eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
17.6هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _خماری نکشیدی که... ولی با دیدن ماکان و ارشیا جمله تو دهنم ماسید. ماکان قبل از اینکه بتونم حرفی زنم الهه رو کنار زد و گفت: _اینه دوست قابل اعتمادت و نگاه خشمگینی به الهه کرد. _واقعا که شاهکار کردی ترنج مونده بودم یعنی چی. از برخورد ماکان با الهه هم خجالت زده شده بودم. _اینه الهه خانم که اینقدر حرفشو می زنی. چطور میتونی با همچین آدمای پستی دوست باشی. دیگه آبروی برام نمونده بود. با لکنت پرسیدم : _چی شده ماکان؟ ارشیا اومد جلو و گفت: _خانم شما باید بیان کلانتری. الهه وحشت زده گفت: _برای چی؟ و به من نگاه کرد.منم که بدتر از الهه. _ماکان چرا آبروی منو می بری؟ ماکان بازوی منو گرفت و گفت: _تو آبرو هم سرت میشه بی شعور. دهنم باز مونده بود. ماکان چه مرگش بود. _وقتی به بابا میگم عقلش نمی رسه باز میگه بزرگ شده. اینه بزرگ شدنت. به ارشیا نگاه کردم چقدر نگاش تلخ و خشمگین بود.اصلا چرا ماکان این و آورده اینجا. _مامان تمام حرفاتو با این خانم شنیده. _کدوم حرفام؟ _تلفن دیشب. احمق نفهم. ای وای که همه چی تازه برام روشن شد. الهه ی بدبخت چیزی نمونده بود گریه اش بگیره.منم هم خجالت زده بودم هم عصبانی. شخصیتم جلوی الهه و ارشیا خورد شده بود.بازومو از توی دست ماکان بیرون کشیدم و گفتم: _واقعا که این اداها چیه. پاکت و از دست الهه کشیدم و کتاب و بیرون آوردم. _این اون چیزیه که ما بهش می گیم جنس. اینقدر حرص خورده بودم که سینه ام درد گرفته بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻