eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -اگه عمه بعدشم بفهمه شاید ناراحت شه. -آخه از کجا باید بفهمه؟ -چه می دونم اتفاقه دیگه. -ترنج؟ -چیه مامان چرا اینجوری نگام می کنی. فکر کردین اینقدر بچه ام که برم به شیوا بگم مثلا. بعد دلخور دست به سینه نشست. سوری خانم نادم گفت: -نه منظورم این نبود. ترنج موضوع را عوض کرد: -شام چی داریم؟ -مهربان حالش خوب نبود فرستادمش بره. دیگه پیر شده باید فکر یک نفر دیگه باشیم -وای مامان نگو. --برا خودش می گم گناه داره بیچاره دیگه نمی کشه. -مامان یعنی شام خبری نیست؟ -حالا کو تا شام. یه چیزی درست می کنم. -مامان هفت گذشته. بیاین بریم یه چیزی اماده کنیم دو تایی. عد دست سوری خانم را گرفت و بلندش کرد.سوری خانم متعجب از این کار ترنج دنبالش رفت. -حالا برا فردا شب چکار می کنین؟ -نمی دونم خیلی وقته برا مهمون آشپزی نکردم مهربانم که نیست. ترنج درحالی که توی یخچال را شخم می زد گفت: -خوب از بیرون بگیرین. سوری خانم یک بسته گوشت چرخ کرده بیرون آورد و گفت: -نه زشته بابا.ماکارانی خوبه ترنج؟ ترنج یک دانه هویج برداشت و زیر شیر شست و گفت: -آره به شرط اینکه قارچم توش بریزین 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -اگه عمه بعدشم بفهمه شاید ناراحت شه. -آخه از کجا باید بفهمه؟ -چه می دونم اتفاقه دیگه. -ترنج؟ -چیه مامان چرا اینجوری نگام می کنی. فکر کردین اینقدر بچه ام که برم به شیوا بگم مثلا. بعد دلخور دست به سینه نشست. سوری خانم نادم گفت: -نه منظورم این نبود. ترنج موضوع را عوض کرد: -شام چی داریم؟ -مهربان حالش خوب نبود فرستادمش بره. دیگه پیر شده باید فکر یک نفر دیگه باشیم -وای مامان نگو. --برا خودش می گم گناه داره بیچاره دیگه نمی کشه. -مامان یعنی شام خبری نیست؟ -حالا کو تا شام. یه چیزی درست می کنم. -مامان هفت گذشته. بیاین بریم یه چیزی اماده کنیم دو تایی. عد دست سوری خانم را گرفت و بلندش کرد.سوری خانم متعجب از این کار ترنج دنبالش رفت. -حالا برا فردا شب چکار می کنین؟ -نمی دونم خیلی وقته برا مهمون آشپزی نکردم مهربانم که نیست. ترنج درحالی که توی یخچال را شخم می زد گفت: -خوب از بیرون بگیرین. سوری خانم یک بسته گوشت چرخ کرده بیرون آورد و گفت: -نه زشته بابا.ماکارانی خوبه ترنج؟ ترنج یک دانه هویج برداشت و زیر شیر شست و گفت: -آره به شرط اینکه قارچم توش بریزین 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻