🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_91
_چه میدونم یه جوری بهش بفهمون ازش خوشت میاد.ولی تابلو نکنیا.خوب یه پیشنهاد بده
دیگه.ترنج من خوابم میاد به ساعت نگاه کن از یک گذشته بابا مردم از خواب.
_خوب حالابگو چکار کنم بعد برو بخواب.
_این دیگه بستگی به طرفت داره باید راهشو پیدا کنی.
_پوف...باشه. خودم یک فکری میکنم.
_آفرین. الان خوبی برم بخوابم؟
_آره مرسی دیگه خوبم.
_پس شبت بخیر.
_شب بخیر.
گوشیم و گذاشتم زیر متکام و نفس عمیقی کشیدم.
یعنی میشه واقعا براش مهم باشم؟
کاش دوست ماکان نبود.ضربه آرومی به در خورد.
صدای مامان و شنیدم:
_ترنج مامان؟ بیداری؟
جواب ندادم. صدای بابا اومد.
_خوابیده فکر کنم.
_خدا کنه با گریه نخوابیده باشه.
_بیا بریم صبح باش صحبت می کنم.
_من هیچی نگفتم ولی حق با این بچه اس. غیر از شیطنتای بچه گونه دیگه چه خطایی ازش
سر زده.
_سوری از تو دیگه توقع نداشتم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻