eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا نگاهش را انداختروی میز و گفت: _آخه مطمئن نبودم خوده.... ترنج بوده باشه. ماکان دست به سینه نشست و گفت: _پس برای همین خشکت زده بود؟ ارشیا سری تکان داد و گفت: _خوب حق بده. ترنج سه چهار سال پیش کجا این ترنج کجا؟ _نه تنها ظاهرش همه افکار و عقایدشم عوض شده. باید اتاقشو ببینی. اون رنگ سیاه و طناب دار که یادته. ارشیا دلش نمی خواست این بحث تمام شود برای همین با سرعت پرسید: _آره. خوب که چی؟ _الان باید ببینیش باورت نمیشه صد و هشتاد درجه تغییر کرده. _چی شد اینقدر عوض شد؟ از کجا شروع شد؟ _از همون دوستش الهه و کلاس خوشنویسی. هر جمله ماکان برای ارشیا حکم یک شوک را داشت: _کلاس خوشنویسی؟ _بله. باید خطشو ببینی. خطاطی شده واسه خودش خانم کوچولوی شیطون سابق. ارشیا با خودش فکر کرد:یعنی ما دو نفر داریم درباره یک ترنج صحبت میکنیم.!!! ماکان می گفت و با هر جمله اش آتش به جان ارشیا می زد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻