eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -اونی که بهش بدهکاره یک پسر داره نزدیک چهل سالشه. سی و هفت هشت سالشه. چند سالی اون ور بوده و من نمی دونم چرا تا حالا ازدواج نکرده. منو یک بار که رفته بودم خونه آبجیم دیده بوده. باباهه پیغام داده پسرم عاشق خواهر زنت شده اگه قبول کنن دیگه ازت پول نمی گیرم. مهتاب فنجانش را توی دست می فشرد: -بقیه اشو فکر کنم بتونی حدس بزنی. و به رومیزی که طرح های آفتاب گردان داشت خیره شد. ترنج باورش نمی شد. خانواده اش می خواستند دختر شان را به مردی بدهد که بیست سال از او بزرگتر بود با این کار زندگی دختر بزرگشان را نجات می دادند ولی تکلیف مهتاب چه می شد. ترنج آب دهانش را فرو داد و گفت: -بابات اینا موافقن؟ مهتاب آهی کشید و گفت: -موافق که نیستن. مخالفم نیستن. سهیل شوهر خواهرم اینقدر زیر گوششون از وضع مالی خوبش روضه خونده که اونام مردد شدن. ماهرخ هر روز میاد خونه مامان اینا و اه ناله می کنه. طرف قول داده خرج عمل مامان و هم تمام و کمال تو یک بیمارستان خصوصی بده. ولی بابا این یکی و قبول نکرده خدا رو شکر. مهتاب از زدن این حرف ها شرم داشت. تا بحال از مشکلاتش برای کسی حرف نزده بود. ولی خوب ترنج بهترین و تنها دوستش بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻