🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_372
، چه بود.باید با خودش کنار می آمد که این یک احساس زودگذر
نیست.
حسی از روی کنجکاوی هم نیست.
باید می فهمید چرا ترنج؟
همه هنوز خواب بودند.
کاغذ برداشت و رویش نوشت.
"سلام مامان نگران نشین. خوبم. فقط می خوام تنها باشم. چند روز می رم یه گوشه ای یه کم فکر کنم.پسر بی
فکر شما ارشیا"
کاغذ را زد به در یخچال و از خانه بیرون زد. آفتاب داشت سر میکشید و صبح اواسط مهر ماه کویر
سوز سردی داشت.
ارشیا پلیور پائیزی اش را پوشید و ماشینش را دنده عقب بیرون برد.
داشت کجا می رفت خودش هم نمی دانست.
همه چیز را رها کرده بود و می رفت.از چه فرار می کرد خودش هم نمی دانست فقط تغییرات
عجیبی توی خودش احساس می کرد.
هرجا که نگاه میکرد چشمان اشک آلود ترنج حضور داشت.
چرا دست از سرم بر نمی داره؟
صبح پنج شنبه ترنج با درد بدن از خواب بیدار شد تازه کوفتگی تصادف دیشب به سراغش آمده بود.
با این زحم تازه لااقل تا یکی دو روز هم از حمام آب داغ خبری نبود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_373
صبح پنج شنبه ترنج با درد بدن از خواب بیدار شد تازه کوفتگی تصادف دیشب به سراغش آمده بود.
با این زحم تازه لااقل تا یکی دو روز هم از حمام آب داغ خبری نبود.
روی تخت نشست و به پانسمان دستش نگاه کرد
از دیشب دردش خیلی بهتر شده بود.
دیشب شب عجیبی بود.
گریه بی پایانش.
چقدر احساس بی وزنی میکرد.
حس خوبی بود. و بعد هم آن حرف ارشیا.به تصویرش توی آینه نگاه کرد.
کمی رنگ پریده بود. اطراف زخم گونه اش
کمی کبود شده بود.
چه ریختی شدم.با آه و ناله از روی تخت بلند شد. دلش نمی خواست توی خانه بماند.
اگر میماند هزار فکر و خیال می کرد.می خواست برود شرکت.
باید می رفت.از تختش بیرون امد. ماکان و پدرش باز هم
رفته بودند.
آشپزخانه از وقتی مهربان رفته بود سوت و کور بود.
چند روزه؟ داره یک هفته میشه. ای ترنج بی
معرفت.برای خودش یک لیوان آب پرتقال ریخت و سر کشید.
امروز باید برم دیدن مهربان آره از شرکت خیلی بهتره.
سوری خانم از سر و صدای ترنج از خواب بیدار شد و
خودش را به اشپزخانه رساند.
ترنج پشت میز نشسته بود و پانسمان دستش را می کند.
صدای مادرش او را ترساند.
-نکن بچه.
-وای مامان ترسیدم. چرا یواشکی میای
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1151
🌹 اشکهای سلیمانی در حرم عمه سه ساله
اصلا رقیه نه ، مثلاً دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میشود؟!
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش نه
تنها به زور گوشواره بگیرد چه میشود؟!
#حضرت_رقیه(س)
#سردار_سلیمانی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
حسین همیشه میگفت: افتخار نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی میکنیم که
قراره اسرائیل تو اون دوره و به دست ما نابود بشه.
#شهیدحادثه تروریستی اهواز
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo