افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهيدمحرم_برجي_نژاد
نهم فروردین 1343 در روستاي چيانه شهرستان نقده به دنیا آمد، در خانواده اصيل و مذهبي رشد کرد. دوره ابتدايي را در زادگاهش گذراند و وارد مقطع راهنمايي شد. فردي سختكوش بود. در تعطيلات و اوقات فراغت از تحصيل به كارگري ميپرداخت تا مخارج مدرسه را فراهم آورد.وی مهربان از همان كودكي سرشار از عواطف انساني بود هرگاه مستمندی را ميديد به هر طريقی يارايش مي کرد. هر چند كه بيش از نوزده سال نداشت در مراسم مذهبي روستا شركت مي کرد. كتاب هاي عقيدتي و اخلاقي اسلام را مطالعه ميكرد، با قرآن مأنوس بود، امام و انقلاب اسلامي را نيك ميشناخت.
با وجود مخالفت خانواده به علت سن كم، يك سال زودتر داوطلب خدمت سربازي شد. از ضدانقلاب داخلي و خارجي دلي خون داشت و دوستان هم سن و سالش را به اخلاق حسنه، و برخورد انقلابي فرا ميخواند. مدت خدمتش به طور كلي داوطلبانه در خطوط مقدم سپري نمود و افتخار شركت در سه مورد از عمليات والفجر را يافت، سال 62 از طريق يگان خدمتي تيپ 74 خرم آباد به منطقه ميمك اعزام گشت و در مورخه هفتم اسفند 1362،تركش هاي دشمن دژخيم سينه پاكش را شكافت و گلهاي نوشكفته جوانيش را پرپر کرد و مشتاقانه به لقاء معشوقش شتافت و سرانجام پيكرش را در شهرستان نقده تشيیع و در گلشن عشق اين شهرستان به خاك نهادند.
#دلنوشته_شهيدمحرم_برجي_نژاد» را با هم می خوانیم:
رهايم كنيد. من پرندهاي سبكبال آسمان عشقم. به سن كم و قد كوچكم ننگريد. در سينهام دلي آگاه از ظلم ظالمان و قلبي سرشار ايمان به حقيقت دارم و اين همه را در مكتب اسلام آموختهام من با چشمان باز ديدم كه بر ملتم چه رفت. ديدم قيامشان را من رنگ خونشان را ميشناسم. بگذاريد بروم دشمن از هر سو در كمين است خشم سرخ مرا نميبينيد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهيدسياوش_شادماني
فرزند قدرت الله، در تاريخ 1337/06/09 در يکي از روستاهاي کوچک و کم جمعيت داراب، در خانواده اي مسلمان و متعهد ديده به جهان گشود. دوران ابتدايي را در همان روستا به پايان رساند و تابستان ها به پدر، در کار کشاورزي و دامداري کمک مي کرد. پس از پايان دوران ابتدايي براي ادامه تحصيل راهي شهر شد و براي اين که بتواند خرج تحصيل خود را در در بياورد به کارگري رو آورد. با شروع جريانات انقلاب، او وارد دبيرستان شد، در سال دوم دبيرستان درس و مدرسه را رها کرد و به کار کردن مشغول شد و روزها همراه با مردم، در تظاهرات عليه رژيم شاه شرکت مي کرد.
با شروع جنگ تحميلي از طريق امتحان ورودي وارد ارتش شد و به لشکر 55 هوابرد شيراز وارد گرديد. دوران آموزشي را با موفقيت به پايان رساند و به عنوان دانش آموز نمونه چنان لياقت و شايستگي از خود نشان داد که همه رشادت ها و شجاعت هاي او را مثال مي زدند. در عمليات فتح المبين و مرحله ي دوم عمليات بيت المقدس، فرماندهي قسمتي از عمليات را به عهده داشت.
اين شهيد بزرگوار و اين سرباز رشيد اسلام، پس از يک سال و نيم خدمت خالصانه در راه آزاد سازي خرمشهر عزيز، در آخرين روزهاي عمليات بيت المقدس در حالي که خونين شهر مي رفت تا به دست دلير مردان اسلام از لوث بعثيون پاک شود در اطراف منطقه شلمچه شربت شهادت نوشيد و دعوت حق را لبيک گفت. پيکر مطهرش در تاريخ 1361/02/20 پس از تشيع جنازه ي باشکوه در گلزار شهداي فسا، در کنار ديگر هم رزمانش آرام گرفت.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهيدسياوش_شادماني فرزند قدرت الله، در تاريخ 1337/06/09 در يکي از روستاهاي کوچک و کم جمعيت داراب، د
#فرازی_ازوصیتنامه_شهیدسیاوش_شادمانی
با گذشت فراوان به لحظات یک فتح بزرگ نزدیک می شویم و در انتظار آخرین لحظاتی هستیم که با یاد خدا تمام طوفان و خیانت نامردان ضد اسلام را با ندای مظلومانه الله اکبرمان در دریایی از خون های پاک رهروان روح الله بپیچیم (در این لحظات مادران عزیزمان شاید پر افتخارترین لحظات و پربارترین لحظات زندگی را می گذارنند) و به آنها نشان می دهیم که هیچ سلاحی همچون بندگی خدا نیست و مهمترین سلاح ها نمی تواند جلو فریاد مظلومان را که برای اسلام قیام کرده اند بگیرند.
آنها اسلام را نشناخته اند و خود را در راهی انداختند که به قول امام تنها راه بیرون رفتن از این دام انتحار است. مادرم! در این لحظات بسیار خوشحالم که بزرگترین سعادت که جهاد در راه خدا می باشد نصیب من گردیده با این که خود می دانی که چنین لیاقتی ندارم. فکر کردم بد نیست در این آخرین لحظات وصیتی برای مردمم داشته باشم گر چه زبانم لال است من با وصیت سخن گویم.
خواهران و برادران عزیز! ما اکنون در زمانی قرار گرفته ایم که به قدرت برکت وجود امام عزیزمان راه سعادت از راه شقاوت به خوبی مشخص است و در زمانی که تمام اسلام در برابر کفر قرار گرفته است و تماماً در صف شیطانند. چون امروز راه های هدایت به خوبی آشکار است و آنهایی که نخواهند در این را حرکت کنند باید از دری که دربان آن شیطان است وارد شوند. چون اسلام انسان را مسئول می داند و برای همه آشکار است که ابراهیم بت شکن زمان ما اکنون امام خمینی است و اگر واقعاً اسلام و سعادت را می خواهید از امام پیروی کنید و پیروی از او را بر خود واجب بدانید، اطاعت از امام اطاعت از خداست.
من از تمام دوستان خودم می خواهم که من را حلال کنند چون می دانم که نتوانستم در طول زندگیم برای آنها که همه چیزشان را فدای اسلام کرده اند مؤثر باشم، از این بابت شرمنده ام و تنها چیز قابلی که داشتم به قربانگاه آورده ام تا ذره ای از این دین بزرگ که بر گردن من بوده است ادا نمایم، امیدوارم که مرا حلال کنند و به بزرگواری خویش ببخشند تا از این شرمندگی بیرون بیایم.
مادر! می دانی که شهادت سعادت می خواهد و من هنوز نتوانسته ام خود را برای شهادت آماده کنم. ولی مادر! اگر خدا از گناهانم درگذشت و من را بدین سعادت رسانید یادت نرود که بزرگترین افتخار نصیب من شده است. مادر! خدای نکرده در شهادت من «که شهادت نصیب کسانی می شود که خدا آنها را دوست دارد» فکر نمی کنم، هیچ وقت، همان طور که قبلاً گفته ام یادتان برود که همه باید بمیریم چه بهتر در راه کسی بمیریم که از اوییم و تمام هستی ما از اوست.
دوست دارم که خانه را برای من حجله بندی کنید و جشن وصال بگیرید چون به وصال معشوق رسیدم که تمام عشق از اوست. از تمام شما می خواهم که من را حلال کنید مخصوصاً مادر مهربانم، که زحمت زیادی کشیده است و می دانم که نتوانسته ام فرزند خوبی برای شما باشم.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهیدمحسن_فرخ_تاج
درتاریخ 12/5/1345 درخانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود راباموفقیت گذراند وبه خاطرشروع جنگ ازتکمیل تحصیلات دبیرستان بازماند.
چندین بارقصد عزیمت به جبهه نمود که بامخالفت خانواده مواجه شد وسرانجام درسن 18 سالگی عازم خدمت مقدس سربازی گردید وبعد ازاتمام دوره ی آموزشی عازم جبهه ی ایلام غرب شد و23ماه در آنجابود وبه خاطر هدف قراردادن یک تانک دشمن با پنج روزمرخصی موردتشویق قرار گرفت ولی باشروع عملیات نصریک،ازمرخصی چشم پوشید و واردخط مقدم شد.
سرانجام شهیدمحسن که تک تیراندازهم بود؛روزتولد وروزشهادتش یکی شدوهمزمان با تاسوعای حسینی در تاریخ 12/5/1366 درمنطقه ی میمک مورد اصابت گلوله 106دشمن قرارگرفت وپس از گذراندن21بهار ازعمرش به آرزوی دیرینه ی خود که شهادت بود،رسید وبعد ازشش ماه پیکر مطهرش درجوار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.روحش شاد وراهش پر رهروباد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدمحسن_فرخ_تاج درتاریخ 12/5/1345 درخانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی
#وصیتنامه_شهیدمحسن_فرخ_تاج
اینجانب محسن فرخ تاج،سربازوظیفه اعزامی ازشهرشهیدپرور اهوازدرجبهه ی میمک می باشم که بنابر وظیفه شرعی خویش وصیت نامه ی خود را می نویسم.
بدرستیکه جبهه های نبردحق علیه باطل،بزرگترین محل تربیت وتزکیه نفس آدمی است که انسان را ازاین جهان خاکی جدا وبه خدای بزرگ نزدیک ترمی سازد.
انسان دراین مکان خودرابیشتردرمعرض آزمایشات الهی می بیند.امیدوارم که باخلوص نیت وایمان پاک وعمل پاک این امتحان الهی راپشت سربگذاریم.
شهادت بالاترین مرتبه ارتقاء انسانیت است وبه بازماندگانم توصیه می کنم که اگر به این فیض عظیم نائل آمدم خرسند وسرافرازباشند چرا که احساس می کنم آن زمان است که درپیشگاه خداوند بزرگ سربلندهستم.
به خانواده ام توصیه می کنم راه رهبرکبیرانقلاب اسلامی ،امام خمینی وشهیدان گرانقدر را ادامه دهند وازحمایت انقلاب لحظه ای غافل نباشند.
ازپدرومادرم می خواهم درغیبت من صبرپیشه کنند وهمان گونه که درطول زندگی خویش با ایمان به خدا وصبر دربرابرمشکلات همیشه در راه خدا گام برداشته اند،بعد ازمن نیزاین راه را ادامه دهند وبه خواهران وبرادران توصیه می کنم بیشتربه یادخداباشند ودرنبودن من نهایت اطاعت ومراقبت ازپدر ومادرعزیزم داشته باشند.
با آرزوی موفقیت وپیروزی رزمندگان شیردل وشجاع اسلام درجبهه های نبرد حق علیه باطل
ومن الله التوفیق
فروردین1366
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ما_ملت_امام_حسينيم 👇👆
💢گریههای دیشب رهبر انقلاب در هنگام یاد کردن سخنران از حاج قاسم سلیمانی
علمدار خامنهای امسال هم در روضه ارباب حاضر است...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#ما_ملت_امام_حسينيم 👇👆 💢گریههای دیشب رهبر انقلاب در هنگام یاد کردن سخنران از حاج قاسم سلیمانی علم
#علمدار_نیامد
دیشب کنارتو مردی نشسته بود
کز اینهمه شقاوت تاریخ خسته بود
قاسم شهید شد ولی روح این شهید
مشغول گریه در حسینیه نشسته بود
📎 تو خیمه هنوز؛ من سرلشگرتم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی سردار حاج قاسم سلیمانی از حضرت علی اکبر، قبل از عزیمت شهید بدرالدین به میدان نبرد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هیات و محرم و جمکران..🥀
به امیدی که امام زمان شود برای دلم روضه خوان...🥀
🤲العَجَل..العَجَل..العَجَل...
🎥 مسجد مقدس جمکران | مداحی فوق العاده شنیدنی با نوای حاج #مهدی_سلحشور..
"قسم به حاج قاسم سلیمانی"
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
عالم همه در طواف عشق است
و دایره دارِ این طواف ؛
« حسین » است ...
#السلام_علی_الحسین
#کلام_شهیدآوینی
#محرم_در_جبهه
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
سید تعریف می کرد و می گفت داشتیم به منطقه عملیاتی اعزام می شدیم در راه یک نوار نوحه سینه زنی گذاشته بودم این نوار را با مهدی زیاد گوش کرده بودم🎧 و کاملا برامون تکراری بود. برای همه معمول اینه که وقتی یک نواری تکراری می شه دیگه اون حس و حال و اشتیاق اولیه برای گریه کردن به وجود نمی یاد😒 خصوصا اینکه اون نوار مداحی "نوحه" باشه نه "روضه".
شهید مهدی صابری فرمانده گروهان ویژه خط شکن تیپ فاطمیون✌️
اما اونروز با روزهای دیگه فرق می کرد یک نواری که قبلا بیش از ده ها بار انرو گوش کرده بودیم در ماشین گذاشته بودم و به راهمون ادامه می دادیم 🚙همینکه داشتم رانندگی می کردم متوجه شدم مهدی به پهنای صورتش داره اشک می ریزه و گریه می کنه😭😭 تو حال و هوای خودش بود بعد دیدم یک ورقه کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن📝. در حال نوشتن بود که به مقصد رسیدیم و وقتی ماشین ترمز کرد مهدی هم سرش را از اون برگه بلند کرد و اون رو روی داشبورت ماشین گذاشت و رفتیم برای عملیات💣... بعد از عملیات ایندفعه تنها بسوی ماشین برگشتم چون مهدی آسمانی شده بود🕊💔در حال روشن کردن ماشین بودم که یک دفعه دیدم برگه ای کف ماشین افتاده اون رو برداشتم و نگاهش کردم بله همون برگه ای بود که مهدی در حال نوشتن مطالبی روی اون بود آخرین نوشته آقا مهدی😢! قطعه شعری در وصف #حضرت_علی_اکبر علیه السلام! مهدی عاشق حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود❤️ وقتی ازش پرسیدم اسم گروهان ویژه خط شکنت رو چی بذاریم فوری گفت بگذارید گروهان حضرت علی اکبر(علیه السلام)😍حتی اسم هیات عزاداری محله اشون هم به اسم علی اکبر(علیه السلام) هست❗️ وقتی می خواست آقا رو صدا بزنه می گفت علی اکبر لیلا ...
ابتدای شعرش هم همین رو گفته.
«بسم الله الرحمن الرحیم»🌱
یا علی اکبر لیلا؛
عشقت میان سینه من پا گرفته شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته✨
عمریست آقاجان دلم از دست رفته پایین پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب شش گوشه هم با نور تو ماوا ...🌴
شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه😔! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! کسی که مهدی به او علاقه زیادی داشت🖤 و همین علاقه هم باعث شد حضرت علی اکبرعلیه السلام او را به مهمانی خود قبول کنه. مهدی جان سلام ما رو به آقا برسون...💔
شهید مدافع حرم مهدی صابری🍂
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
برای ساختن جامعه
باید اول از خود شروع ڪرد ...
تا بتوان جامعه را خوب ساخت .
#شهید_محمدرضا_علیجانی
🌷 یادش با ذکر #صلوات
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
این مجلس روضه اصلا غریب نیست؛ همه هستند. فقط حاضران مجلس عزا را چشمهای کمسوی ما نمیبیند.
اگر یاران حسین بن علی علیه السلام مولای خویش را تنها نگذاشتند، شهدای مدافع حرم و حاج قاسم نیز آقای شهیدپرور خود را تنها نمیگذارند.
✍میثم مطیعی
🌷🏴
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت دوازدهم
❌⚫️ یکی از شعارهای زیبا، یکی از ظرایف سخنان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در نهضت کربلا جملهای کوتاه است، این سخن کوتاه دنیائی عمق و عظمت دارد، آن سخن کدام است؟ «مِثْلِی لَا يُبَايِعُ مِثْلَه» مثل من هرگز با مثل یزید بیعت نمیکند، این چه معنی میدهد؟
چرا حضرت نفرمودند من با یزید بیعت نمیکنم، چرا فرمودند مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند، نکته خیلی ظریفی اینجاست، این جمله برای کل تاریخ کاربرد دارد، یکبار مصرف نیست، حضرت میفرماید ای مردم هر کس پیرو من است، هر کس مثل من است، مثل من زير بار امثال يزيد نرود، این يعنی این جمله یک بار مصرف نیست، یک جریان است که در طول تاریخ کاربرد دارد، امام اگر میفرمود من با یزید بیعت نمیکنم این میشد یک بار مصرف، اما وقتی میفرماید مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند کاربرد جهانی تا آخر تاریخ پیدا میکند، یعنی من و شما که ادعای پیروی از حضرت اباعبدالله را داریم نباید با یزیدیان زمانه بیعت کنیم...
«مِثْلِی لَا يُبَايِعُ مِثْلَه» حيف است یک شیعه امام حسین اين كلمه را آویزه گوشش نكند، حضرت امیرالمؤمنین امام علی ابن ابیطالب علیه السلام مردم بیتفاوت و ساکت را نفرین میکند «يا اشباح بلا ارواح» ای لاشههای بیروح «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال» ای نامردهای مرد نما «قبحاً لكم» صورتتان زشت باد «تباً لكم» خدا مرگتان بدهد، گاهی بايد نفرين كرد، آدمهای بیتفاوت را سرزنش کرد، تا شاید این ساکتین تکانی به خود بدهند، به بعضیها وقتی میگوئی تو هم یک حرکتی از خودت نشان بده، یک حرفی در دفاع از حق بزن، در جواب میگوید ولم کن باباجون، عیسی به دین خود موسی به دین خود، این هم از آن ضرب المثلهای غلط است، دین حضرت موسی علیه السلام و دین حضرت عیسی مسیح علیه السلام هیچ تفاوتی با هم ندارد «كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (بقره/۲۸۵) ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻛﺘﺐ ﻭ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ بین ﻫﻴﭻ یک ﺍﺯ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻕ ﻧﮕﺬﺍﺭﻳﻢ...
هر چه شیعه در طول تاریخ ضربه خورده، شهید داده، همه از بیتفاوتی عدهای شیعه نما سرچشمه گرفته، وقتی شهید شیخ فضل الله نوری را اعدام میکردند، عدهای غافل از خدا بیخبر پای چوبه دار هلهله میکردند و کف میزدند، الله اکبر از غفلت غافلان...
یکی دیگر از درسهای نهضت عاشورا کوباندن و باطل کردن فرهنگهای غلط بود...
الآن در اکثر هیئتهای عزاداری عَلَم بلند میکنند، صد کیلو، دویست کیلو هم وزن دارد، با چه مشقتی این را بلند میکنند و جلوی دسته عزاداری حرکت میدهند، خوب این یعنی چه؟ این عَلَم چه سودی دارد؟ چه پیامی دارد؟ کدامیک از درسهائی نهضت عاشورا را به ما منتقل میکند؟ خدا به آدم عقل داده، یک شخصی دویست سال پیش، سیصد سال پیش این عَلَم را اختراع کرد، به چه منظور؟ معلوم نیست، حالا چرا ما باید کاری را که بیهوده است ادامه بدهیم؟ حضرت ابراهیم علیه السلام به بت پرستان میفرمودند چرا بت میپرستید؟ میگفتند چون پدران ما میپرستیدند، ما پدرانمان را بر بت پرستی یافتیم، خوب گیریم که پدران شما بیعقل بودند، شما چرا؟...
حیف است این گنج عظیم معنوی ، این تاریخ نهضت عاشورا با این خرافات مخلوط کنیم...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت سیزدهم
❌⚫️ دو نقطه ضعف در مجالس عزاداری امام حسین از دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری:
✖️ یكی از نقاط ضعف این است كه معمولاً صاحبان مجالس عزاداری چه آنهایی كه در مساجد تأسیس یک مجلس میكنند و چه آنهایی كه در منازلشان...
بالخصوص كسانی كه در منازلشان و هم مستمعین (خواهان زیادی جمعیت هستند) و این در حدودی كه من تجربه دارم استثنا ندارد، این را احساس میكردم و میتوانم بگویم برای این امر استثنا ندیدم كه هم مؤسّسین و هم حتی مستمعین آن چیزی را كه میخواهند ازدحام جمعیت است، اگر جمعیت ازدحام بكند راضی است، اگر جمعیت ازدحام نكند راضی نیست، این نقطه ضعف است، این جلسات برای این نیست كه جمعیت ازدحام بكند یا نه...
✖️ مگر ما می خواهیم سان ببینیم؟
مگر ما می خواهیم رژه برویم؟
هدف چیز دیگری است، هدف آشنا شدن با حقایق و مبارزه كردن با تحریفات است، این میشود یک نقطه ضعف...
✖️ گوینده در مقابل این نقطه ضعف قرار می گیرد، چه بكند؟ با این نقطه ضعف مبارزه كند یا از آن نقطه ضعف استفاده كند؟
اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه كند، حقایق را به مردم بگوید، با تحریفات مبارزه كند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین كه از جمع شدن دور یكدیگر و از شلوغ شدن و از اینكه خودشان را با هم زیاد ببینند خوششان می آید، جور درنمیآید، و اما اگر بخواهد از این نقطه ضعف استفاده كند، فقط در این فكر است كه ما چه كار بكنیم كه جمعیت بیشتر جمع بشود، اینجاست كه یک عالم سر دوراهی قرار می گیرد، از این نقطه ضعف استفاده كنم، بهره برداری كنم، به عبارت دیگر روی دوش این جمعیت سوار بشوم، حالا كه اینها اینقدر نادان هستند و چنین نقطه ضعفی دارند، من هم از همین نقطه ضعف استفاده كنم؟ یا علیرغم این نقطه ضعف، با آن مبارزه كنم، بروم دنبال حقیقت، چه كار دارم به اینكه اجتماع می شود یا اجتماع نمی شود...
✖️ نقطه ضعف دوم عوامالناس در مجالس عزاداری كه خوشبختانه باید بگوییم كمتر شده است این مسأله شور و وا ویلا بپاشدن است، باید منبری حتماً در آخر ذكر مصیبت كند و در این ذكر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند، اشک بریزند قبول نیست، باید مجلس از جا كنده بشود، باید شور و واویلا بپا بشود...
من نمیگویم مجلس از جا كنده نشود، من میگویم این نباید هدف باشد، من میگویم اگر كسی در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنكه یک روضه دروغی بخواند، بدون اینكه جعلی بكند، بدون اینكه تحریفی بكند، بدون اینكه برای امام حسین اصحابی بسازد كه در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمیشناسد چون وجود نداشتهاند، بدون آنكه برای امام حسین فرزندانی ذكر كند كه چنین فرزندانی در دنیا وجود نداشتهاند، بدون آنكه برای امام حسین دشمنانی در كربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامی و بچه های ازرق شامی كه كاكلشان چگونه بود، كه اصلاً چنین كسانی وجود نداشتهاند، اگر اشكی از روی صداقت و حقیقت ریخت، شور و وا ویلا هم بپا شد، مجلس هم كربلا شد، بسیار خوب، ولی وقتی كه نبود، آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم؟ دشمنی كنیم؟ دروغ ببندیم؟ دروغ بگوییم؟
📚منبع: برگرفته از کتاب حماسه حسینی
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ_تصویری
🌷سردار_سلیمانی
🏴 اولین محرم بدون تو...
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
💠 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
💠 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
💠 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo