🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_247
ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت:
-اگه عمه بعدشم بفهمه شاید ناراحت شه.
-آخه از کجا باید بفهمه؟
-چه می دونم اتفاقه دیگه.
-ترنج؟
-چیه مامان چرا اینجوری نگام می کنی. فکر کردین اینقدر بچه ام که برم به شیوا بگم مثلا.
بعد دلخور دست به سینه نشست. سوری خانم نادم گفت:
-نه منظورم این نبود.
ترنج موضوع را عوض کرد:
-شام چی داریم؟
-مهربان حالش خوب نبود فرستادمش بره. دیگه پیر شده باید فکر یک نفر دیگه باشیم
-وای مامان نگو.
--برا خودش می گم گناه داره بیچاره دیگه نمی کشه.
-مامان یعنی شام خبری نیست؟
-حالا کو تا شام. یه چیزی درست می
کنم.
-مامان هفت گذشته. بیاین بریم یه چیزی اماده کنیم دو تایی.
عد دست سوری خانم را گرفت و بلندش
کرد.سوری خانم متعجب از این کار ترنج دنبالش رفت.
-حالا برا فردا شب چکار می کنین؟
-نمی دونم خیلی وقته برا مهمون آشپزی نکردم مهربانم که نیست.
ترنج درحالی که توی یخچال را شخم می زد گفت:
-خوب از بیرون بگیرین.
سوری خانم یک بسته گوشت چرخ کرده بیرون آورد و گفت:
-نه زشته بابا.ماکارانی خوبه ترنج؟
ترنج یک دانه هویج برداشت و زیر شیر شست و گفت:
-آره به شرط اینکه قارچم توش بریزین
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_247
ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت:
-اگه عمه بعدشم بفهمه شاید ناراحت شه.
-آخه از کجا باید بفهمه؟
-چه می دونم اتفاقه دیگه.
-ترنج؟
-چیه مامان چرا اینجوری نگام می کنی. فکر کردین اینقدر بچه ام که برم به شیوا بگم مثلا.
بعد دلخور دست به سینه نشست. سوری خانم نادم گفت:
-نه منظورم این نبود.
ترنج موضوع را عوض کرد:
-شام چی داریم؟
-مهربان حالش خوب نبود فرستادمش بره. دیگه پیر شده باید فکر یک نفر دیگه باشیم
-وای مامان نگو.
--برا خودش می گم گناه داره بیچاره دیگه نمی کشه.
-مامان یعنی شام خبری نیست؟
-حالا کو تا شام. یه چیزی درست می
کنم.
-مامان هفت گذشته. بیاین بریم یه چیزی اماده کنیم دو تایی.
عد دست سوری خانم را گرفت و بلندش
کرد.سوری خانم متعجب از این کار ترنج دنبالش رفت.
-حالا برا فردا شب چکار می کنین؟
-نمی دونم خیلی وقته برا مهمون آشپزی نکردم مهربانم که نیست.
ترنج درحالی که توی یخچال را شخم می زد گفت:
-خوب از بیرون بگیرین.
سوری خانم یک بسته گوشت چرخ کرده بیرون آورد و گفت:
-نه زشته بابا.ماکارانی خوبه ترنج؟
ترنج یک دانه هویج برداشت و زیر شیر شست و گفت:
-آره به شرط اینکه قارچم توش بریزین
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻