#سیره_شهدایی
بچه مدرسه ای بودم. مذهبی و مقید نبودم اما پسر بغل دستیم تو کلاس مومن بود. یه روز چند تا نوار دستش دیدم پرسیدم اینا چیه؟ گفت: اینا مناجات و مداحیه. با اینکه اهلش نبودم از رو کنجکاوی گفتم میدی ببرم خونه گوش بدم؟ ....تا شب یادم رفت اصلا گوش بدم. موقع خواب چشمم خورد بهشون تو کیفم . با خورم گفتم :حالا بذار یه بار گوش بدم ببینم چی میگه...
صدا و سوز عجیبی داشت...حس غریبی بهم دست داد...اونشب تا صبح چند بار گوش دادم ...سیر نمیشدم...فردا به همکلاسیم گفتم: میشه بازم از اینا برام بیاری؟ گفت: غروب بیا مسجد ازم بگیر....
این جوری شد که صدای ملکوتی دلسوخته محمد تورجی منو کشوند به مسجد ...نماز ....جماعت مومن...دوستای مذهبی.... در نهایت ایشون رو به طلبگی آوردند و رفتند تا به اسلام خدمت کنند.....و شد آنچه باید می شد.....اینا همه از برکت خلوص صدای شهید قصه ما بود...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدایی
محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره !
یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده . یه روز صبحازش پرسیدم :
چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟
جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدایی
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایين می انداخت.حجب وحيا در چهره اش موج میزد.وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت اگرخانمى وارد مغازه میشد کتابی دردست میگرفت سرش را بالا نمی اورد ومیگفت”پدر شما جواب بده”
#سید_مجتبی_علمدار
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo