─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🔶آخر عصبانیتش این بود،که دراین حال هم باز #لبخند😊 به #لب داشت.
🔶وقتی پای صحبت های #خانواده و #همکار و #رفیق #شهیدنریمان#مددیمژدی نشستیم دیدیم چقدر #خدا بنده های مخلصش رو قشنگ میخره.
🔶#نریمان لایه های پنهانی زیبایی داشت که #خدا خریدش، هر کس غیر از #خدا خریدارش می شد #نریمان ضرر می کرد و حیف بود و کم فروخته می شد.
🔶#خدا دعاهای بنده مخلصش رو جواب می ده، شاید کمی بندشو معطل کنه اما بالاخره پاسخشو می ده...لبیک ای بنده من لبیک...بیا #نریمانم، در آغوش خالقت آرام بگیر..من وقتی عاشق بنده ام بشم جان اونو می گیرم..منه #خدا عاشق بنده هایی هستم که بوی #اخلاص و #یکرنگی بدَند.
🔶 من مشتاق دیدار تو هستم...بیا تا قلب بی قرارت رو آرامش بخشم....
#و تو #نریمان چه زیبا و بی صدا رفتی ...مثل همیشه آرام و با طمَعنینه...
#شهادتنوشجانتباد.....
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─
#بــرایشــادیروحــش
"#صلوات"
اللَّهمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند #همکار دست تقدیر #همرزمشون هم کرد👥 در جبهههای سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت.
♦️آخه هر دو، عاشق❤️ سینه چاک #امام_حسین بودند. ↼یکیشون شد؛ #فرمانده تیپ سیدالشهدا ↼یکیشونم #تخریبچی تیپ سیدالشهدا✅
♦️القصه؛ #تخریبچی زودتر شهید شد🕊 اونم چه #شهیدی...! فرمانده هرچی که تو روضهها خونده و شنیده بود حالا به چشم میدید😔 یه پتو آورد و شروع کرد به #جمع_کردن گلی که پرپر شده🌷 بود.
♦️تخریبچی شو تو بغل گرفت💞 و گفت: ای بیمعرفت! #رفتی و منو با خودت نبردی؟ اما تخریبچی بیمعرفت نبود. سه روز🗓 بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و #باهم پرکشیدند🕊 تا خود خدا. همونجایی که #حسین(ع) ساکن بود.
♦️خلاصه قصه شون هم شد:
⇜عشــ💖ـقِ سیدالشهدا
⇜ #تیپ سیدالشهدا
⇜محضر #سیدالشهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
(حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا
#شهید_روح_الله_قربانی
🌷 یادشون کنیم با ذکر #صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo