eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
17.6هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
مقصدما هیئتے‌ها #اربعیݧ دانے ڪجاسٺ؟ یڪ سلام اول #نجف، حرڪٺ، پیاده #ڪربلاسٺ! از ستوݧ یڪ شود طے با اجازه از #علے تا ستوݧ آخر مقصد، ڪه روضہ #قتلگاسٺ https://eitaa.com/piyroo
👈شهر شهيد پرور نجف آباد پی نوشت: #نجف آباد از سالهای قبل از انقلاب بعنوان یک شهر #مذهبی و در عین حال فعال سیاسی شناخته شده است. 🌷در زمان مبارزات انقلاب، مردم حضور گسترده و #فعال داشته و پس از آن در دوران دفاع مقدس با تقدیم 2500 شهید و 77 سردار از جمله شهید غلامرضا صالحى، شهید تقی جراح، شهید غلامرضا یزدانی و #شهیدحاج_احمدکاظمی آمار بیشترین شهدا را در بین شهرستانهای کشور داراست. وسعت حضور و کارآمدی مردم این شهرستان بقدری بوده که لشکر 8 نجف اشرف به طور اختصاصی جهت ساماندهی نیروهای نجف آبادی شکل می گیرد. #تاکنون این شهرستان 11 #شهید_مدافع حرم تقدیم حریم #اهل_بیت (س) نموده است. بسیاری از علما و شخصیتهای سیاسی مهم و مؤثر از این شهر برخاسته اند، #علمایی چون آیت اللّه سید هاشم میردامادی (جد مادری امام خامنه ای)، شیخ احمد حججی، شیخ ابراهیم ریاضی، شیخ سید جعفر طباطبایی، آیت اللّه ایزدی، آیت اللّه امینی، آیت اللّه مظاهری و رجالی چون شهید آیت وشهید بین الملل محمد منتظری و..... #سلام‌وصلوات‌برشهیدان #سلام_بر_شهیدان_والامقام_کاظمی_حججی. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
❁﷽❁ من شيعہ ام و با تو شرف مےگيرم بر درگہ تو ، ڪاسہ بہ ڪف مےگيرم آن قدر بہ لب، علی علی مےگويم آخر ، بہ خدا از تو مے گيرم ❤️ 💐 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
مـدافـعان حـرم: در هیاهوے این #شھر آلوده که نه دستت به #مشھد میرسد نه به کربلا، نه #نجف و نه حتی #قم، دنج ترین جا براے پر کردنِ خلاء #قلبت همین جاست جایے کنار #شھدا آن هم از نوع #گمنام https://eitaa.com/piyroo
🌷 اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت بر مي گشتيم. موقع صبح بود که به ورودي نجف و کنار رسيديم. هادي به راننده گفت: نگه دارتعجب کرديم. گفتم: اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام گفتم: نمي ترسي اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي . هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت. بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي مشخص کرده بود مشغول عبادت مي شده. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
💠سال ۱۳۶۷ بود كه هادي به دنيا آمد. او در و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. وقتی تقويم را میبینند درست مصادف است باشهادت امام هادي(ع) بر همین اساس نام او را محمدهادي میگذارند. 📚در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شد و خادمی را تحویل داد. دوران راهنمایی را در مدرسه ی توپچی درس خواند. از همان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد! 🔹هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد. زیرا راهی جز طلبگی در پاسخگوی غوغای درون هادی نبود. هادی انرژی‌اش را وقف و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. 💠شهید هادی ذوالفقاری سه بار برای مبارزه با راهی منطقه سامراء شد. روز ۲۶ بهمن بود، در حومه ی ،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...🕊 ▪️خبر رسید که هادی ذوالفقاری شده. سه روز از اش گذشته بود. روز سوم خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا راآورده بیشتر این شهدا از سامرابودند. ودر میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو است. شهید ذوالفقاری بود صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. 🌱 https://eitaa.com/piyro
🌴 «...آرزو می کنم یک زمان دیگری هم برسد که باهم صحبت بکنیم؛ موقعی که را آزاد کرده باشیم. موقعی که مان را آزاد کرده باشیم. موقعی که را، را، عزیز را رها کرده باشیم. چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند: کربلای ما و نجف ما در دست ، مدینه و مکۀ ما در دست و قدس عزیز ما در دست ، یعنی سه چهره ای که ما با آن [ها] در جنگیم.» 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۳۳۰ ☑️ مصاحبه راوی دفتر سیاسی با در مورد عملیات «الی بیت المقدس» - ۹ و ۱۱ خرداد ۱۳۶۱ - مقر انرژی اتمی دارخوین https://eitaa.com/piyroo