eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️بعضیا مذهبے هستن، اسماً هیئتۍ هستن ظاهراً☝️🏻"! چفیھ میپوشن و انقلابۍ هم هستن! ظاهراً ولۍ اهل گناھ... اهل چٺ با نامحرم اهل سرکارگذاشتن دختر شیعه مردم... اهل لذت طلبے و فحشاء " و تصور میکنن شب جمعہ تو هیئت اشک بریزن، سایر کارا؎ ایام هفته‌شون رو، میشوره میبرھ😐•• عجبا که شیطون گاهے از همین توجیهاٺ وارد میشه حذر کنید... مذهبی_نما_نباشیم! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضرت خدیجه(س) مظلومه و غريب است 🔹 حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبرانقلاب 🏴سالروز وفات حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود. بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند، گاه با شور و هلهله می دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش می کردند و شعار « فرمانده ی آزاده...» را سر می دادند و به این ترتیب ، از جان گذشتگی خود را به فرمانده شان اعلام می کردند. دوستی می گفت : « یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانس خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... » همین طور می گفت و آرام آرام می گریست! ... . . مهدی به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می کنند. بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود. مجبور بودند یواش بروند.که به کمین ضد انقلاب برمی خورند. آنها آر پی جی می زنندکه می خورد به ماشین و مجیدهمان جاپشت فرمان شهید می شود. آقا مهدی از ماشین پایین می آیدتا از خودش دفاع کند و تیر میخورد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
پیکر پسرشون رو که آوردند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود پدر، سرش رو بالا گرفت و گفت: حاج‌خانوم غصه نخوریا دقیقا وزنِ همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش.. 🌹شهید_ذوالفقارگوگونانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه‌ی فرار صهیونیست‌ها به پناهگاه 🔹در پی حمله موشکی به مناطق نزدیک به تاسیسات هسته‌ای دیمونا، آژیر خطر در مناطق زیادی از سرزمین‌های اشغالی به صدا درآمد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰چنان خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها ✍ در زمانی که کسی نام اسلام را نشنیده بود، حضرت‌ خدیجه برای شکوفایی نهال نوپای اسلام محمدی، از جان و مال خویش گذشت و همین ایثار، سرآغاز شکوفایی اسلام و پیچیدن عطر خوش بندگی در تمام جهان بود. حال، این سؤال پیش می‌آید در دنیای زَر و زور که استکبار جهانی با بسیج کردن تمام امکاناتش درحال تقویت جبهۀ باطل است، ما نباید به اندازهٔ وسع خویش با جان و مالمان، چُنان خدیجهٔ کبری، برای اسلام هزینه کنیم تا بتوانیم در شکوفایی اسلام ناب محمدی و احیای دین تشیّع با دستِ باکفایت مولایمان امام زمان، مؤثر باشیم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌷هر ۲۰ سال شهادت یک سپهبد در جمهوری اسلامی شهید سپهبد قرنی که در سوم اردیبهشت سال ۵۸ به دست گروهک به شهادت رسید و اولین شهید ترور در انقلاب اسلامی محسوب می گردد. شخصیتی بود که نه تنها در تثبیت موقعیت ارتش در نظام جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشت بلکه با شهامت و ایستادگی در مقابل طرح‌هایی که در جهت فروپاشی ارتش مطرح می‌شد که در پشت این قضیه دست آمریکا بود به ارتش هویت داد و به همین خاطر خاری در چشم دشمنان شد و او را به شهادت رساندند و بعد از ایشان در سال ۷۸ شهید سپهبد صیاد شیرازی و بیست سال بعد در سال ۹۸ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیده‌اند. شاد یادشان گرامی‌باد  🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
. ☆∞🦋∞☆ ڪہ داشتہ باشے نیازے بہ عشق‌هاے بیخودے ندارے میدونے یڪے حواسش بهت هستـــــ ...یڪے ڪہ اومده تا وصلتـــــ ڪنه به "رفیق‌ شهید، شهیدتـــــ مےڪنہ" ‌ https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ هدفـــــ اسلام، تربیتـــــ انسانِ عاقل نیستـــــ ؛ بلکه تربیتـــــ انسانِ عاشقِ عاقل استـــــ .. - شهید بهشتے https://eitaa.com/piyroo
یادمان باشد انقلاب کارمند نمیخواهد آدم‌های جهادی میخواهد فرق حاج‌قاسم با خیلی از مدیران این مملکت همین بود..! یادمان باشد باید ذوب در انقلاب بشویم نه ذوب در اشخاص؛ مثل حاج قاسم که همیشه پای کار انقلاب بود. که اگر این‌گونه شد پیروزیم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادرم .. ↫چہ خوب است ڪہ نہ رنگت از مُد مے افتد نہ مُدلت ↫چادرم از ثبات توست ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم... ↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد ↫ 👌 مگر نہ بانو..❓😉 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حکمت ها 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 و درود خدا بر او فرمود: برترين زهد، پنهان داشتن زهد است. 📒 ( تعریف زهد در حکمت ۴۳۹ آمده انشاالله خواهیم رسید) 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 و درود خدا بر او فرمود: هنگامی كه تو زندگی را پشت سر می گذاری و مرگ به تو روی می آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 و درود خدا بر او فرمود: هشدار! هشدار! به خدا سوگند! خداوند چنان پرده پوشی كرده كه می پنداری تو را بخشيده است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 هربان یه لیوان آب و ظرف سالادم گذاشت جلوم و گفت: -به نظر من خیلی خوبه. حالا خود دانی. با دهن پر گفتم: -من معنی این خود دانی رو نفهمیدم. چهار ساعت از آدم ایراد میگیرن بعدم میگن هر جور خودت دلت خواست. مهربان با اخم گفت: -خدا رو شکر که مامانت اینجا نیست وگر نه سکته می کرد با دهن پر حرف می زنی. شونه راستمو بالا انداختم. انگار بدنم خودش حواسش بود که دست چپم تعطیله.نهارم که تموم شد یواشکی رفتم طرف پذیرائی. هنوز ارشیا نشسته بود. من نمی دونم این کار و زندگی نداره خودش خونه نداره که مدام اینجاس. دوباره موهامو از روی چشمم عقب زدم و رفتم تو پذیزائی از همون دور سلام کردم و پشت یه مبل وایسادم تا پاهام معلوم نشه. همه جواب دادن که بابا گفت: -بیا اینجا ببینمت. چون دلم نمی خواست برم جلو یه زیر چشمی به ارشیا نگا کردم نگاهش به دستهاش بود. گفتم: -خوب از اینجام دارین می بینین دیگه. ماکان با ابروهای بالا رفته نگام کرد و گفت: -این چیه پوشیدی؟ پوف شروع شد. -لباسه! مگه نمی بینی؟ بابا هم خندید وگفت: -خوب بابا جان بس این مدلی نپوشیدی تازه گی داره واسمون. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا یه لحظه نگاهشو اورد بالا و دوباره به دستاش خیره شد.چه عجب!مامان با حرص گفت: -موهاتو هم از روی چشمت بزن کنار. وای خدا چرا اینا به همه چیز من گیر میدن. -مامان چقدر بگم من راحتم اینجوری! ماکان انگار که بخواد مسخره ام کنه گفت: -حالا چرا اون پشت سنگر گرفتی؟ یه چش غره بش رفتم و گفتم: -اومدم سلام کنم و برم بعد با چشم به پاهام و ارشیا اشاره کردم. ابروهای ماکان بالا رفت و منم برگشتم که از پذیرائی برم بیرون که ماکان گفت: -هی لیمو شیرین قهر کردی؟؟ برگشتم بش دهن کجی کنم که دیدم ارشیام داره می خنده. این امروز یه چیزیش هست. کارای غیر متعارف انجام میده. برگشتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم. داشتم فکر می کردم فردا برم با آنی یه مشورتی بکنم ورد زبونش همش پسران. فعلا کیس قابل اعتماد دیگه ای دور و برم پیدا نمیشد که بتونم راحت باش حرف بزنم. صدای حرف زدن از حیاط می اومد فکر کردم ارشیا داره میره. رسید خشکشویی رو برداشتم و دوباره رفتم پائین. تو سالن کسی نبود. مامان از پذیرائی بیرون اومد گفت: _چرا اینجا وایستادی؟ _خوب کجا برم. ما که زندگی نداریم از دست این ماکان و دوستاش. این شرکت زده ما از زندگی افتادیم. صب پا میشیم ارشیا اینجاست ظهر هست سر شام هست. این زندگی نداره همش اینجاست؟ چشمای مامان گرد شده بود. منم که دیدم مامان قیافه اش به آدمایی می خوره که سکته ناقص مغزی رو رد کردن با حرص گفتم: _خوب چیه؟ مگه دروغ میگم؟ که یه صدا از پشت سرم گفت: _ببخشید نمی دونستم مزاحم شما میشم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻