eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰پیکر مطهر شهید والامقام محمد کوشمقانی شناسایی شد 🔹امشب، پدر و مادر شهید بزرگوار خبر تفحص و شناسایی فرزند خود را دریافت نمودند 🌷شهید محمد کوشمقانی جمعی لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص در جریان عملیات والفجر ۹ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در منطقه برجای مانده بود لحظاتی قبل مسئولین محترم سپاه با حضور در منزل شهید به چشم انتظاری این پدر و مادر صبور پایان دادند اطلاعات تکمیلی در خصوص مراسم وداع و تشییع و تدفین پس از هماهنگی با خانواده معظم شهید متعاقبا اعلام خواهد شد. 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3067 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 🌷شهید مصطفی گالش اميريان فرزند حسينعلی متولد 1346/05/03 محل تولد : رامسر تاریخ شهادت : 1366/09/24 محل شهادت : شلمچه -خوزستان علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی برای اینکه شهرزاد را اذیت کند لحن ناراحتی به خودش گرفت و گفت: -چقدر بد شد. متاسفم من امشب با دوستان قرار دارم. لحن شهرزاد کش امد: -واقعا؟ -بله. واقعا شرمنده شدم. _یعنی هیچ کارش نمی شه کرد.؟ صدای شهرزاد مثل بچه هایی شده بود که مامان و باباش زیر قولشان زده اند و نبردندنش شهربازی. یک لحظه از خباثت خودش ناراحت شد و گفت: -باید با دوستام صحبت کنم اگر بتونم متقاعدشون کنم بهتون اطلاع می دم. صدای شهرزاد دوباره ذوق زده شد. ماکان خنده اش گرفته بود. واقعا شهرزاد مثل بچه ها بود. -پس کی به من خبر میدین؟ -تا یکی دو ساعت دیگه اطلاع می دم. بعد دوباره رگ خباثتش بالا زد و گفت: -این شماره خودتونه با همین تماس بگیرم؟ صدای شهرزاد این بار پر حرص بود. -بله کارتمو که بهتون داده بودم. -آه...بله ...بله...من باز فراموش کردم. پس من بهتون خبر می دم. -امیدوارم بابا رو ناامید نکنین! ماکان با خودش گفت: بابا رو یا تو ملوس خانم. بعد با همان لحن رسمی جواب داد: -سعی خودمو می کنم. به پدر سلام برسونین. -ممنون. خداحافظ. -به امید دیدار. بعد از قطع شدن هنوز خنده ماکان روی لب هایش بود. دست هایش را توی هم قفل کرد و خودش را کش داد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 خدایا ببین من بچه خوبیم اینا میان منو منحرف می کنن. بعدم زشته دعوت باباشو رد کنم. بعد دستی به پیشانی اش زد و گفت: حالا چطوری بچه ها را رو راضی کنم امشب نمی رم. و از این حرف خودش خنده اش گرفت: جو گیر شدی خودتم باورت شده ها. سری تکان داد و به کارش مشغول شد. چه شامی میشد آن شب. * مهتاب بی حال به سرش را به شیشه کنارش تکیه داده بود و آرام آرام اشک می ریخت. گریه اس همیشه بی صدا و آرام بود. نه هق هقی و نه ناله ای. اشک ها خودشان سر می خوردند روی صورتش. همیشه همین جور بود. ترنج داشت لبش را گاز می گرفت. او هم از گریه مهتاب بغض کرده بود. هیچ وقت نمی توانست کسی را دلداری بدهد. اصلا بلد نبود هم دردی کند. از غصه دیگران دلش آشوب می شد ولی حتی نمی توانست یک جمله درست و حسابی سر هم کند. جلوی شرکت ماکان پارک کرد و به طرف مهتاب برگشت. صدای خودش هم می لرزید: _مهتاب خواهش می کنم بس کن. اینجوری که چیزی درست نمی شه. مهتاب با دستمال اشکش را گرفت و گفت: -نمی دونم چرا اینجوری میشه. حالا که همه چیز ما آماده اس باید این مشکل پیش بیاد. ترنج رویش را به طرف بیرون چرخاند و در حالی که نفسش را بیرون می داد گفت: -حتما حکمتی تو کاره مهتاب. مهتاب باقی مانده اشکش را هم گرفت و گفت: -همیشه تو کار خدا می مونم که چرا همیشه مشکلات اینجوری برای امثال من پررنگ تره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دیگر برایش مهم نبود که ترنج درباره او و خانواده اش چه فکری می کنند. اصلا مگر ثروتمند نبودن جرم و خفت بود. آنها آبرو مند بودند. پدرش سالها توی اداره ثبت شهرشان یک کارمند جز بود و هیچ وقت هم از ان بالاتر نرفت. حالل هم که بازنشسته شده بود اوضاع بدتر شده بود. تا قبل از بیماری مادرش زندگی خیلی هم خوب بود. مگر انها چه چیزی جز همین شادی های کوچکشان می خواستنند. اول بیماری مادر و بعد هم مشکل سهیل به زندگی خوبشان گند زد. ترنج قبل از اینکه مهتاب ادامه بدهد گفت: _همه چیزایی هست که ما آدما نمی فهمیم اگه می فهمیدم که ما هم می شدیم خدا. مهتاب آهی کشید ودر حالی که سر تکان می داد ادامه داد: _می دونی من نمی فهمم. من این و نمی فهمم که چرا خدا این کارو با ما می کنه ولی ترنج می دونی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم تو کارش شک کنم. همیشه دلم و به این خوش می کنم که حتما دلیل قانع کننده ای هست که من نمی فهممش من هیچ وقت به خوبی اون شک نکردم. ترنج به تفکر زیبای مهتاب لبخند زد. چقدر خوب بود که مهتاب هنوز به خدا امید و ایمان داشت. دست دراز کرد وبازویش را گرفت: _بسپرش به خدا. خودش به بهترین شکل درستش می کنه. انگار همین جمله برای مهتاب کافی بود. آره حتما حکمتی توی این کار بود که باید سه هفته صبر می کردند تا پزشک مورد نظرشان از سفر برگردد. توی این سه هفته حتما اتفاقات مهمی قرار بود بیافتد. ترنج نگاهی به مهتاب که حالا آرام تر شده بود انداخت و گفت: _ظهر بیا بریم خونه ما از اونجا با هم می ریم دانشگاه. مهتاب سریع برگشت طرف ترنج: _وای نه به خدا من دیگه روم نمی شه به اندازه کافی خجالت کشیدم. ترنج اخم هایش را توی هم کرد و گفت: _به خدا اگه نیای دیگه دوستی بی دوستی. -ترنج اصرار نکن. من معذب میشم. -غلط می کنی معذب میشی. بعدم نهار و می برمی اتاق من می خوریم تا تو هم راحت باشی. چی می گی دیگه بهونه نیار لطفا. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگرے شهدایـے قسمت1249 اگہ‌بہ‌من‌بگےاولین‌درسےکہ‌ازشهدا یادگرفتےچیہ؟ ✔️میگم‌یہ‌چیزه...نماز، اونم نماز اول وقت:)! ◎حاج‌حسین‌یڪتا ✨روایت‌بسیارشنیدنے‌از 🌱 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 چگونه بی ‌تو جهان را پر از ستاره‌ کنم؟ چگونه این همه درد تو را نظاره کنم؟ میان تلخی این روزگار،مهدی جان دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟ 🌤 اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کشف پیکرهای مطهر ۲ شهید دوران دفاع مقدس در منطقه عملیاتی شرق دجله عراق ♻️گروه‌های تفحص شهدا موفق شدند ‌دیروز چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ پیکرهای مطهر ۲ شهید دفاع مقدس را در منطقه شرق دجله عراق تفحص نمایند شادی ارواح طیبه شهدا صلوات https://eitaa.com/piyroo
با کابوسی بد از خواب بلند شدم.. ضربان قلبم تند تند میزد عرق بر پیشانی ام نشسته بود مادرم آمد بالا سرم گفت خوبی دخترم؟! سری تکان دادم گفتم خوبم صدای اذان صبح را شنیدم بعد از تمام شدن اذان نمازم را خواندم هرکاری کردم خواب بر چشم هایم نیامد چند ساعتی گذشت طبق روال جمعه ها ب نماز جمعه رفتم دیدم رفقایم هر کدام شان ی گوشه ای نشسته اند کز کردن سراغ هرکدام شان ک میرفتم میگفتم چیشده سرشان را پایین می انداختند می گریستند.. هنوز متوجه خبر نشده بودم دیدم یکی از دوستانم گفت حاج قاسم شهید شده💔 هاج واج بودم گفتم چی؟ گفت حاج قاسم شهید شده دستانم یخ شد توان ایستادنم را از دست داده بودم فقط میخواستم خودم را ب شهدابرسانم تا کمی حالم را تسکین دهند چادر بر سرم کشیدم ب سمت گلزار شهدا کنار مصلی رفتم دیدم همه دارن زار میزنند با این نجوا... حاجی زود رفتی ما بهت احتیاج داشتیم تنهامون گذاشتی ب این زودی دلم میخواست فریاد بزنم بگوییم حاجی ما زنده است همش دورغ است حاجی شهید نشده اما نبود تمام اتفاق ها واقعیت داشت حاج قاسم ما مانند کبوتری پر کشیده بود کنار دوستانش🥀 حاجی دلتنگتیم ۲۱ روز تا شهادتت باقیست https://eitaa.com/piyroo
هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا‌ حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئتهای مذهبی به عنوان کمک بدهید. در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
-خواهرم خود را حفظ ڪن و همیشه در زندگی خود حضـرت زهـرا سلام‌الله‌علیها و دیگر ائمه را الگو؎ خود قرار داده و با رعایت حجاب خود از خون من و دیگر پاسدار؎ ڪن 🌷 https://eitaa.com/piyroo
یا_صدیقه_الشهیده🥀 هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه مادر بانو 💔 🖤🥀 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا