eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📃 بایڪے ازرفقایش براے خریدنان بہ سمت نانوایی محلہ میرفتنـدکہ چندنفراراذل و اوباش بہ نانوایے حملہ ڪردندوباکتڪ زدن شاطرمیخواهندداخل راخالے ڪننـــ😱ـــد. ترس ووحشت عجیبے بیڹ مردم افتاده بود.😥 ڪسے جرات نداشت،ڪارے کنـد. محمدرضاسریع خودراوارد معرڪہ کردتامانع شـود.🙅‍♀️♂ امایکے ازاراذل شیشہ نوشابہ خالے کہ آنجابودرابہ میزڪوبیده وباته بطرے شکستہ بہ اوحملہ میکنـد. پشت گردنش میشکافد،زخمے بہ عمق یڪ بندانگشت . خلاصہ سروگردنش بیش ازهجده بخیہ خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بودکہ میخواست امربہ معروف ڪندوجانش راهم بہ خطرانداخت.•_• 🏴 https://eitaa.com/piyroo
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! ... رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند. حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟... 🌹شھید‌عبدالحسین‌برونسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت . در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم. 🌹شهید محمدهادی ذوالفقاری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
◾️‍ ✨💔 ____ همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم.... تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :) وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔 همان جا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀 همه اینها را می‌دانم! من با تو زندگی می‌کنم مصطفے 🙃♥️». شهید 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بهش گفتم بابک! من به خاطر خانوادم نمی‌تونم بیام دفاع از حرم!👀 گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود! یکی گفت خانوادم یکی گفت کارم یکی گفت زندگیم؛ اینطور شد که امام حسیـــݩ(؏) تنها موند💔...! :) https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهـیـد امیر حاج امینی نام پدر:نظرعلی تاریخ تولد:۱۳۴۰/۱۱/۵ محل تولد:ساوه تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه مسئولیت در جبهه:بیسیم چی گردان نصر لشگر ۲۷ محمدرسول الله( ص) 🌷 بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد.برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی،بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم.دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش،یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه.رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم.همون موقع بود که شهید شد 🌷 بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر،به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن دنیا برای ضعیف نفسان،یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او،در این گرداب هلاک گردد. "اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم  به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم." 🌼شـادی روح پـاک هـمـه شهیدان و شهید امیر حاج امینی صـلوات
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷#مـعـرفـی_شــهــدا شهید عبدالرسول زرین نام پدر :شکرالله سال ۱۳۲۰ در یکی
🌷 قهرمان شهید عبدالرسول زرین که بین بعثی‌ها به "صیاد خمینی" معروف بود و شهید خرازی او را "گردان تک‌نفره" مینامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] برترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود.. بنا به گفته ها، صدام بیش از بیست تک تیرانداز ماهر بین المللی را برای شکارش به جنگ فرستاده بود. بعضی از آنها، از اروپا، آمریکا و حتی از شوروی آن زمان به خدمت گرفته شده بودند. بعضی از آنها به دست این شیرمرد لُر از پای درآمده بودند. توسل می کرد همیشه نشانه گیری و تیراندازی هایش را با توسل شروع می کرد و می گفت: خدایا من برای تو شلیک می کنم، نه برای نفسم. و بعد دو آیه شریفه (وَ ما رَمَیتَ إذ رَمَیت ولکِنَّ اللهَ رَمی) و (وَ جَعَلنا مِن بَینِ أیدیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَأغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون) را تلاوت می کرد.   🌷 وحدت را حفظ نموده تا ضربه از دشمن داخلی و خارجی نخوریم و در خط ولایت فقیه که همان ولایت رسول الله و ولایت رسول الله همان ولایت الله است قرار گیریم. پدران و مادران شهدا بدانید با این مجاهدتتان پسرتان را در راه خدا هدیه نموده‌اید و در دنیا و آخرت سربلند و در روز قیامت نزد شهدا و رسول الله رو سفید خواهید بود که خدا ان‌شاالله به شما صبر و اجر صابران را به شما عنایت فرماید. ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می‌خورید مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی‌تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود. که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به خون شهدا و خانواده شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را.» 🌼شـادی روح پـاک هـمـه شهیدان و شهید عبدالرسول زرین صـلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید احمدرضا احدی تولد: 1345/8/25 محل تولد :اهواز شهادت : 1365/12/12 محل شهادت :عملیات کربلای پنج مادرش میگوید: .یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. . پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در داد! گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید   راکسب کرده ای. . من و پدرش با  گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا  نیستی؟؟!! . احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! .در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت  !!!.... . یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان  قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... 🌷 متن تنها وصيت نامه به جا مانده از شهيد احمدرضا احدي به اين شرح است : بسم الله الرحمن الرحيم فقط، نگذاريد حرف امام به زمين بماند همين حدود يك ماه روزه قرض دارم تا برايم بگيريد و برايم از همگي حلالي بخواهيد والسلام كوچكترين سرباز امام زمان(عج) احمدرضا احدی 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید احمد رضا احدی صـلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
🎞 دوست‌شہید : بابڪ‌همیشہ‌تکہ‌کلامش‌بود "فداتـم"😅 همیشہ‌بہ‌من‌این‌حرف‌رو‌میزد! آخرین‌باری‌کہ‌دیدمش‌یک‌هفتہ قبݪ‌ازرفتنش‌بہ‌سوریہ‌بود!🌱 من‌خبرنداشتم‌قراره‌بره این‌حرفشو‌همیشه‌یادمہ‌،گفت "فداتـم!"🥺 ورفت ... فدایـےحضرٺ‌زینب(س)شد ♥️.. https://eitaa.com/piyroo
😍 یک بار سر یک موضوع سیاسی با شوهرم بحثش افتاد. با اینکه شوهرم ده سال از حمید کوچکتر بود،آمد بغلش کرد و گفت:《آقا ابراهیم ببخشید اگه خوب حرف نزدم.درسته ما با هم اختلاف نظر داریم ولی با هم برادریم.》شوهرم حسابی خجالت کشید و بهش گفت:《نه حمید آقا چیزی نگفتی که معذرت بخوای》 راوی:خواهرشهید پ.ن:اینگونه بودند ان❤️... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
[]دست به خیر[] توی خیریه امیرالمومنین(ع) سرپرستی چند بچه یتیم را برعهده داشت. ولی به هیچ کس نگفته بود. یک بار با منزل مان تماس گرفتند و حمید را برای جشن خیریه دعوت کردند. آن جا بود که ما فهمیدیم حمید دستی توی این کارها دارد. یک بار هم مرغ فروش محله مان از مادرم پرسیده بود:«حاج خانم به سلامتی مجلس داشتین؟ آخه حمید آقا دیروز اومد یک عالمه مرغ برد.» مادرم توی خانه پا پی اش شده بود و ازش پرسیده بود:«حمید اون همه مرغو دیروز برای چی می خواستی؟» آخرش کاشف به عمل آمده بود که مرغ ها را توی محله پایین شهر سبزوار بین فقرا تقسیم کرده. گاهی اگر یک بچه آدامس فروش توی خیابان می دید، دستش را می گرفت و می برد مغازه برایش خرید می کرد. تازه خیرش فقط به آدم ها محدود نبود. هرچند وقت یک بار می دیدی، کبوتری، گنجشکی چیزی توی دستش گرفته و به خانه آورده است. می گفت:«پرنده بیچاره بالش شکسته افتاده بود گوشه خیابون آوردم زخمشو ببندیم.» مریم برزویی📝 راوی: خواهرشهید https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_تفحص_علی_محمودوند ؛ ✍️ داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود ۴۶شهدای غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها اینها را زنده به گور کرده بودند پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد... https://eitaa.com/piyroo