🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_101
امیدوار به دهن ماکان چشم دوختم.
برای چی؟
_اون الان تمام فکرش دنبال درسته. خودش که می گفت هنوز زوده
_وا دیگه چه می خواد شغل که داره تحصیلاتم داره. پولم که داشته باشی همه جا میشه خونه پیدا کرد.
داشتم ضعف می کردم:
_مامان تو رو خدا می خوای زن بگیری برای پسر
خودت بگیر.
مامان با تعجب نگام کرد.
_مگه ماکان چیزی گفته؟
تازه فهمیدم فکرمو بلند گفتم. ماکان و بابا هم با
تعجب نگام کردن. اب دهنم و قورت دادم و گفتم:
_یعنی منظورم اینه ماکانم تمام این شرایط و داره ...خوب برای اون چرا نمی گیرین.
ماکان خندید و گفت:
_نه بابا برا منم زوده .
ولی مامان با لحن خاصی گفت:
_نه هیچم زود نیست. راست میگه ترنج
قاشقشو گذاشت تو بشقابش و گفت:
_من هر وقت زن خواستم خودم میگم. ارشیام دقیقا همینو گفت. تازه من خودم به شوخی خانم سهیلی و بش پیشنهاد دادم چون تمام معیارای ارشیا رو داره. ولی اون گفت اصلا فعلا
به ازدواج فکر نمیکنه.
دلم می خواست ماکان و خفه کنم.خیلی مورد خوبیه برو خودت بگیرش چکار به ارشیا داری. اه
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻