💓﷽💓
ــــــــــــــ🌿💐🌿ــــــــــــــ
بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ الصِدّیقین
#گزیدهایاززندگینامه
#سردارشهیدعلیخوشلفظ
#ولادت ۱۳۴۳/۸/۸
#شهــــــادت ۱۳۹۶/۹/۲۹
ــــــــــ💐🔹🔶🔹💐ـــــــــ
🔶#سردارشهیدعلیخوشلفظ از نیروهای اطلاعات و عملیات لشکر ۳۲ #انصارالحسین (ع) استان #همدان هشتم آبان ماه سال ۱۳۴۳ در محله کمال آباد #همدان و در خانواده ای #مذهبی و #انقلابی به دنیا آمد.
🔶پدرش آقا اسدالله راننده کامیون بود و از این طریق روزی #حلال کسب می کرد.
سال های کودکی را در کنار بازی های کودکانه، در جلسات #قرآن و هیات های #مذهبی سپری کرد تا از همان کودکی #روح و #جانش با مکتب #اهلبیت جلایی دوچندان گیرد.
🔶سال های درس و مدرسه را با شعار های انقلابی و شرکت در راهپیمایی ها و فعالیت های مبارزاتی علیه رژیم پهلوی پشت سر گذاشت و یکی از نوجوان های فعال روزهای #انقلاب بود که با دوستان و هم محله ای های خود در راه پیروزی #انقلاب گام برداشتند.
🔶در وقایع مهم #انقلاب در همدان از جمله حماسه ۳۰ مهر دانش آموزان همدان در سال ۱۳۵۷ که منجر به #شهادت تعدادی از #انقلابیون همدان شد، مراسم انقلابی تشییع پیکر مطهر آیت الله ملاعلی معصومی همدانی، واقعه جلوگیری از حرکت تانک های نظامی از کرمانشاه به تهران و راهپیمایی یکصد هزار نفری همدان حضور داشت و توزیع اعلامیه در مدارس و پایین کشیدن عکس شاه از سر در کلاس های درس، فعالیت روزانه او و دوستانش شده بود.
🔶با آغاز جنگ تحمیلی و پس از سال ها خدمت به #محرومین و #مستضعفین در گروه های #جهادی و #مردمی، با وجود اینکه به دلیل سن کم، بارها از حضورش در جبهه ممانعت شده بود، درس و مدرسه را رها کرد و به عنوان نیروی #داوطلب #بسیجی روانه #جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در مناطق عملیاتی حضور یافت.
🔶در اولین اعزام، روانه #جبهه های #غرب شد و در مناطق عملیاتی #مریوان خدمت کرد.
🔶از همان ابتدا با #سردارانی چون #حاجاحمدمتوسلیان، #علیچیتسازیان، #علیشاهحسینی، #حبیبمظاهری، #علیرضاناهیدی، #رضاچراغی، #حسینقجه ای، #احمدبابایی، #حاجحسینهمدانی، #اسماعیلشکریموحد، #جعفرمظاهری، #علیرضاحاجیبابابی و #محمودشهبازی آشنا شد و تحت تاثیر مرام و روحیه #شهادتطلبی و #ایثارگری آنها قرار گرفت.
🔶برای اولین بار در مناطق عملیاتی #سرپلذهاب به نیروهای #اطلاعات و #عملیات و #شناسایی پیوست و پس از مدت کوتاهی به یکی از نیروهای #زبده این واحد تبدیل شد به طوری که در #عملیات #قراویز و در کنار #سردارشهیدحبیبمظاهری، #مسئولیت #هدایت نیروهای همدانی را به عهده داشت.
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
🇮🇷بہ مناسبت #نهم_دی 🇮🇷
⭕️ انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ ڪه ٨۵ درصد از مردم ما در آن شرڪت ڪردند و این میزان از #مشارکت در تاریخ برگزاری انتخابات ها در دنیا ڪم نظیر بود می توانست منافع معنوی ، اجتماعی وسیاسی بسیاری برای ما داشته باشد ، دشمنان اما برای ما چالشی را پدید آوردند تا عڪس آن منافع یعنی هزینه های سیاسی ، اجتماعی و معنوی بسیاری را بہ نظام ما تحمیل ڪنند .
#فتنه٨٨ یڪی از بزنگاههای سیاسی ڪشور و یڪ آزمون بزرگ سیاسی برای همہ جریان های سیاسی بود .
در حقیقت در این #فتنه ، چهره حقیقی و میزان همراهی واقعی جریانات سیاسی ڪشور با انقلاب بہ خوبی روشن شد .
فتنه ٨٨ نشان داد ڪه #غرب ڪار گستردهای را از قبل برای «شڪار نخبگان» در برخی از فرصت ها مانند « #انتخابات» طراحی ڪرده بود تا نخبگان سیاسی ما را در این آزمون تاریخی گمراه ڪند .
در این آزمون هر ڪدام از نخبگان به تناسب #وفاداری خود بہ نظام مقدس جمهوری اسلامی یا زاویه ای ڪه با نظام داشتند عمل ڪردند .
📍 از یڪ دیدگاه می توان ۴ گروه افراد را در جریان فتنه از هم تفڪیک ڪرد :
١. عدهای ڪه مشخص شد دشمن در آنها #نفوذ ڪرده است و در نقش پیاده نظام بازیچہ دشمن شدند و خیانت بزرگی را رقم زدند .
٢. برخی دیگر بازی خوردند و با تحلیل های غلط در میدان دشمن عمل ڪردند و حرڪت جریان «فتنه» را تأیید ڪردند .
٣. برخی نخبگان فڪری و سیاسی ڪشور هم تحت تأثیر تحلیل های ناڪافی و وابستگی های مختلف در مقابل «فتنه» سڪوت ڪردند .
٤. و برخی نیز در صراط مستقیم انقلاب و بہ تأسی از گفتمان و مواضع محڪم و روشن رهبر معظم انقلاب با فتنہ گران مقابلہ ڪردند و بہ #روشنگری درباره فتنہ پرداختند .
✔️ اما بحمداللہ این چالشی ڪه دشمنان انقلاب اسلامی بوجود آوردند با مواضع هوشمندانہ #رهبری معظم انقلاب و با #حضور هوشمندانہ و با بصیرت مردم در همین حماسه ماندگار #٩دی خنثی شد .
از این منظر #٩دی اتفاق ڪوچڪی نبود .
#حماسه_٩دی رویداد بزرگی بود ڪه با تبیین ، حمایت و تأیید رهبری معظم انقلاب جایگاه حقیقی خود را پیدا ڪرد و تبدیل بہ «یوم الله» گردید .
#يوم_الله_٩دى
#روز_بصيرت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo