eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که صدام توسط خلبانان ایرانی تحقیر شد! صدام حسین برای تحقیر خلبانان ارتش ایران در تلوزیون عراق اعلام کرد به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد تنها 150 دقیقه پس از مصاحبه ی صدام شهید عباس دوران، شهید علیرضا یاسینی و سرهنگ کیومرث حیدریان نیروگاه بصره را بمباران کردند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 فرازی از وصیت‌نامه: از خدا خواستم ، که به گونه‌ای مرا قبول کند که جنازه این حقیر باز نگردد.. و یا در صورت بازگشتن سالم نماند و از پیکر اباعبدالله الحسین علیه السلام پاره پاره‌تر باشد.. چرا که اگر سالم باشد ، جلو مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها شرمنـده می شوم ، و پاسخی ندارم به ایشان بدهم. و چه زیبا ... خداوند خواسته او را برآورد گلوله گلویش را درید ... و با پیکری پاره پاره به دیدار اربابش شتافت ... 🌹شهید_محمدحسین حمزه شهادت:١٣٩۵/١/٢۶ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج جاسم علاقه خاصی به مقتل خوانی داشت، من 30 سال است ظهر عاشورا مقتل خوانی می کنم، دفعه آخری كه من روی منبر مقتل می خواندم حاج جاسم پایین منبر نشسته بود، منقلب شده بود و به شدت گریه می كرد. بعد از مراسم، حاج جاسم از من خواست كه او را برسانم و در راه به من گفت كه احتمال دارد به سوریه برود، گفتم تو با این سن و سال می خواهی بروی سوریه چه كار كنی؟ چند ماه از این قضیه گذشت، یك روز همسرش به من زنگ زد و گفت كه حاج جاسم رفت. بعد از آن من نتوانستم با جاسم تماس بگیرم، 45 روز بعد برگشت، به دیدنش رفتم و با او صحبت كردم به خیال خودم وی را نصیحت كردم كه به خاطر زن و فرزندانش دیگر نرود، اما حاج جاسم تصمیم خودش را گرفته بود. او تاكید كرد كه اگر قرار باشد من شهید نشوم در سوریه هم باشم این اتفاق نمی افتد، اگر هم قرار باشد از دنیا بروم همان بهتر كه در راه دفاع از حرم و با شهادت دار فانی را وداع گویم. ✍راوی: برادر شهید 🌹شهید_حاج_جاسم_حمید_عبادی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
✅در جبهــہ ے نــرم ‌"مــوبایل ها"مــے تـوانند ســلاح بـاشــند و ‌"پـیامڪ هــا" فــــشنگ.... دشمــن آنقــدر بــیـدار اســت ڪــہ از غـفلت مــا استـفاده مــی ڪــند. وحـــتے هــزیـنـہ ے تـبـلــیغــات ســوء خــود را از جــیب مــاتـأمــین مــے ڪند.... پـــس.... مـــراقــب بــاشـــیم ڪہ بـا سـلاح خـــودمـان.... خــودمــان را نــزنــیم...!!! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا ۲۹ فروردین روز ارتش نام‌گذاری شد؟ 🔹بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۵۷ بحث انحلال ارتش از طرف بعضی گروه‌ها پیش آمد که واکنش امام خمینی‌(ره) به این موضوع را در ادامه می‌بینید. ارتش جمهوری اسلامی مبارک🇮🇷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبر من، آقاے من... بهار ۸۱ سالگیتان مبارڪ 😍 👌🏻 ۲۴ تیر ماه تاریخ شناسنامه اے تولد امام خامنه ای (حفظه الله) استــ و تاریخ دقیق تولد ایشان، ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ هستــ . به بهانه سالروز تولد حضرتــ آقا:❤️ هر چند همه دوستــ دارند شما را "آقا" صدا کنند ولے ... به جمع دانشجویان که می رسی، قامتــ "استاد" برازنده شماست😌❤️ در میان نظامیان ڪه می آیے، هیبتــ "فرماندهی" تان دل دوستان را شاد و دل دشمنانتان را می لرزاند😏 روز پدر که می آید می شوید مهربانترین "بابا" ی دنیا 💚 روز جانباز که می شود، همه دستــ "جانباز" شما را به هم نشان می دهند ... ۹ دی که می رسد قصه "علی" می شوید در جمل💪 🌤 راستی اصلا مهم نیستــ تاریخ تولدتان ۲۹ فروردین استــ یا ۲۴ تیر؛ همه اینها بهانه استــ آقاجان! بهانه ایستــ ڪه ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده استــ، خدا را برای این نعمتــ شکر می گوییم... 🙏 سلامتی آقا(حفظه الله) صلواتــ 😍🌺 https://eitaa.com/piyroo
AUD-20200426-WA0011.mp3
4.04M
🔉 💎 تندخوانی 🎤 ❣ختم قرآن در ماه مبارڪ رمضان، بہ نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقامون❣ 🤲🏻 🎧 گوش کنید ونشر دهید📡 ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ 🌿 شهید‌محسن‌حججے: همہ‌مےگویند: خوش‌ بِحآل فلانے شُد‌؛ اما‌هیچڪس‌حَواسِش نیستـــــ ڪہ فلانے براے شُدن ‌شَهید بودن‌ را‌ یاد ڱِرِفتـــــ... https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ ڪارتان‌ را‌ براے خدا‌ نڪنید براے خدا‌ ڪار‌ ڪنید تفاوتش‌ فقط‌ همین‌ اندازه‌ استـــــ ڪه‌ ممکن‌ استـــــ حُسین‌ در‌ کربلا‌ باشد و‌ من‌ در‌ حالِ‌ ڪسبـــــ علم‌ براے رضاے خدا... 🌿 https://eitaa.com/piyroo
حکمت های امروز 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: چون نشانه هاي نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسي، نعمتها را از خود دور نسازيد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: كسي را كه نزديكانش واگذارند، بيگانه او را پذيرا باشد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: هر فريب خورده اي را نمي شود سرزنش كرد. 📒 (این سخن را در زمانی فرمودندکه : برای جنگ جمل عازم بودند و بعضی افراد نتوانستد حق را تشخیص دهند و از همراهی با حضرت سر باز زدند ) 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مامان هول شد. -چی شد؟ اشک اومده بود تو چشمام. -یادم نبود. خودم انداختم رو مبل دستم درد گرفت. مامان پوفی کرد و گفت: -به خدا ترنج دیونه ام کردی. عین شتر خودتو پهن می کنی رو زمین. زشته مامان یه کم یاد بگیر مثل خانما رفتار کنی! بله مامان خانم دوباره شروع کرد. حوصله نداشتم یه مشت حرفای تکراری بشنوم. بلند شدم و مهربانو صدا زدم: -مهربون! هر وقت می خواستم خودمو لوس کنم اینجوری صداش می زدم. از آشپزخونه اومد بیرون -جانم ترنج؟ -من گشنمه صبحانه هم نخوردم. خیر سرم مریضما یه کم به ما برس. -چشم الان برات صبحانه میارم. مامان داشت همینجور زل زل نگام میکرد: -چیه خوب؟ -حالا درست بگو چی شد؟ منم جریان و برا مامان گفتم. مامان لبشو خیلی خانمانه گاز گرفت و گفت: -چکار کنم از دست تو آخه مگه آزار داری دختر. بی حوصله بلند شدم و رفتم طرف آشپزخونه. مهربان برام میزو چیده بود. پشت سرم مامان اومد تو.صبحانه مفصل و خوردم و رفتم طرف اتاقم. یادم افتاد از کت و شلوار ماکان. رفتم طرف اتاقش. هنوز همون جا آویزون بود.برش داشتم. و برگشتم پائین بهتره از یک جنجال پیشگیری میکردم. ماکان رو لباساش خیلی حساس بود. -مامان! -چیه؟ -من دارم بیرون! 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مامان داد زد: -کجا با این دستت؟ -جایی نمی رم می رم تا سر خیابون کت شلوار ماکان و بدم خشکشویی. -نمی خواد خودش می بره. -نه می خوام خودم ببرم. -ترنج لج نکن با این دستت. -بابا چیزیم نیست چرا اینقدر بزرگش میکنی مامان. -چی چی و بزرگش میکنی با این دست بانداژ شده چه جوری میری! -چشمام و گرد کردمو گفتم: -مامان قله قاف که نمیرم. همین سر خیابونه. اینم فقط یه دست کت و شلواره. مامان کلافه شد: -اوف اصلا هر غلطی دلت خواست بکن. -قربون این لحن مهرآمیزت سوری جون. - زهرمار و سوری جون! خنده ای کردم و از خونه زدم بیرون.آخیش جیم شدن از مدرسه چقدر حال میده. حتی اگه بخاطر ترک برداشتن ترقوه عزیزم باشه. تا سر خیابون راهی نبود شاید پنج دقیقه.با همون قیافه رفتم تو خشکشویی. -سلام آقا! مرده از بین لباسهایی که توی کاور های پلاستیکی پیچیده بود بیرون اومد و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کت و شلوار و گذاشتم رو پیش خون!مرد بویی کشید و گفت: -سم فروشی داره؟ با تعجب گفتم: -کی؟ -صاحب همین کت شلوار. -نه چطور مگه؟ -پس تو کار سم پاشیه؟ -نه اصلا! -پس چرا لباسش بو امشی میده! خنده ام گرفته بود. -آها! نه صب خیلی هول بود اشتباهی جای اسپری به خودش حشره کش زد. مرده یه نگاهی بم انداخت و گفت: -به حق چیزای نشنیده. کت و شلوار و برداشت و روی کاغذ یادادشت کرد: -بنام کی بنویسم؟ -اقبال بعد رسید و داد دستم. کی حاضره؟ -فردا صبح. -ممنون -به سلامت. از خشکشویی زدم بیرون و برگشتم خونه. دستم یه کم درد گرفته بود. دکتر مسکن داده بود و گفته بود ممکنه دستت که سرد شد یه کم درد بگیره. تا رسیدم خونه درد دستم بیشتر شده بود. جرات نمی کردم چیزی بگم. یواشکی یکی از مسکنایی که دکتر داده بود و خوردم و رفتم تو اتاقم. حالا نمی دوستم لباسمو چه جوری در بیارم. پدرم در اومد تا تی شرتمو در آوردم تا دستم و بانداژ کنه چون یه کم تنگ بود. بعدم مانتومو بدون تی شرتم پوشیدم. خدا روشکر اون خیلی تنگ نبود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا