eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍂 🍂🕊 🖋 پایش را که از پوتین در آورد ، دیدم خیلی شدید عفونت کرده، ولی اسماعیل آرام بود اصلا انگار نه انگار پایش به این روز افتاده... گفتم : اسماعیل بیا پایت را مداوا کنیم ، این بماند بدتر می شه ها! اسماعیل با همان آرامش گفت : تا پایت زخمی نشود نمی تونی بفهمی بی بی سه ساله ، سلام الله علیها تو این بیابون ها چی کشیده 🌹 🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نامه پدر : علی نقی تاریخ تولد :1347/12/2 محل تولد : آمل تاریخ شهادت:1392/5/28 محل شهادت : سوریه ✯خاطره‌ای ماندگار از زبان همسر شهید اسماعیل حیدری ماه رمضان سال 97 همراه با خانوادۀ شهدا برای افطار دعوت‌شده بودیم. حاج قاسم هم حضور داشت. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد و احوالپرسی می‌کرد. به‌محض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه این‌طور بود، اسم بچه‌های خانوادۀ شهدا خوب یادشان می‌ماند. پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کرده‌اند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می‌آییم.» باورمان نمی‌شد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم: «شما بااین‌همه گرفتاری چطور می‌تونید وقت بذارید به خونۀ ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟» نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزنه من میام.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمی‌کنه؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمی‌کنم، کاملاً جدی بود.» دوهفته‌ای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفتۀ بعد باز هم زنگ زدیم، دومرتبه حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما میام.»