eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دوباره و سه باره شعر را خواند. یعنی ممکنه برای من نوشته باشه؟ صدای ماکان او را از جا پراند: -نه چیزی پیدا نکردم. و رفت طرف در. ارشیا هر کار کرد نتوانست از سوالش صرف نظر کند. -ترنج دف می زنه؟ ماکان برگشت و گفت: -ها؟ نه بابا این و یکی بهش داده از بچه های همون جلسه های هفنگیش. ارشیا داشت می مرد که بداند ان یکی پسر بوده یا دختر هر که بوده در چشم ترنج ارزش خاصی داشته که هدیه اش را جلوی چشمش به دیوار آویخته. دیگر ایستادن جایز نبود. هر دو از اتاق خارج شدند. همانجور که از پله پائین می آمدند ارشیا پرسید: -توی این جلسات هفتگی شون چکار می کنن؟ ماکان همین جور که سرش پائین بود نیم نگاهی به ارشیا انداخت که ارشیا مفهمومش را خوب فهمید: -نمی دونم! ارشیا لبخند کجی زد و گفت: -درباره خواهرت چی می دونی کال ماکان؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻