eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی از آیات هستند ڪه وقتۍ اونا رو میخـونم شـرمنده ی خدا میــــشم مـثل همـــــین آیه ⇩⇩ «أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ » آیاخدا برای بنده‌اش کافۍنیست؟ https://eitaa.com/piyroo
🔰 | 🔻 رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران تصمیم گرفت برود جبهه ! 🔅 گفتم شما تازه آمدی و ازدواج کردی یه مدت بمان بعد برو جبهه گفت نه مادر جان من پول این مملکت را در کانادا خرج کرده ام تا درسم تمام شود وظیفه ی شرعی ام اینه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ... 📕 ستارگان خاکی ج۲۲ص۶۳ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ برادرِ مـ‌هندسِ شـ‌هید🌹 🕊جمال 🕊کمال 🕊مـ‌هدی ظل‌انوار هر سه در عملیات کربلای ۵ و در یک‌روز به شـ‌هادت رسیدند.. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
رفیقش میگفت یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان(عج)جان دارم برایم کافیست 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ 🔰 | 🔻 اول خرداد ۱۳۶۲ 🌷 سالروز شهادتـــــ سردار شهید محمد بروجردے، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(علیه‌السلام) سپاه پاسداران انقلابـــــ اسلامے گرامے باد. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 روزهای بعد به کسالت و سر درگمی گذشت. برای اینکه به اتفاقی که ممکن بود پیش بیاد فکر نکنم رفتم سراغ رمان هایی که از اتنا گرفته بودم. برخلاف تصورم خیلی هم خوب بودن جوری که وقتی شروعشون می کردم تا تمام نمی شدن زمینشون نمی گذاشتم. رمان سوم واقعا منو به فکر انداخت. ماجرای دختر و پسری بود که طی یک سوتفاهم از هم دور افتادن و با اینکه همو دوست داشتن ولی هیچ وقت به هم نگفتن تا سالها بعد که دوباره با هم روبه رو شدن و پسره یک زندگی ناموفق و پشت سر گذاشته بود و دختره هم اصلا ازدواج نکرده بود. اینقدر لجم گرفته بود که نگو خوب اگه مثل بچه آدم همون اول به هم گفته بودن که اینقدر بدبختی نمی کشیدن. گرچه با هم ازدواج کردن آخرش ولی خون به دل شدن تو این چند سال. بعد از خوندن این رمان بود که یه فکر احمقانه زد به سرم. اگه منم الان به ارشیا نگم ممکنه همین بلا سرم بیاد. برای همین یه وسوسه افتاده بودم به جونم که یه جوری به ارشیا برسونم که دوستش دارم اگه حرفای آنی هم درست باشه و من برای ارشیا مهم باشم خوب باید از این ماجرا خوشحال بشه و اونم بگه که منو دوست داره.کافیه الان بهم قول بده که ازدواج نمیکنه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 منم که هنوز شونزده سال ندارم برام زوده تا اون بره درسشو بخونه و برگرده منم کنکورم و دادم. اونوقت میشه جدی درباره این موضوع صحبت کرد.از هیجان این اتفاق ذوق کردم خدایا یعنی میشه؟ ولی حالا چه جوری بش بگم. بهتر نیست با آنی مشورت کنم؟ نه اون بارم که بش گفتم گفت بستگی به طرف مقابلت داره.یه جور استرس مسخره افتاد به جونم باید خوب فکر میکردم تا یک راه حل اساسی پیدا کنم. شاید یه هفته بیشتر گذشته بود تمام راه حل های ممکن و بررسی کرده بودم ولی هیچ نتیجه ای عایدم نشده بودم. اول تصمیم گرفتم به صورت ناشناس براش پیغام بفرستم ولی بعدش گفتم وقتی ندونه من کی هستم برای یک آدم مجهول که نمی دونه کیه چه جوری صبر کنه و ازدواج نکنه. بعد تصمیم گرفتم بش تلفن کنم و باهاش صحبت کنم ولی بازم گفتم با این سابقه خراب من حتما فکر می کنه دارم سر کارش می ذارم. دوباره تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم و همه چیز و بگم. چند بار هم رفتم و شروع کردم ولی نتونستم. هیچ وقت انشام خوب نبود چیزایی که نوشته بودم بیشتر شبیه نفکرات یک بچه بود تا درخواست عاشقانه. بنابراین این تصمیم هم منتفی شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻