eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _داداش. هیچ معلوم هست کجایی؟ ماکان نگاهی به جمع انداخت و گفت: _حالا چرا اینقدر حرص می خوری؟ _مامان نزدیکه سکته کنه. مدام غر می زنه چرا ماکان نمی اد. ماکان بلند شد و کمی از میز فاصله گرفت ولی همه به وضوح صدایش را می شنیدند کسی هم اصلا تظاهر نمی کرد که به حرف های او گوش نمی دهد. _دیگه دارم میام. جیغ ترنج هوا رفت: _هنوز دااااااری می ای؟ ماکان تا نیم ساعت دیگه می خوان شام و بیارن. صدای ترنج حسابی دلخور بود: _ارشیا از دستت کلی ناراحته. ماکان دستی به پیشانی اش کشید و گفت: _خیلی خوب تو حرص نخور من اومدم. _باشه. زود اومدی ها. ترنج می خواست خداحافظی کند که ماکان گفت: _ترنج! _جانم؟ _خودت یه جوری درستش کن این سوری جون امشب بی خیال من بشه. _ای خدا از دست تو. من نمی تونم دروغ بگم. _من کی گفتم دروغ بگو.بپیچونش دیگه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻