eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔹🔹 نمازهای روح‌اللـــــه خیلی خاص بود «انگار یک هیچـــــی مقابل همه چیز ایستاده » ▫️مدافـــــع حـــــرم 🌹 در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید .🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
°•بـےمقدمہ‌گفت: °•زینب‌خانوم،‌من‌وشما‌تواین‌دنیا‌ °•خیلےبا‌هم‌زندگےنمےڪنیم، 🙁 °•اما‌بہ‌امید‌خدااون‌دنیا‌همیشہ‌باهمیم °•زینب‌متعجب‌برگشت‌بہ‌سمت‌او‌ °•و‌نگاهش‌ڪرد. °•فڪرڪردشایدشوخےمےڪند، °•امااثرےازشوخےدر‌صورتش‌ندید °•اصلاً‌نتوانست‌حرفش‌را‌هضم‌ڪند... °•باتعجب‌پرسید:‌منظورتون‌چیہ؟!🤔 °•روح‌اللہ‌نگاهش‌نمےڪرد °•همان‌طورڪہ‌با‌سبزه‌ها‌بازےمےڪرد، °•بالبخندگفت: °•حالابعداًمےفهمید...ツ 🌷 📚برشے‌از‌ڪتاب‌دلتنگ‌نباش https://eitaa.com/piyroo
روی خیلی حساس بود. برای عفاف و حجاب ارزش زیادی قائل بود. اگر توی خیابان خانم بدحجابی را می‌دید، خیلی بهم می‌ریخت می گفت: غیرت من قبول نمی کنه چنین صحنه هایی رو ببینم و‌ تحمل کنم. عاشق پوشش «چادر» بود. روی آن خیلی هم حساس بود. به خانمش می گفت: مراقب باش هیچ وقت چادرت خاکی نشه. ما از چادر خاکی خاطره خوبی نداریم. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت: «می شه یه سوالی بپرسم؟» – بله – چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟ روح ‌الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه» زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت: «بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.» روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم» 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹میگن رفیقِ شهید، شهیدت می‌کنه... اما نگفته بودند گاهی انقدر شبیه هم میشوند که آدم حیرت میکند... . چقدر شبیه هم بودید؛ هم دانشگاهی، همکار، هم‌ رزم، دوست مگر چقدر با هم انس داشتید؟ چی بین‌تان رد و بدل شده بود؟ در کدام طبقه‌ی آسمان با هم وعده کرده بودید؟ . هر دو بیست و شش هفت ساله هر دو حریم آل الله هر دو غیور و شجاع اما؛ اوجِ تمام این شباهت‌ها در شماست که جز خداوند هیچکس راز پنهانِ آن را نمی‌داند... انگار سرنوشت تاریخ ۱۳ را برای هر دو شما انتخاب کرده بود. یکی ۱۳ آبان و یکی ۱۳ دی... . اما ... نمی‌دانم برای نحوه‌ی شهادتتان به کی متوسل شدید؟ چه دعایی خوانید؟ دست به دامان کدام امام شدید؟ در کدام مجلس روضه، حاجت روا شدید؟ که هر دو مثل هم در میانِ آتش راهی به گلستان بهشت پیدا کردید. . فقط این را می‌دانم که از هر طرف نگاه می‌کنیم شبیه روضه‌ها شده اید... . آتش و دستی جدا بدنی که اربا اربا شده بود... . و حالا سرنوشتی که حالا هر دوی شما را هم‌سفره‌ی اربابتان حسین(ع) کرده بود. . 🌹رفاقت خوبه بهشتی باشه مثل روح‌الله مثل وحید💔 https://eitaa.com/piyroo