eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان برای ارشیا که کمی اخم کرده بود ابرویی بالا انداخت و گفت: _چیه حسود.آبجی خودمه. ارشیا یک وری به دیوار تکیه داد و گفت: _من فلسفه این کراوات و آخرشم نفهیدم. ماکان برای ارشیا دهن کجی کرد و گفت: _برو بینیم بابا. تو ول کن نیستی. من نمی دونم کی از رو می ری. ارشیا پوزخندی زد و گفت: _راست می گی به من چه. و کلافه به ساعتش نگاه کرد. _ترنج زود باش دیگه. _بیا تمام شد. بعد سریع چادرش رابرداشت و گفت: _بریم ارشیا که خیلی دیر شد. و دست ارشیا را گرفت و گفت: _خیر سرم عروس خانواده ام ها دارم این همه دیر می رم. ارشیا دنبال ترنج راه افتاد و کنار گوشش گفت: _ترنج دلم قیلی ویلی رفت. ای من فدای این عروس خانواده. ترنج خندید و جلوی آینه چادرش را سر کرد. و از توی آینه نگاهی به ارشیا انداخت که کت و شلوار سورمه ای طرح ساده خوش دوختی تنش کرده بود. پیراهنش سفید بود و دکمه یقه اش را باز گذاشته بود. دستش توی جبیش بود و داشت ترنج را نگاه می کرد 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻