eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج گیج به مهتاب نگاه کرد و گفت: -جریان چیه؟ مهتاب با حرص از روی مقنعه سرش را خاراند و گفت: -اگه از یکی متنفر باشی چه جوری حالیش می کنی؟ ترنج توی فکر رفت. تا حالا از کسی متنفر نبود. گاهی دلخوری های بود و رنجش هایی ولی تنفر نه. مهتاب منتظر نگاهش می کرد: -راستش من یکی پا رو دمم بذاره یک جوری اذیتش می کنم. مهتاب باز به صندلی تکیه داد و با بی حالی دست به سینه نشست و زل زد به تخته وایت برد. -من مثل تو خلاق نیستم. اصلا جراتشو هم ندارم. ترنج پرید وسط حرفش: -مهتاب درست بگو بدونم جریان چیه. مهتاب به او نگاه کرد و گفت: -بعد از کلاس می ریم بیرون. پارکی جایی. برات می گم. ترنج سری تکان داد و مشغول تا زدن چادرش شد. مهتاب حسابی توی فکر بود. ترنج هم نگرانش بود. کلاسشان که تمام شد به ارشیا اس داد و گفت: -من با مهتاب دارم می رم بیرون. بعد کللس برو خونه. ارشیا جواب داد: -کجا میرین؟ -بعدا می گم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻