eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿حرف دل همه مون هست این روزها یا نه؟.. شهــــــدا عنایتی به این دل خسته کنید... دلگیــــرم !! هر چه می دَوَم ، به گــَرد ِ پایتان هم نمیرسم.. مسئلـــه یک  سربند و یک لباسِ خاکی نیست .. هوای دلم از حدِ هشدار گـــذشته هوالشهـــــــیداینجاست ... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید محمود کاوه کم هستند انسانهایی که در راه خدا مالشان را نثار کنند وقلیل اند انسانهایی که در راه خدا جانفشانی کنند.ما انسانهای اهل زمین ما مادی پرستان و گیرافتاده های قفس نفسانی از خدا چه می خواهیم و این انسانهای آسمانی چه؟ اگر  به ما یک کوه طلا بدهد می گویم این کم است و کوه دیگری طلب می کنیم و اگر کوه دوم را بدست آوریم باز می گوییم دشتی از طلا به ما بده و این خاصیت زیاده خواهی و جاه طلبی ما اهل دنیایی هاست. شهوات، قدرت، شهرت و تجملات ما را چنان اسیر کمند خود کرده که از خدا و وصال او دور افتاده ایم. این  با آنکه می توانستند در سایه آرامش دنیا و در کنار زندگی کنند از همه چیز دست شستند و نغمه  سر دادند و به  پیوستند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
. 📚 ♦️مسابقهٔ بزرگ کتاب‌خوانی “در_هاله_ای_از_غبار” 🖊به قلم گلعلی بابایی ▫️همراه با برای (به ارزش ۵میلیون ریال) 🟥زمان مسابقه و ارسال سؤالات: 📆۱۰تیرماه الی ۱۷تیرماه ۱۴۰۰ 📅زمان قرعه‌کشی: ۲۱ تیرماه ۱۴۰۰ ▫️▪️▫️▪️▫️ همزمان با یادواره خورشید دوکوهه سالروز ربوده شدن جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان ) 📚📚📚📚📚 ✅زمان بارگزاری سؤالات مسابقه: پنج‌شنبه مورخ ۱۰ تیرماه ۱۴۰۰ ساعت ۲۲ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
+حاج‌آقا چیڪار ڪنم‌ سمتـــــ گناه نرم؟ -اول‌ باید ببینے عامل‌ گنــــــــــاه‌ چیہ؟ زمینہ‌ا‌ش‌ رو از بین‌ ببری ! اما بهترین‌ راه‌ حل‌ اینہ‌ ڪہ‌ خودتـــــ رو بہ‌ ڪار خــــــــــدا مشغول‌ ڪنے❤️!' آدم‌ بیڪار بیشتر در معرض‌ گناه 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت : 🌨شنیدم تهران برف سنگینی آمده. آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند. 📞بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد. گفتم : دستور انجام شد. حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید؟ گفت به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اونوقت با این همه اعتقادات و عقاید سخت ترنج و به عنوان عروس انتخاب کردن. مغزش گنجایش این همه فکر را نداشت. کنترل را برداشت و دستگاه را روشن کرد. صدای ملایم موسیقی توی فضا پیچید.نباید بش فکر کنم. الان نه. الان نه. و با حرص روی تخت دراز کشید. مهر رسیده و کار ارشیا هم آغاز شده بود. آموزشکده فنی دخترانه اینقدر جای پرتی بود که ارشیا از روی آدرس و کروکی هم به زور جایش را پیدا کرد. وقتی جلوی در از ماشین پیاده شد به ساختمان آجری مقابلش چشم دوخت بالای سر در اصلی ساختمان که خیلی هم با در اصلی فاصله نداشت با کاشی های آبی نام دانشکده را نقش زده بودند. دانشکده فنی دخترانه فاطمه الزهرا حالا دخترای مردم از شهرای دیگه چه جوری این جا رو پیدا می کنن خدا می دونه. عجب جای مسخره ای. اون از دانشکده فنی پسرانه که چسبیده به زندان اینم از اینجا. اخه اینا چه فکری می کنن.اصلا ظاهرش به دانشگاه شباهت نداشت. بیشتر به یک مدرسه شبانه روزی می خورد تا دانشکده فنی. گروه گروه دخترهای 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دانشجو از کنارش عبور می کردند و با تعجب و کنجکاوی نگاهش می کردند.ارشیا با خودش گفت: _خدا به دادم برسه. انگار افتادم تو یک دبیرستان دخترانه. مستقیم رفت طرف نگهبانی و گفت: _سللم. بنده مهرابی هستم. از این ترم اینجا تدریس می کنم. و کارتش را به نگهبان نشان داد. نگهبان با تلفن با جایی تماس گرفت و بعد زنجیر را باز کرد و گفت: _ماشینتون و ببرین اونجا و با دست جایی سمت راست ارشیا را نشان داد. ارشیا تشکر کرد و بعد هم با ماشین وارد شد. ساختمان اصلی درست با فاصله چند متر روبه روی در اصلی قرار داشت. برای رسیدن به محوطه دانشکده می بایست از توی ساختمان اصلی که عرض کمی داشت ولی تمام طول دانشکده را شامل میشد عبور کنی. بعد از ساختمان اصلی محوطه وسیعی قرار داشت که اطرافش درخت کاری و چمش کاری شده بود. و جا به جا نیکمت های رنگی به چشم می خورد. سمت چپ کارگاه ها و پشت آن سلف واقع شده بود. سمت راست هم ساختمان قدیمی خوابگاه به چشم می خورد. و در انتهای محوطه آن دورها سالن ورزشی. تمام دانشکده را همین چند ساختمان تشکیل میداد.ارشیا عینکش را برداشت و وارد سالن اصلی شد. نگاهش را چرخاند روی تابلوهای نسب شده کنار در اتاق ها.آموزش اولین اتاق بود و بعد هم دفتر اساتید. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 با چرخیدن بالاخره دفتر مدیر گروه را پیدا کرد و وارد شد. ترنج تازه رسیده بود که دوستش مهتاب را از دور دید. دوان دوان به طرف او امد و خودش را توی بغل او پرت کرد. _دیونه چکار می کنی له شدم. _وای ترنج استاد جدید و دیدی؟ ترنج بی خیال رفت طرف برد گروه و گفت: _نه، که چی؟ مهتاب دست او را کشید و گفت: _بچه های همه گروه ها دارن درباره اش حرف می زنن. ستاره و الهام خودشون دیدنش داره به نگهبانی میگه. ترنج دستش را آزاد کرد و به طرف کلاسش به راه افتاد. _خوب حالا چکار کنم؟ _اه که چقدر تو یبسی دختر. طرف یه جوونه خوش تیپه. وقتی دید ترنج هیچ عکس العملی نشان نمی دهد دنبالش دوید و در حالی که کوله اش را زیر و بالا می کرد برگه ای را از توی کیفش بیرون کشید. _صبر کن ببینم اسمش چیه برگه پرینت گرفته انتخاب واحدش که توی کیفش تقریبا له شده بود را نگاه کرد و گفت: _مهرابی. ارشیا مهرابی. کارگاه گرافیک 3 باش داریم و چاپ ماشینی. وای ترنج فکرشو بکن. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 گمگشته ام به اشک که پیدا کنم تو را دل شسته ام زخود که تمنّا کنم تو را دل برده اختیار ز دستم وگــرنه من   قابل نیم که جان و دل اهدا کنم تو را گو از کدام کوچه کنی گه گهی عبور  کآیـم کنار راه و تماشــا کنم تو را از کوچه ای بیا که من افتاده ام به خاک   تا ســـر نثار خاک کف پا کنم تو را 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
بعد از رفتنتان ، جنگ برای شما تمام شد...! اما...ما... همچنان داریم می جنگیم.. خسته نیستیم ، ولی برای قوت قلبمان کافی است ... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟! .میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر...🍃° همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو :)»📿° وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاوقرآنش‌بود .. ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
⭕️آخرین نگــــاه در وداع آخــــر 🔹پدر شهید نقل می‌کنند: ▫️يادم نمی‌رود كه بهمن ۱۳۹۴ اصرارهايش شدت گرفت، می‌گفت بابا بگذار من بروم. اما دلم راضی نمی‌شد و می‌گفتم نه. عراق زياد می‌رفت و با وجود آنكه به مناطق جنگی هم اعزام می‌شد، اما من مشكلی نداشتم. ▫️اين‌بار كه به من گفت می‌خواهد سوريه برود، نگران شدم؛ مخالفتم هم به همان دليل عاطفه پدر و پسری بود اما آنقدر گفت تا اينكه بالاخره به سراغ نقطه ضعفم رفت و واقعه عاشورا را تعريف كرد. ▫️گفت آيا روز عاشورا امام حسين علیه‌السلام جلوی حضرت علی‌اكبر علیه‌السلام را گرفت؟ همه‌اش می‌ترسيدم من را در منگنه اين واقعه بگذارد و گذاشت. ديگر نتوانستم جلويش را بگيرم؛ رفت و من فقط زمان رفتنش همان كاری را كردم كه امام‌‌حسين علیه‌السلام كرد. ▫️وقتی رفت از پشت، قد و بالايش را سير برانداز كردم، دوستش تعريف ميكرد كه به او گفته بود "وقت خداحافظی برنگشتم پدرم را نگاه كنم تا مبادا چشمم به چشمش بيفتد و عاطفه اجازه ندهد که به سوریه بروم!! حرم 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo