💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸💜
قسمت #شصت_ونه
و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..
تو افکار خودمم غرق بودم که گفت:
_#عبدشدن خیلی سخته ها .. نه؟؟
کمی مکث کرد و گفت:
_باید از #خودت بگذری!!
از جمله اش کمی تعجب کردم،
یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم
داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود،
🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸
دلم یه جوری شده بود،😢
یه جورِ خاص،
نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد،
نگاهی به آسمون کردم،
احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒
از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم،
جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷
چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،
از حرکت ایستادم،
سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد،
به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد،
داشت چه اتفاقی میفتاد ..
انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..
به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم:
_ ببخشین خانم
خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،
می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش ..
سمیرا زودتر از من گفت:
_چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟
خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒
- پسر آقای حسینی #شهیــد شده
صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم،
آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣
قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،
اما نه اینجوری،😥😢
نه،
امکان نداشت،
فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد …
آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭
😭🌷👣
#دلم_یه_جوریه_ولی_پر_از_صبوریه
#ببین_چقدر_شهید_دارن_میارن_ازسوریه
👣🌷😭
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر نام_نویسنده
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸💜
قسمت #هفتاد
کنار فاطمه سادات نشسته بودم
و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭
چقدر درد داشت....
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..😭😣😭
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …😭
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم 😣😭
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣
باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر نویسنده
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣6⃣#قسمت_شصت_هشتم
💢#ابوبرزه_اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید:_واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من #شاهد بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، #پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود:(شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.)(40)
🖤#خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود....
و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید:_بدان که تو در قیامت با #ابن_زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم) #یحیى_بن_حکم برادر #مروان که همیشه از #یاران و #نزدیکان یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند:
💢_آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟!(41)
یزید، #چوبى را که در دست دارد، به سوى او #پرتاب مى کند و فریاد مى زند:
_ببند دهانت را.یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید:
_دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد.
🖤#راس_الجالوت، پیر مردى است از #علماى بزرگ #یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ،
دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن #حرفهاى تو و دیدن #رفتار یزید، او را دچار #حیرت و شگفتى کرده است....
رو مى کند به یزید و مى پرسد:
_آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟!
یزید مى گوید:_آرى ، اینچنین است.
راءس الجالوت مى پرسد:_به چه جرمى اینها کشته شدند؟
💢یزید پاسخ مى دهد:
_او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت.
راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید:
_فرزند پیامبر که به حکومت ،#شایسته_تر است. #نسل_من پس از #هفتاد پشت به #داود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، #بى_حضور و #مشورت و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما #فرزندپیامبرتان را به فاصله #یک_نسل مى کشید و به آن #افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید.
🖤یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،... خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : _اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم.
راءس الجالوت مى گوید:_این کلام که #حجتى #علیه خود توست. اگر #پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى #ایمان_مى_آورم.
💢 و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید:_در پیشگاه جدت #گواه باش که من #شهادت مى دهم به #وحدانیت خدا و #رسالت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).یزید دندان مى ساید و مى گوید:
_عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم.
و فریاد مى زند:...
#ادامه_دارد....
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
منافقین در محور غرب کشور، در منطقه #قصرشیرین، #سرپل ذهاب و #سی کیلومتری #کرمانشاه با #رزمندگان اسلام مواجه شدند و در یک #نبرد #هفتاد و دو ساعته، به #فضل الهی🤍 #رزمندگان اسلام متشکل از #سپاه و #ارتش و #بسیج که خود را سلحشورانه از #اقصی نقاط کشور به منطقه رسانده بودند در #عملیاتی متحدانه با محاصره دشمن، منافقین را با تحميل تعداد زیادی کشته، زخمی و اسیر #شکست داده و تا مرز #عقب راندند.🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo