eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
●|👤°•. فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید ☃ تاریخ تولد: ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ محل تولد: آمل تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۶ محل شهادت: سوریه وضعیت تأهل: متاهل‌بادوفرزند مزار شهید: گلزارشهدای‌آمل ♥️ https://eitaa.com/piyroo
📝خاطره اے از زبان مادر شهید سید حسین گلریز 💛زغال هاے غیبی ■حسین، نوزاد بود؛ زمستان بود و هوا هم سرد. آن زمان براے گرم شدن خانه از ڪُرسے هاے زغالے استفاده مے ڪردیم. زغال مان تمام شده بود، به همسرم گفتم: «برو زغال بخر بچه مریض مے شه.» با شرمندگے گفت: « امروز را یه جورے سر ڪن فردا حتماً مے خرم.» غروب همان روز، درب خانه مان به صدا در آمد . رفتم دم در، دیدم فردے یک ڪیسه زغال آورده، گفتم: «این زغال را چه ڪسے داده؟» گفت: «آقاے گلریز خریده و گفته به این آدرس بیارم. منزل گلریز همینجاست؟» گفتم:« آره، همینجاست.» زغال را گرفتم خیلے خوشحال شدم، ڪُرسے را آماده ڪردم تا خانه گرم شود. شب، همسرم به خانه آمد گفتم: «دستت درد نڪنه عجب زغالے خریدی!» با تعجب گفت: «زغال چیه؟ من زغال نخریدم.» من هم متعجب شدم و گفتم: «یه نفر زغال آورد و گفت تو فرستادی.» گفت: «نه! من ڪه گفتم الآن پول ندارم فردا تهیه مے ڪنم. من زغال نخریدم.» حیرت زده شده بودیم، یعنے چه ڪسے بود ڪه برایمان زغال آورده بود؟ https://eitaa.com/piyroo
" پلاکش " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ... " هویتش " خاکی بود ! اما " دلش " را به آسمان زد ... گمنامی راز عجیبی است ...! https://eitaa.com/piyroo
🕊 شهید مصطفی احمدی روشن: خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت. 🌹شهید_مصطفی_احمدی روشن 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 در یک هتل مجلل جلسه داشتیم تا از جلسه بیرون بیاید، گفتم براے ما صبحانه بیاورند. بلافاصله سفارش را پس گرفت ، گفت یک وعده صبحانه توے این هتل کلی هزینه روے دست بیت المال میگذارد... صبر کن! میریم محل کار و اونجا صبحانه میخوریم😊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🥀 بنده از کودکی، به یاد دارم او نوجوانی بیش نبود که در پایگاه بسیج فعالیت می کرد. و شب ها را تا پاسی از شب در پایگاه بود. گاهی بخاطر سن با مخالفت پدر مواجه می شد. حتی بعضی از شب ها بعد از مراجعت به خانه، دوباره به پایگاه بسیج می رفت با تمامی اعضاء به نوعی خاص ارتباط داشت. همیشه توصیه میکرد ، نماز، عبادات و به پا داشتن مناسبتهای مذهبی خصوصاً وفات و شهادت اهل بیت (علیه السلام) را از یاد نبریم . شهید عزیز به مدت ۱۲ سال صبر و استقامت فراوان و حجب و حیایش را در مورد جانبازیش به جای گذاشت و در طول زمانی که در بیمارستان بستری بود، در بین پرستاران به خوش خنده و خوش اخلاق معروف بود. با آن جسم بیمارش صبح اول وقت برای نماز بیدار می شد. و در نماز جمعه تهران با جانبازان شرکت داشت.   :برادر بزرگوار شهید سیدحسن_حسینی خلیلی🌷 :۱۳۴۷/۴/۱۰ بهشهر : ۱۳۷۶/۷/۲۴ جاده همدان 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 خيلي بوديم، نه ، نه ، چيزي همراهش نبود. لباس فرم به تنش بود. چيزي شبيه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك است كه انگار روش جمله اي شده. و ها رو كردم .... ديگر نيازي نبود دنبال بگرديم ... روي نوشته بود : "به ياد https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
عاشقانه_های_شهدا🌹 حتمـا_بخونیـد☺️☺️ داستان ازدواج شهید مدافع حرم مرتضی زارع 💍عروسی بدون گناه ... 🌷ازدواج به سبک شهدا زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕 ↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع 💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد. 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم. 😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️ خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید. 👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود. 📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر… عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود…🎊 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. 🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.🌹 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست… 😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان… همسر عزیزم،❤️ خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…🌺🍃 پس بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن😔
🥀 من کفن نمی‌خواهم... . بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچه‌ها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاج‌رحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمی‌خرم، شما اگر می‌خواهید بخرید». همان موقع یکی از بچه‌های هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمی‌خواهم» پرسید: «چرا؟» حاج‌رحیم گفت: «من شهید می‌شوم و با لباس سپاه دفنم می‌کنند». گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!» حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد» ♥️ ( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_ رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!! دعا کنید ... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت جانبازی دست حاج قاسم هنر فرماندهی، تلفیقی از علم و قریحه ذاتی است، قدرت رهبری در ذات سردار سلیمانی وجود داشت. این موضوع زمانی مشخص شد که در عملیات ثامن الائمه (ع) بچه‌های استان کرمان در حد یک گردان بودند. هنوز حاج قاسم در جبهه نبود. برای عملیات بستان که در آذر سال ۱۳۶۰ انجام شد، استان کرمان دو گردان داشت که فرماندهی آنها را به حاج قاسم دادند. یکی از فرماندهان شهید و خود حاج قاسم به شدت مجروح شدند در حدی که همه فکر کردند شهید شده. بخشی از معده و روده ایشان در عملیات آسیب جدی دید و با تیری که به بازویش اصابت کرد، یک گودی روی بازو به وجود آمد که هیچ وقت ترمیم نشد. مجروحیت دست او مربوط به همین عملیات است که انگشتانش به سختی خم می‌شد به خاطر ضربه‌ای که دید نمی‌توانست به راحتی قلم به دست بگیرد. همه فکر می‌کردند حاج قاسم در عملیات شهید شده و پیکرش را از خط خارج کرده‌اند، اما بعدا معلوم شد در درمانگاه است، و بدنش به شدت آسیب دیده به طوری که یک ماه و نیم بعد به جبهه بازگشت/«محمدعلی ایران‌نژاد» از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
. عصربودکه‌از‌شناسایۍاومد✋🏻 انگارباخاک‌حمام‌کرده‌بود❗️ ازغذاپرسید؛نداشتیم!🤐 . یکۍازبچه‌هاتندی‌رفت‌از شهرچندسیخ‌کوبیده‌گرفت..🍢 . کوبیده‌هاروکه‌‌دید، گفت:این‌چیـه..⁉️ بشقابُ‌زد‌کناروگفت: هرچۍبسیجۍ‌هاخوردن‌ازهمون‌بیار..🚶🏻‍♂ نیست؟! نون‌خشك‌بیار!🍞 . 🌱 https://eitaa.com/piyroo
۱۱ بهمن ماه ، گرامی باد. 🥀 پانزدهم فروردین 1347، در محله فیروزآباد از توابع شهرستان میبد به دنیا آمد. پدرش پنجعلی، قصاب بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم بهمن 1365، با سمت تک‌تیرانداز در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادر وی مصطفی نیز شهید شده است. برادران، مي‌خواهم در آخر عمرم چند كلمه‌اي با شما صحبت كنم. يك وقت از رفتن پسرانتان به جبهه جلوگيري نكنيد. انسان وقتي وارد خط مقدم جبهه حق عليه باطل مي‌شود، شور و حال ديگري پيدا مي‌كند. بگذاريد به جبهه بيايند تا عاشقان، معشوق خود را دريابند. اين جمله‌ها را از زبان خود مي‌گويم. شما مردم ميبد واقعاً دين خود را نسبت به اين انقلاب و جنگ تحميلي ادا كرديد و ديگر صحبتي دارم با هم‌‌سن و سالان خود. از شما مي‌خواهم با درس‌خواندن كاملتان راه ما را ادامه دهيد. جبهة شما درس خواندن است. درس بخوانيد كه كشور عزيزمان نياز به علم و تخصص دارد. با درس خواندنتان مي‌توانيد كشور را يك كشور كاملاً مستقل نمایید.مادر و پدر و برادران و خواهران عزيزم! همه شما را خيلي اذيت كردم. مرا به بزرگي خودتان ببخشيد. از تمام معلمان و همكلاسي‌ها و تمام اهالي حلالیت مي‌طلبم.
🕊 فیروز آبادی شهید مرتضی دهقانی در سن 13 سالگی تصمیم به عزیمت به جبهه های نور علیه ظلمت گرفت و چون کمتر از 14سال داشت اجازه به او نداده بودند بنابراین او در عالم بچگی با صداقت و خلوص نیت دست توی شناسنامه می برد و سال تولد خود را یکسال تغییر می دهد و حتی تاریخ صدور را که روز 13 مرداد قید شده به تصور اینکه نشانه 13 سالگی ست به روز 14 تغییر می دهد و موفق به اعزام میشود که بعد از بازگشت از جبهه خودش جریان را تعریف کرد. https://eitaa.com/piyroo