🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_268
برای اینکه به ترنج روحیه بدهد زبان باز کرد و پیه همه چیز را به تنش
مالید:
-منم دلم می خواد دلایل ترنج خانم و بشنوم.
ترنج انگار منتظر اجازه ارشیا باشد دوباره مشغول کارش شد. مقابل
ارشیا که رسید ایستاد و رو به شایان گفت:
-گفتی این چیز یا همون حجاب خودمون مال عرباست و به ما تحمل شده؟
-صد در صد.
ارشیا مشتاق شده بود بداند ترنج چه می خواهد بگوید. ترنج چیدن کارد ها را تمام کرد و نشست.
-حالا اگه من مدرک رو کنم که هزار سال قبل از اسلامم توی ایران حجاب برای زن بوده چی؟ اگه بگم که نه تنها تو ایران بلکه ادیان غیر اسلام از جمله یهود هم حجاب اجباری داشته چی؟
شایان تکیه داد و گفت:
-مسخره اس. امکان نداره.
- گفتم مدرک رو میکنم.
کسرا انگور دانه درشتی از ظرف میوه برداشت و گفت:
-حتما از این کتابایی که یه مشت فاندامنتالیست برداشتن نوشتن.
ترنج به اصطلاحی که کسرا بکار برده بود لبخند زد و گفت:
-نخیر نویسنده ای که من می گم اصلا ایرانی نیست نویسنده مشهوریه و البته همه تون فکر کنم اسمشو شنیده باشین و کتابشم از خودش
معروف تره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻