eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من تا شیش کلاس دارم. و نگاهی به ساعت انداخت. صدای شیوا حواسش را جمع کرد: -خوب من نه باید شیفت و تحویل بگیرم.می تونی بعد دانشگاه یه قرار بذاری ببینمت؟ -قرار بذارم؟ شیوا عصبی گفت: -ترنج حالت خوبه؟ -آره باشه باشه کجا؟ -نمی دونم هر جا غیر از خونه. -کارت خیلی طول میکشه؟ -نمی دونم شاید یکی دو ساعت. -خوب اگه بخوایم تو هم به شیفتت برسی من از دانشگاه مستقیم باید بیام.ا -گه سختته یه روز دیگه قرار بذارم؟ ترنج با اینکه بعد از دو تا کلاس دلش می خواست بیاید خانه. تازه آخر هفته هم بود و ژوژمان هفتگی هم داشتند ولی خوب چون برای اولین بار شیوا از او این درخواست را کرده بود ترجیح داد برود. -نه میام. فقط جاشو خودت تعیین کن. -باشه من یه کافی شاپ عالی می شناسم آدرسشو برات اس می کنم. -باشه. -خوب ساعت هفت خوبه؟ -آره من تا کلاسم تمام شه از توی اون برهوت بیام برسم شده هفت. -باشه. پس تا هفت. -به عمه سلام برسون. -بزرگیت توهم دائی اینا رو سلام برسون.خداحافظ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻