eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتمْ : محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد... گفت : لباس شھادتــه! گفتم : زده بھ سرت! گفت : مے زنھ ان شاءاللّھ! •[ چند ثانیھ بعد از انفجاررسیدم بالاے سرش، نا نداشت:( ، فقط آروم گفت : دیدے زد!! :)♡ [۰شھیـ🕊ــد محمد مهدوی ۰] https://eitaa.com/piyroo
۱۹آبان‌ماه، امیر ارتش اسلام، گرامی باد . 🥀 فرمانده تیپ ۱ لشکر ۷۷ پیاده ثامن الائمه (علیه السلام) 🔹ولادت :۱۰ شهریور ۱۳۳۹(اصفهان) 🔹شهادت : ۱۹ آبان ۱۳۷۵ 🔹تشدید عوارض جانبازی و شیمیایی 🔹مزار : گلستان شهدای اصفهان https://eitaa.com/piyroo
🌷فرزند تقی، در دهمین روز از شهریور ماه 1339 در محله "مِنارجُنبان" اصفهان دیده به جهان گشود. 👨‍🎓پس از طی دوران کودکی به دبستان و سپس دبیرستان رفت و تحصیلات خود را در اصفهان ادامه داد.پس از اخذ دیپلم در روز پانزدهم بهمن ماه 1358 به خدمت سربازی اعزام و پس از طی دوره آموزشی اولیه در مرکز آموزشی بیرجند به گروه 44 توپخانه اصفهان منتقل گردید. 💠با توجه به روحیه مذهبی و انقلابی که داشت در فعالیت های انجمن اسلامی مرکز آموزش توپخانه شرکت و زمینه آشنایی ایشان با سرگرد صیاد شیرازی و دیگر افسرانی که با ایشان همکاری می کردند فراهم شد.در همان ماههای اول با شروع جنگ در سال 1359 به اتفاق چند نفر دیگر، داوطلبانه تقاضای اعزام به جبهه نمود و در روزهای اول حضور در منطقه عملیاتی سوسنگرد مجروح و به بیمارستان منتقل گردید. 👌در مهرماه سال 1360 با انتصاب سرهنگ صیاد شیرازی به فرماندهی نزاجا، در دفتر ایشان خدمت خود را ادامه داد. 🌸بعد از گذراندن 18 ماه خدمت دوره ضرورت و شش ماه خدمت احتیاط در تاریخ 1360/11/15 سربازی وی به پایان رسید، اما همچنان داوطلبانه به خدمت خود در دفتر فرماندهی نزاجا ادامه داد و در همین زمان با وساطت یکی از افسران همکار با خانم شمسی براتی که از خانواده‌ای متدین بودند، ازدواج نمود و دو دختر به نام های فاطمه و زهرا و یک پسر به نام علی ثمره این ازدواج بود. به توصیه ی تیمسار صیاد شیرازی و همکاران نزدیک ایشان، خدمت در ارتش را به عنوان شغل خود انتخاب و در سال 1361 وارد دانشکده افسری گردید. در زمان جنگ با این که مرکز توپخانه در اصفهان بود، اما وی رسته پیاده را برگزید و دوره مقدماتی را در لشگر 28 پیاده سنندج - که در دو جبهه درگیر بود و از پر مخاطره ترین یگان‌ها بود - انتخاب کرد و به آن یگان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان پیاده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت گردید. 🥀در سال 1367 در یک عملیات رزمی درمنطقه مریوان و پنجوین عراق به شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل گردید و در همین زمان به واسطه حمله‌ی شیمیایی دشمن بعثی، مجروح شیمیایی شد. ✅تلاش‌های صادقانه و توانایی بسیار محمدجعفر نصراصفهانی فرماندهان را واداشت، مسؤولیت‌های بسیاری از جمله: «فرماندهی گروهان دانشجویان در دانشكده افسری، بازرسی نزاجا، بازرسی لشگر 28 سنندج، دوره‌ عالی پیاده در شیراز، فرماندهی قرارگاه شمال غرب نزاجا، بازرسی نزاجا، معاونت و فرماندهی گردان تكاور تیپ 45، فرماندهی تیپ 1 لشگر 23 را به او بسپارند. 🌹در سال 1375 حال عمومی وی به واسطه مجروحیت و آلودگی شیمیایی از گذشته مجدداً رو به وخامت گذاشت و بعد از مدتی بستری شدن در بیمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان در روز 19 آبان ماه سال 1375 روح ملکوتی اش به لقاءالله و به خیل عظیم شهدا و مجاهدان راه اسلام پیوست و نام این شهید والامقام به عنوان یکی از شهدای شاخص استان خراسان رضوی در یادها به یادگار ماند. مزار او در گلزار شهدای اصفهان واقع شده است. https://eitaa.com/piyroo
✍️چند فراز از 🔻ذرات وجودم به وحدانيت و رسالت حضرت محمد (ص) و ولايت حضرت علی (ع) و يازده فرزند معصوم امام علی (ع) شهادت می‌دهد 🔻خدايا! بخاطر ارادتی كه به صديقه كبری حضرت زهرا (س) دارم، اگر دست خالی به سويت می‌آيم مرا ببخش و قبولم فرما! 🔻ای خدای بزرگ! رهبر عزيز انقلاب و انقلاب اسلامی ملت ايران را تا ظهور آخرين ذخيره‌ات حفظ بفرما و با ظهور حضرت مهدی (عج) در دل‌های اين ملت ستم كشيده را با دست‌های مباركش شفا عنايت فرما 🔻ای خدای بزرگ مرگ مرا و خانواده‌ام را شهادت مقرر فرما. 🔻از پدر و مادر عزيزم و همسر مهربانم كه در طول سال‌های دفاع مقدس و بعد از آن ياری صديق برای حقير بوده و با دست خالی من ساخت و دم برنياورد حلاليت می‌طلبم. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 توی این یکی دو سالی که می شناختش همه جوره دوستی اش را به او ثابت کرده بود. ترنج سر به زیر داشت فکر میکرد.چه حرفی باید می زد تا کمکی کرده باشد. به مهتاب نگاه کرد که دستش را زیر چانه اش زده بود و با لبه رو میزی ور می رفت. -خودت چی فکر میکنی؟ مهتاب نگاهش را از طرح های آفتاب گردان گرفت و به ترنج نگاه کرد. لحظه ای مکث کرد و کمی حرفش را مزه مزه کرد و گفت: -فکر میکنی حس خوبیه که آدم بخواد با یکی که جای باباشه ازدواج کنه. طرف بیست سال از من بزرگتره. انکار نمی کنم که همیشه دلم می خواست یکی این جوری منو بخواد ولی نه یکی مثل بابام. منم دلم می خواد مثل خیلی های دیگه طعم این چیزی که بهش می گن عشق و بچشم. نمی گم پول برام مهم نیست ولی دارم زندگی مامان و بابا رو هم می بینم که با وجود وضع مالی نچندان خوب چقدر کنار هم خوشبختن. خنده از رو لباشون نمی ره. من یک زندگی گرم می خوام یه زندگی که خودم انتخابش کرده باشم. بعد با چشمانی غم زده به ترنج نگاه کرد و گفت: -به نظرت این خواسته زیادیه؟ ترنج لبخند دل گرم کننده ای زد و گفت: -نه این حق هر انسانه. مهتاب هم لبخند کم رنگی زد و گفت: -شاید این حرفم خیلی خودخواهانه بیاد. ولی خوب من چرا باید تاوان اشتباه دیگران و بدم؟ این فداکاری نیست این حماقته. منم حق زندگی و انتخاب دارم. ندارم ترنج؟ مهتاب بغض کرده بود. ترنج هم حالش بهتر از او نبود. ازدواج اجباری حتما باید خیلی تلخ باشد. مهتاب بغضش را فرو خورد و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -یکی دوبارم مرده اومده منو ببینه من جا خالی دادم ولی از دور دیمش. ترنج باورت میشه حتی اطراف موهاش سفید شده. اصلا قیافه اش به دلم ننشست شاید اگه مهرش به دلم افتاده بود قبول می کردم. ولی نمی دونم نگاهش یه جوری بود. من اصلا نمی دونم اون چند سالی که اون طرف بوده چکار کرده. نمی دونم ترنج قاطی ام کلا. ترنج دست دراز کرد و دست مهتاب را گرفت: -من بهت حق میدم همه این حرفات درسته. امیدت به خدا باشه. درست میشه. تا خودت نخوایی کسی نمی تونه به زور مجبورت کنه. مهتاب غم زده به ترنج نگاه کرد: -می دونم. ولی خوب منم ادمم بالاخره کم میارم. اینقدر این سهیل به پر و پای من و خانواده ام می پیچه که می ترسم اخرش کم بیارم. مهتاب دیگر سکوت کرد و ترنج هم بقیه نسکافه اش را خورد که دیگر تقریبا سرد شده بود. بعد هم از کافی شاپ خارج شدند. مهتاب از او جدا شد و رفت سمت خوابگاه و ترنج هم رفت سمت خانه. توی تاکسی موبایلش را نگاه کرد ده تا میس کال داشت همه هم از ارشیا. موبالش را روی سایلت گذاشته بود که وسط صحبت او کسی مزاحمش نشود. فکر نمی کرد ارشیا زنگ بزند چون گفته بود کجا می رود. دلش ریخت کلا او را فراموش کرده بود. فوری موبایلش را گرفت. دو تا زنگ نخورده بود ارشیا بدون سلام کردن جواب داد. صدایش عصبی و خش دار بود: -معلوم هست کجایی دختر؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج لبش را گزید. لحن ارشیا دلخورش کرده بود. -سلام. صدای نفس پر حرص ارشیا را شنید: -کجا بودی؟ -اس دادم که با مهتاب می رم بیرون. -همون بیرون منظورمه یعنی کجا؟ -خوب اگه می دونستم که همون موقع می گفتم. قرار بود بریم بیرون ولی جای خاصی تو نظرمون نبود. صدای ارشیا هنوز عصبانی بود: -موبایلتو چرا جواب ندادی؟ این روی ارشیا برای ترنج ناشناخته نبود. می دانست از کوره در می رود ان هم ناگهانی ولی باز هم نمی توانست دلخور نباشد او به خیال خودش به او خبر داره بود ولی حالا ارشیا داشت با این لحن سرد انگار از او بازجویی می کرد. سعی کرد بغض نکند. دلش نمی خواست ارشیا فکر کند دارد از محبت او نسبت به خودش سو استفاده می کند. صدای تند ارشیا او را به خودش اورد: -ترنج با توام؟ ترنج بغضش را قورت داد و سعی کرد لحنش قانع کننده باشد. دلش نمی خواست بحث کند: -رو سایلنت بود. نشنیدم. -چه کار واجبی داشتی که گذاشتیش رو سایلت؟ ترنج دیگر نمی توانست خودش را نگه دارد. چرا ارشیا اینجوری می کرد. ولی با این حال باز هم سعی کرد صدایش عصبانی یا دلخور نباشد. -مهتاب می خواست باهام صحبت کنه. گفتم راحت باشه. -واقعا کار خیلی مهمی بوده. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دلماڹ بہ روزے خوش است ڪہ توسایہ سرماڹ باشے ☝️ بہ انتظـار،مي‌ایستیـم وچشم بہ راه 🌱 وجودنازنیڹ‌ات هستیم 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ۷ شهید مفقودالاثر استان اصفهان شناسایی شدند 💠 به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تفحص شهدا، هفت شهید گمنام از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شدند. این شهدای عزیز در سال‌های گذشته، پس از عدم شناسایی _علیرغم تلاش‌های انجام شده_ به‌عنوان شهید گمنام در شهرها و دانشگاه‌ها دفن شده بودند.👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3038 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_وحید_فرهنگی‌والا 🔅 تاریخ تولد: ۱۵ مهر ۱۳۷۰ 📆 تاریخ شهادت: ۱۵ آبان ۱۳۹۷ 📌مزار شهید: تبریز 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه ⭕️ وهب را که میشناسی؟ از او که می خواندم، پیش از خودش همسرش را می ستودم‌. صبرش را، شهامتش را، عمق عشقش را. مگر نه اینکه عشق، خلاصه می شود در رضای معشوق. ➖ آنگاه که دل وهب، می تپید برای عروج، برای لبیک و برای وصال، دختری دلداده، بندهای دلبستگی را از روحش می شکافت و مردش را به آغوش پر ارج دلدار حقیقی می‌سپرد. ➖ و من در این اندیشه ام که چه بسیار وهب ها و هانیه ها، در فراسوی مرزهای عشق، روح هایشان را به یکدیگر پیوند می زنند و جان‌نثاری می کنند بهر حق. ➖ و من در این اندیشه ام که سمیه بانو، آنگاه که به پیشواز مردش می رفت، قلبش حامل چه احساسی بود؟ آنگاه که با رزهای سرخی که خون عشق از آنها می چکید و معجری سپید که از سرور سپیدبختی یارش به سر داشت، به پیشواز مالک قلبش می رفت، به چه می اندیشید؟ ➖آنگاه که برای آخرین بار، انگشتان لرزانش را روی پوست تهی از گرمای او میکشید، چه از ما می خواست؟ چیزی جز تداوم راهی سرخ که سرشار از خون وهب ها و وحید ها است؟ 🔸بیا هر گونه که می توانیم، با جان و مال و علم و قلم، جهان را مهیای آمدن منجی گردانیم. بیا برخیزیم و یاعلی گوییم. ✍نویسنده : 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی بسیار زیبای 🌹شهید_ناظری را باید با طلا نوشت‌‌ ای آب نـدیـده‌هــا و آبـی شده‌هــا بی جبهه و جنگ، انقلابی شده‌هـا مدیون شب حمله‌ی جــانبـازانید ای بـر سـر سفـره آفتابی شده‌هـا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر مزاحم من نیست دست و پایم را نمی‌گیرد مادرم به من آموخته چادر سر کردن بلدی نمیخواهد عشق میخواهد...❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo