eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
17.6هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
#شلمچــه یعنـی همیـن عکـس: در تصویر #پیکر_پاک_یک_شهید #رزمنده_ای درحال #وضو ساختن #رزمنده_ای بر روی #تانک درحال #مسلح کردن #سلاحش؛ #رزمنده_ای در حال #دولا راه رفتن #کربلای_پنج #دی_ماه_٦۵ #سلام_مابه_شهیدان_راه_خدا #سلام_بر_شهید_محمدعلی _آلپور #سلام_بر_شهید_محمد_تهرانی
🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 🌸💜 💜🌸 قسمت دستمو رو اسمش کشیدم وگفتم: _میدونی قهرمان! دلم خیلی برای عباس تنگ شده!😒 نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:🙁 _یعنی اونم دلش برام تنگ شده؟!! نگاهمو به سنگ سردی کشوندم که چند سال بود شده بود همدرد من با بغض گفتم:😢 _بابا جونم! برای عباس دعا کن، دعا کن که سالم … نتونستم جمله ام رو کامل کنم، سرمو گذاشتم رو زانوهام و آروم آروم اشک ریختم، دیگه روم نمیشد اینو بخوام،😭😣  ،  که و خیلی وقته ،  اونوقت من تو این دوسه هفته اینجوری بی تابی میکردم…😣 ان شاالله که عباس من برمیگرده، ان شاالله برمیگرده، من هنوز برای نفس کشیدن به 🌸عطر یاسش 🌸احتیاج دارم … . . . از اتوبوس🚌 پیاده شدم،  احساس سبکی میکردم، همیشه همینجوری بود،  شهدا خوب پذیرایی میکردن ازم،جوری که تا چند وقت حالم خوبِ خوب بود😊 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس حرام_است 🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 🌳🍁🌳🍁🌳🍁🌳🍁🌳 💜🌸 💜🌸 قسمت از ایستگاه تا رسیدن به سر کوچه مون کمی باید پیاده میرفتم، هوا یه کمی گرم☀️ بود اما نه اونقدر که نشه تحمل کرد، به هر حال پیاده روی رو دوست داشتم،  نگاهم به ماشینا بود به آدما، به بچه هایی که درحال بازی بودن،  وقتی ببینی همه در یک روز دارن زندگی میکنن، دیگه نیست که بریزه ،  دیگه اثری از و نیست، همه چیز داره پیش میره … با سرخوشی قدم میزدم و افکارای عجیبی تو ذهنم میساختم،😇  یه دفعه سر کوچه نگاهم افتاده به سه نفر 👤👥که باهم درگیر شده بودن، دو نفر با یه نفر گلاویز شده بودن، به اون پسره که داشتن میزدنش نگاه کردم،  کمی دقت کردم، یه لحظه احساس کردم خیلی گرمم شد،  وای نه …😳😧 امکان نداره … قدمامو تند تر کردم و تقریبا با حالت بدو رفتم سمتشون،  در همین حین یه آقایی از مغازه اومد بیرون و رفت تا جداشون کنه که اون دو تا سوار ماشینشون شدن و در رفتن،💨🚗 خودمو رسوندم بهش،  نفس نفس میزدم، با نگرانی نگاهش کردم وگفتم:😨😳 _چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!! .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس حرام_است https://eitaa.com/piyroo
یک روز #امام_خمینی_ره فرمودند ؛ #سربازان من در #گهواره_ها هستند #جنگ ما #فتح_قدس رابه دنبال خواهد داشت. امروزآن #گهواره_سوارها درنزدیکے #مرزهای_اسرائیل #تانک سوار میشوند. #محو_اسرائیل_آرمان_ماست #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🍄🍀💥🍂🌾 🍀💥🍂🌾 💥🍂🌾 🍂🌾 🌾 🔰و این اعتقاداتش بود که آن را از جبهه های جنوب به کوههای کردستان در زمستان سرد سال 60 کشید. ❤️ارتباط اش با زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت 👣یک‌قدم به طرفشان 👣👣صدقدم به طرفت برمی دارند. ⚜عبدالحمید در یکی از سخنرانیهایش تعریف می کند: « دریکی از کردستان بچه ها در يك جاي دره مانندي شده بودند؛ یک تعداد شهید و تعدادی هم زنده مانده بودند. 3 روز در محاصره بودند. ♻️اصلاً نمی توانستند حرکت کنند با هر حرکتی به رگبار بسته می شدند؛ را از زمین در می آورند و توی دهانشان می گذاشتند تا زنده بمانند. 💠در همین حین یکی از بچه ها می نشیند ویک مشت خاک را برمي دارد و آن را دست به دست مي كند (از این دست به آن دست و از آن دست به این دست) و می گوید (عج) قربونت بروم مگر اگر یاریم کنید، می کنم، مگر خدا نگفته ان تنصرالله ینصرکم ..... و با یک حال معنوی خوبی با امام زمان(عج) برقرار می کند. 😳همه تعجب می کنند چی شد این نشست تیر نیامد، اول پیش خودشان می کنند حتماً دشمن گذاشته اینها احساس کنند، حرکت کنند و همه را به ببندد یا زنده بگیردشان. 👌این آقا اول خیز می رود بعد بلند می شود و به بچه ها می گويد اگر من را که خوب هستن ولی اگر شما هم بیاید. و از این صخره به آن صخره می رود و بعد می بیند قرار نیست شلیک بشود، می آید بالا – این دو تا داشت، تانکهای عراقی به شکل ایستاده بودند و لوله های تانکشان را به طرف داخل کوه تا آنجایی که می شد آوردند پایین- در سخنرانیش این جوری می گوید وقتی سر را باز کردیم دیدیم داخل تانک ولی نشدند، و ترکش هم ولی گویی با خط کش، یک خطی، از وسط آنها را به کرده و آنجا می کنه و محکمتر می شه» 🤲 بعد ها ما متوجه شدیم خودش بوده ولی در سخنرانیش گفته بود یکی از بچه ها. آخرین باری که به جبهه رفت و مادر می خواست از زیر قرآن کند، گفت: مادر دستت را روی قرآن بگذار و قسم بخور که آن چیزی را که من می خواهم برايم انجام مي دهي - و چون دل رحم و مهربان است ، قسم می خورد که هر چی بخواهد براش انجام بدهد. بعد که مادر قسم می خورد عبدالحمید می گوید مادر خواهش می کنم به من عمل کنید و من را به خاک بسپارید. 😔مادر هم می گوید که تو بشوی، بعدشم مگر اعدامی هستی (آن وقتها اعدامیها را شب خاک می کردند) 📣می گوید مادر من می کشم وقتی حضرت زهرا (س) را شبانه خاک کردند من روز خاک بشم. و 21 فرودین ماه بود که به جبهه رفت و در در مرحله دوم عملیات المقدس آن طوری که خودش دوست داشت « ، لبی و که توی خورده بود» شد. https://eitaa.com/piyroo ❄️ 💫❄️ 🌈💫❄️ 💦🌈💫❄️ 💐💦🌈💫❄️
✨ 🍃تولد : ۱۳۴۴/۲/۱۶ - قم 🍂شهادت : ۱۳۵۹/۸/۸ - خرمشهر 🍁آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت🌸 زهرا سلام الله علیها 🌻در محاصره همسنگر حسین زخمی می شود و حسین با سختی و بسیار او را به پشت خط می رساند . وی به جایگاه قبلی خود برگشته و می بیند های عراقی به طرف رزمندگان در حال حرکت اند . 🌾حسین در حالی که نارنجک به ☄کمرش بسته بود به سمت تانک ها حرکت می کند . به پای او می خورد ولی با این حال خود را به تانک می رساند و با استفاده از نارنجک ، تانک را منفجر کند . با این 💥سایر تانک ها دست به عقب نشینی می زنند. 🌷 شهادت https://eitaa.com/piyroo
‎🕊 هو الشهید ‎شهید وزوایی ‎فرمانده گردان حبیبِ لشگر ۲۷ محمد رسول الله . ‎: ‎اصحاب فیل ... . . ‎در عملیات های عراقی به صورت مستقیم ‎به سنگر های بچه ها شلیک می کردند ‎و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند. ‎در همان وضع یکی از نیروها به سمت رفت ‎و با ناراحتی گفت : پس آنهایی که قرار بود مارا کنند کجایند؟ ‎چرا نمی آیند!؟ ‎چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ ‎ سرش را برگرداند، ‎نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد. ‎صدایش در فضا پیچید که می گفت:« الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ... » ‎بچه ها با او شروع به خواندن کردند ‎در همین لحظه یکی از هلیکوپتر ها به اشتباه ‎ عراقی را به آتش کشید و دو هلیکوپتر دیگر با هم برخورد کردند. 🌹شهید_محسن_وزوایی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‎🌷 هو الشهید ‎شهید وزوایی ‎فرمانده گردان حبیبِ لشگر ۲۷ محمد رسول الله . ‎: ‎اصحاب فیل ... ‎در عملیات های عراقی به صورت مستقیم ‎به سنگر های بچه ها شلیک می کردند ‎و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند. ‎در همان وضع یکی از نیروها به سمت رفت ‎و با ناراحتی گفت : پس آنهایی که قرار بود مارا کنند کجایند؟ ‎چرا نمی آیند!؟ ‎چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ ‎ سرش را برگرداند، ‎نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد. ‎صدایش در فضا پیچید که می گفت:« الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ... » ‎بچه ها با او شروع به خواندن کردند ‎در همین لحظه یکی از هلیکوپتر ها به اشتباه ‎ عراقی را به آتش کشید و دو هلیکوپتر دیگر با هم برخورد کردند. 🌷 https://eitaa.com/piyroo