افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید سید صدرالدین هاشمی
نام پدر: سید نورالدین
تاریخ تولد:۱۳۳۹/۰۹/۰۷
محل تولد:خاوران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۱۰/۱۷
محل شهادت: تپه الله اکبر اهواز
نام عملیات: حمیدیه اهواز
محل دفن: شهر خاوران
فرازی از زندگی نامه شهید
شهید سید صدر الدین هاشمی فرزند سید نور الدین هاشمی در سال 1339 در خاوران به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه همام خاوران و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابوذر (پاسارگاد سابق) گذراند و برای ادامه تحصیل به شیراز رفت. در آن زمان فعالیت های خود را آغاز نمود و سپس با شرکت در مجالس و به تشویق و دعوت مردم برای سرنگونی رژیم ستم شاهی پرداخت. در شب های خفقان به نگهبانی قسمتی از شهر شیراز می رفت.
او فردی مذهبی از خانواده مذهبی و وارث جد بزرگوارش پیغمبر و امام حسین (علیه السلام) بود. او همیشه آرزو داشت شهید شود و به هدف و آرزوی همیشگی خود برسد. در سال 1360 دیپلم خود را گرفت و به امر امام بزرگوارمان به خدمت سربازی این وظیفه مقدس رفت. بعد از دوره آموزشی در کرمان به شهر قهرمان پرور اهواز، میعادگاه عاشقان حسین (علیه السلام) عازم شد تا بلکه بتواند وظیفه اسلامی انسانی خود را به انجام رساند.
چند بار به مرخصی آمد و از معجزه ها و امدادهای غیبی برای خانواده تعریف کرد. آرزو می کرد ای کاش شهید شوم تا راه را برای دیگر برادران باز کنم. آرزو می کرد بعد از شهادتش خانواده اش به کربلا بروند و قبر امام حسین (علیه السلام) را در بغل بگیرند. از صبر و استقامت بالایی در مقابل سختی ها و مشکلات زندگی برخوردار بود. به فرایض واجب روزه و نماز بسیار اهمیت می داد. حقوق خود را بین فقرا تقسیم می کرد تا بلکه خداوند را از خشنود سازد. سرانجام در تاریخ 1360/10/17 به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرینه خود رسید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
سلام وعرض ادب خدمت همه بزرگواران متاسفانه باخبرشدیم یکی از خادمین کانال، طی حادثه ای باید عمل جراح
أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
شهیدی ک نماز نمیخواند🤔
تو گردان شایعه شد
نماز نمی خونه
گفتن ..
تو که رفیق اونی..بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم ..
لابد می خواد ریا نشه..
پنهانی می خونه.☺️
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون.. بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین.. در کمینش بودم
تا سرحرف را باز کنم ..
گفتم بهش ک..
ـ تو که برای خدا می جنگی.. حیف نیس نماز نخونی…😁
لبخندی زد و گفت ..
یادم می دی نماز خوندن رو☺️
ـ بلد نیستی ؟😳
ـ نه..تا حالا نخوندم😢
همان وقت داخل سنگر کمین.. زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن..تا جایی
که خستگی اجازه داد.. نماز خواندن را یادش دادم
توی تاریک روشنای صبح.. اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم
هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش.. لبخند کم رنگی زد.😔
با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . .
و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹
اری.. مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید...😓
به یاد وهب شهید مسیحی کربلا
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_نوشت
اگرشهرسقوطڪرد
آنراپسمیگیریم
مواظبباشید
ایمانتان #سقوط نڪند!
🏷 #شهیدمحمدجهانآرا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۴
تا صبح مدام گوشی ام را نگاه می کردم.
نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه ی آرپاتمانی در دسترس نباشم.
مرتب از این پهلو به آن پهلومی شدم.
صبح از دمشق زنگ 📞زد.
کد دار صحبت می کرد ونمی فهمیدم منظورش از این حرفها چیست🤔
خیلی تلگرافی حرف زد. آنتن نمی داد.
چند دفعه قطع و وصل شد.
بدی اش این بود که باید چشم انتظار می نشستم تا خودش زنگ بزند.
بعضی وقتها باید چند بار تماس می گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم .
بعد از بیست دقیقه⌛️ قطع
می شد. دوباره باید زنگ می زد.
روزهایی می شد که سه چهار تا بیست دقیقه ای حرفمان طول کشید.
اوایل گاهی با وایبر و واتساب پیامک هایی رد و بدل می کردیم. تلگرام که آمد, خیلی بهتر شد. حرف هایمان را ضبط📼 شده می فرستادیم برای هم. این طوری بیشتر صدای همدیگر را می شنیدیم وبهتر می شد احساساتمان 😍را به هم نشان بدهیم.
۴۵ روز سفر اولش ,شد۶۳روز. دندان هایش پوسیده بود.
رفتیم پیش دایی اش دندان پزشکی.
دایی اش گفت: (چرا مسواک نمی زنی?)
گفت:( جایی که هستیم , آب🚰 برای خوردن پیدا نمیشه. توقع دارین مسواک بزنم⁉️)
اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه یا نوع غذایی خودششان نمی آمد وناز می کردند, می گفت :( ناشکری نکنین! مردم اونجا توی وضیعت سختی زندگی می کنن)
بعد از سفر اول, بعضی ها از او می پرسیدند:
( که تو هم قسی القلب شدی و آدم کُشتی?)
می گفت:
( این چه ربطی به قساوت قلب داره?)
کسی که قصد داره به حرم حضرت زینب 《 سلام الله علیها》
تجاوز کند ,
همون بهتر که کشته 🔫بشه!)✅
بعضی می پرسیدند:
( چن نفر شون رو کشتی?)
می گفت:
( ما که نمی کشیم. ما فقط برای آموزش می ریم)
اینکه داشت از حرم آل الله دفاع می کرد و کم کم به آرزویش
می رسید, خیلی برایش لذت بخش بود. خیلی عاطفی بود.
بعضی وقت ها می گفتم:( تو اگه نویسنده 📝بشی, کتابات📚 پر فروش می شن!)
با اینکه ادبیات نخوانده بود,
دست به قلمش عالی بود. یکسری شعر گفته بود.
اگر اشعار ونوشته های دوران دانشجویی اش را جمع کرده بود, الان به اندازه یک کتاب 📓 مطلب داشت.
خیلی دل نوشته,می نوشت , می گفتم:
( حیف که نوشته هات رو جمع نمی کنی وگرنه وقتی شهید بشی, توی قد و قواره ی آوینی شناخته می شی!👌
با کلمات خیلی خوب بازی
می کرد.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍃انسان یک تذکر در هر۴ ساعت به خودش بدهد، بد نیست.
🍃بهترین موقع بعد از پایان #نماز است،
🍃وقتی سر به سجده میگذارید، مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازید...
🍃که آیا کارمان برای "رضای خدا" بود؟!
📝قسمتی از وصیت نامه
🌷 #شهید محمدابراهیم همت
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
👌شهیدانه
شفاعتت می کند
آن شهیدی که هنگام گناه
میتونستی گناه کنی
ولی به خاطر او گذشتی..
#از_شهدا_مدد_بگیریم
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
کرامت وصیتنامه
زمستان سال ۶۵
قبل از مرحله اول کربلای پنج
چادری داشتیم مشترک با حسن بسی خواسته که با لوازم لوکس مجهز شده بود. بهترین پتوها و بهترین ظروف که همه را تک زده بودیم.
یک شب سرد که والر داخل چادر روشن بود برای چند لحظه چادر رو ترک کردم و رفتم پیش عظیم دهکردی فرمانده دسته در چادر کناری.
چند دقیقه ای گذشت و با صدای فریاد آتش آتش سریع خارج شدم و دیدم چادرمان در حال سوختن است . آنقدر آتش شدید بود که هیچ راهی برای نزدیک شدن به آن نبود، چه رسد به داخل رفتن . خیلی تلاش کردم کوله پشتیام را بیرون بیاورم ولی نشد. باد شدید بود و آتش هم زبانه میکشید.
همه چیز سوخته و خاکستر شده بود. آن شب را مهمان چادر های دیگر شدیم و صبح بعد از صبحگاه تکه ای چوب برداشتم و درون خاکسترها را شخم میزدم. خیلی خیلی ناراحت بود چون وصیت نامه شهید محمد علی فیروزشاهیان درون کوله پشتی من بود.
در حالی که خاکسترها رو شخم میزدم چوبم به چیزی گیر کرد. بیرون کشیدم دیدم کوله پشتی خودم است که کاملا سوخته بود.
لباس های سوخته را بیرون کشیدم و در کمال تعجب چشمم به پاکت وصیت نامه که فقط چهارگوشه آن کمی سوخته بود افتاد. واقعاً معجزه بود. هیچ چیز درون کوله پشتی سالم نبود جز آن پاکت. حتی قرآن جیبی و کتاب های قرآن چادر و کلاشینکف ها و آرپیجی و هر چه که بود کاملا نابود شده بود جز همان پاکت وصیت نامه.
و خدا به همه اعضای چادر فهماند که مال حرام خوردن ندارد😂😂😂
شهید علی فیروزشاهیان چند وصیت نامه نوشته بود
یکی برای عموم
یکی برای خانواده
یکی هم برای من که همه را به من سپرده بود.
غلامرضا رضایی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 529
مصاحبه جالب سرلشکر شهیدحاج حسین خرازی در میدان جنگ
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo