eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافع حرم 🌹شهید عباس آسمیه ✍️ خواستگار ▫️عباس هفته‌ای یک خواستگار داشت. فرمانده شهید می‌گفت عباس هفته‌ای یک خواستگار داشت. گویی همه خواهان بودند که با عباس فامیل شوند، همیشه به او می‌گفتند اگر می‌خواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم. در ایام اربعین با خانواده شیرازی آشنا شدند و خانواده حرف‌ها زدن و عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش گفته بود در صورتی که سالم از این مأموریت بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس جور دیگری رقم زده بود و برای خودش کنار گذاشته بود... https://eitaa.com/piyroo
شهـید ابراهــیم هــادی🌷 همیشه آیه‌‌ی «وَ جَعَلْنا» را زمزمه می ڪرد ‌گفتـــم: آقا ابراهیم این آیه برای در مقابـل دشمـنه اینجا ڪه دشمن نیست! 👌نـگاه معنا داری ڪرد و گفت: دشمنی بزرگتر از هم وجـــود داره!؟؟ https://eitaa.com/piyroo
بچه ها..! یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛ که همه بگن این بویِ "امام زمان(ارواحنافداه)" میده..! اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟ میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم. بیاید راست بگیم که "امام زمان(ارواحنافداه)" رو دوست داریم. ارواحنافداه🌱 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 ‹ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا › نحل ۱۸ •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• اگر بخواهید نعمت‌هایِ خدا را بشمارید،هرگز نتوانید. https://eitaa.com/piyroo
مےگفت : توی گودال شهید پیدا کردیم هرچه خاک بیرون میریختیم باز بر‌میگشت..! اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم شب خواب جوانی را دیدم که گفت : دوست دارم گمنام بمانم بیل را بردار و برو🕊(: https://eitaa.com/piyroo
در آخرین نامه اش نوشته بود:ان شاالله به زودی به وطن اصلی خودبازمیگردم و۹روزپس ازنگارش نامه،درکربلای مهران؛به سوی وطن اصلی خودپر گشود عباس پورطاهریان🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی شهید مدافع حرم 🌹شهید محمدرضا_بیات همراه همرزمانش در وصف امام حسن (ع) مراسم وداع با پیکر مطهر شهید بیات امروز ساعت ۱۵ در معراج شهدا برگزار خواهد شد. https://eitaa.com/piyroo
🕊 دو شهید گمنام شناسایی شدند 🔹سرباز شهید "امیرمسعود حیدر" که در سال ۱۳۹۶ به‌عنوان شهید گمنام در "غرق آباد استان مرکزی" و همچنین سرباز شهید "محمدعلی کرباسی" که در سال ۱۳۹۰ به‌عنوان شهید گمنام در "اردل استان چهارمحال و بختیاری" دفن شده بودند از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شدند👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3052 https://eitaa.com/piyroo
. . رفیق‌!شھدایی‌زندگی‌ڪردن‌به پروفایل‌شھدایی‌نیست . . اینڪہ‌همون‌شھیدی‌که‌من‌عڪسش‌و‌ پروفایلم‌گذاشتم: -چی‌میگہ‌ -دلش‌ڪجا‌گیر‌بوده‌ -راهش‌چی‌بوده‌و...مهمہ! +آره‌ماڪہ‌با‌یه‌شھید‌رفیق‌میشیم‌باید‌اینا وخیلی‌چیزای‌دیگہ‌اون‌شهیدو‌ درنظر‌بگیریم‌نه‌فقط‌دم‌بزنیم . . https://eitaa.com/piyroo
سلام بر تو ای شهید راه حق ... سلام به لبخند های زیبای شهادتت...  عصرتون زیبا به زیبایی لبخند شهدا😊 ۸‌آذرماه گرامی باد.🥀 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -وای ارشیا چکار میکنی؟ دیونه اگه یکی ببینه که خیلی اوضاع بی ریخت میشه. ارشیا با بدجنسی خنید و گفت: -خوب ببینه می گم زنمه. ترنج خندید و سری تکان داد و گفت:بیا کارمو ببین. و پوسترش را از آرشیوش بیرون کشید و روی میز او گذاشت. ارشیا در حالی که هنوز دست او را در دست داشت به برسی کارش پرداخت و بعد از گرفتن چند ایراد کوچک کار هفته بعدش را هم یادآوری کرد. ترنج پوسترش را توی آرشیوش برگرداند و گفت: -نهار چکار می کنی؟ -می رم خونه و میام. صبح وقت یک کلاس دارم عصر یک کلاس دیگه. می خوای نهار بریم بیرون؟ -نه من هنوز کلاس دارم یک دونه هم عصر. ارشیا حرفش را مزه مزه کرد و گفت: -عصر با من نمی آی؟ ترنج نگاهش را روی میز انداخت و گفت: -بیام؟ جایی کار نداری؟ ارشیا با انگشت روی دستش را نوازش کرد و گفت: -چه کاری واجب تر از خانم خوشکل خودم. ترنج لبخند کوچکی زد و دستش را به آرامش از دست ارشیا بیرون کشید و در حالی که از در بیرون می رفت گفت: -پس ساعت شیش و نیم اولین ایستگاه. ارشیا ذوق زده خندید و گفت: طسر ساعت اونجام. ترنج هم با لبی خندان از اتاق ارشیا بیرون رفت. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 رفت سمت کلاس بعدی. مهتاب توی راهرو داشت کلافه با موبایل صحبت می کرد. در واقع صحبت نمی کرد بلکه با بی حالی به ور زدن های طرف دیگر گوش می داد. ترنج که کلافگی مهتاب را دید جلو رفت و با ایما و اشاره پرسید:کیه؟ مهتاب هم لپ هایش را باد کرد و دستش را مقابل گوشی گرفت و گفت: -کنه. ترنج بیشتر از مهتاب داشت حرص می خورد. لبش را می جوید و دلش می خواست گوشی را از دست مهتاب بگیرد و هر چه از دهنش در می آید بگوید. فکری کرد و در عوض کمی به گوشی مهتاب نزدیک شد و بلند گفت: -مهتاب بیا دیگه استاد اومد. این کیه نمی فهمه تو الان دانشگاهی. چقدر بی فکره. مهتاب خنده اش گرفته بود. به ثانیه نرسیده بود خداحافظی کرد و تماس را قطع کرد و با سرخوشی زیر خنده زد. -بابا ترنج دمت گرم خدا از زمین و آسمون برام ناجی می فرسته. ترنج با بدجنسی خندید و گفت: -فهمید؟ -آره زود خداحافظی کرد. ترنج خنده اش را جمع کرد و گفت: -چرا اینقدر بهش رو می دی؟ مهتاب هم خنده اش را خورد و غمگین به طرف کلاس به راه افتاد و گفت: -من بش گفتم تا درسم تمام نشه نباید دور و بر من پیداش بشه. وگر نه هیچ وقت از من جواب مثبت نمی گیره. بعد از اینکه درسم تمام شد بیاد در موردش فکر می کنم. ترنج بازویش را کشید و با حرص گفت: -خوب خره اینم یعنی یه بله ضمنی. مهتاب برگشت و با بی حالی نگاهی به ترنج انداخت و گفت: -فعلا دست از سرم برداره تا بعدم خدا بزرگه. -الان چی می گفت؟ -یه مشت حرفای تکراری. با هم وارد کلاس شدند و بعد از چند دقیقه استاد هم امد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ** ترنج تند تند وسایلش را جمع کرد و از اتاق خارج شد ماکان با دیدن او گفت: -کجا با این عجله؟ ترنج در اتاقش را بست و گفت: -شرکت دیگه. چهارشنبه ها صبح کلاس ندارم. ماکان یقه کتش را مرتب کرد و در حالی که از پله پائین می رفت گفت: -گند نزنی به درسات ارشیا بیاد خر منو بچسبه. ترنج هم دنبالش راه افتاد و گفت: -تا حالا که مشکلی پیش نیامده. -چون تا حالا تابستون بوده. بعدم ترم داره تمام میشه کم کم درسات سنگین تر میشه ممکنه مشکل پیش بیاد برات. -نه حواسم هست. مسعود میز صبحانه را چیده بود. و مشغول بود. ترنج وارد آشپزخانه شد و به پدرش سلام کرد. -سلام بابایی -سلام ترنجه بابا. ماکان نشست پشت میز ادای اوق زدن را در آورد. ترنج نشست کنار پدرش و گفت: -این ماکان هیج وقت ادب یاد نمی گیره. مسعود خان هم سر تکان داد و گفت: -آره دیگه جای اینکه بگه بابا شما چرا من میز ومی چینیم می ره به قر و فرش می رسه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
۸‌آذرماه گرامی باد . 🥀 تاریخ تولد: ۱۶/ آذر/۱۳۴۵ محل تولد: زنجان تاریخ شهادت: ۸/ آذر/۱۳۸۹ محل شهادت: تهران مزار شهید: امام زاده صالح تهران https://eitaa.com/piyroo
شهید مجید شهریاری با کسب رتبه دوم در سال ۱۳۶۳ در آزمون ورودی دانشگاه صنعتی امیر کبیر در رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد. سپس در سال ۱۳۶۷ با کسب رتبه نخست در آزمون کارشناسی ارشد رشته مهندسی هسته‌ای در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و در نهایت در سال ۱۳۷۷ موفق شد که دکترای خود را در رشته علوم و تکنولوژی فناوری هسته‌ای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر دریافت کند. او پس از استعفاء از دانشگاه امیرکبیر به خاطر نبود بستر مناسب برای همکاری وی در سال ۱۳۸۰ به دانشگاه شهید بهشتی پیوست و در سال ۸۵ با راه‌اندازی دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی به عضویت هیئت علمی آن درآمد. ۸ آذر 1389 زمانی که مجید شهریاری به همراه محافظ (راننده) و همسرش در حال عزیمت به جلسه ای در دانشگاه بود توسط یک موتورسیکلت و بمب دستی به شهادت رسید. https://eitaa.com/piyroo
جزئياتي از ترور را از زبان همسر اين شهيد بزرگوار مي خوانيم: همسر اين شهيد بزرگوار در گفتگو با واحد مرکزي خبر ماجراي ان حادثه تلخ و فراموش نشدني را اينگونه توصيف مي کند . روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسه اي هست که من هم بايد بروم ، چون من يک طرح در دست اجرا داشتم که مدتي بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل مي شود . فرداي آن روز من خيلي خوشحال بودم . صبح روز بعد با دکتر از منزل بيرون رفتيم . بعلت آلودگي هوا و زوج و فرد شدن خودروها ،‌ دکتر نمي توانست خودرو بياورد به همين دليل با خودروي من رفتيم و به پسرم محسن هم گفتيم با ما بيايد اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت ۱۰ صبح است و نيامد و اين لطف خدا بود که نيايد تا شاهد اين حادثه تلخ نباشد . دکتر و راننده جلو نشستند و من هم عقب ، دکتر مطابق معمول که بيشترين استفاده را از وقتش مي کرد در ماشين شروع به گوش کردن تفسير قرآن آيت اله جوادي آملي کرد ، حدود پانصد ، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بوديم که يک موتوري نزديک ماشين شد در همين حين راننده فرياد زد دکتر برو بيرون . دکتر پس از فرياد راننده گفت چي شده ؟‌ من چون کمربند نداشتم بلافاصله از ماشين پياده شدم راننده هم سريع پياده شد من رفتم در سمت دکتر را باز کنم تا دکتر سريع پياده شود که در همين حين بمب جلوي صورت من منفجر شد . بيهوش نشدم ، فقط حرارت اوليه انفجار را در صورتم احساس مي کردم . خواستم بروم به مجيد کمک کنم اما نمي توانستم حرکت کنم و فقط ميگفتم مجيد من . راننده آمد بالاي سر من به او گفتم برو مجيد را کمک کن اما راننده که آمد بالاي سر مجيد ، ديدم توي سر خود مي زند . يک نگاه به من مي کرد و يک نگاه به مجيد . ديدم کسي نبود کمک کند خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو ديدم مجيد بي سر و صدا سرش به سمت راننده بي حرکت افتاده فهميدم که مجيد شهيد شده در اين دقايق من فقط داد مي زدم و ناله مي کردم مجيد من .لحظه اي بعد فهميدم روي برانکارد نيروهاي امداد هستم ، بي اختيار تا ياد مجيد افتادم صحنه کربلا به ذهنم خطور کرد که سر فرزند زهرا (س ) را بريدند و چه بلاهايي که بر سر اهل بيت نياوردند اما مجيد من که خاک پاي انها هم نمي شود . پس از ان گفتم الحمدلله . همسر و همرزم شهيد شهرياري گفت من چون نزديک بمب بودم خيلي صدمه ديدم و يکي از ترکشها تا نزديکي قلبم نفوذ کرده بود و واقعا معجزه الهي بود که خطر مرگ رفع شد ، پاي چپ من هم از ده جا شکسته و تکه تکه شده بود که پزشکان با پيوند عضله آن را ترميم کردند  . https://eitaa.com/piyroo
کتاب : شهید دکتر مجید شهریاری دانشمند هسته ای به روایت دکتر بهجت قاسمی (همسر شهید) ناشر:روایت فتح نویسنده:معصومه خسروشاهی  گزیده ای از متن کتاب : فرشته گفت: «می‌خوام یه چیزی بهت بگم؛ یادته که راجع به آقای شهریاری و پیشنهاد ازدواج برای ایشون صحبت کردیم.» گفتم: «آره، چطور مگه؟» گفت: «آقای شهریاری به من گفتن که این پیشنهاد رو به خودت بدم.» سرم داغ شد. دعوایش کردم که «معلوم هست چی می‌گی؟! تو که منو می‌شناختی، چطور قبول کردی؟» فرشته دختر شوخ و شنگی بود. زد زیر خنده و ریسه رفت. گفت: «به من چه؟ دکتر این پیغام رو داده، من فقط پیغام‌رسونم. https://eitaa.com/piyroo
سِری کتاب‌های « » روایتی جذاب و خواندنی از زندگی چند تن از شهدای دانشمند هسته‌ای کشور است که ما را با سبک زندگی و مجاهدت‌های این شهیدان والامقام آشنا می‌کند. دفتر اول از کتاب‌های «شهید علم» مربوط به است. دانشمند عارف و استاد فرزانه‌ای که قبل از شهادتش عده‌ای او را خیلی خوب می‌شناختند، و می‌دانستند غنی‌سازی 20درصد اورانیوم و بسیاری از پیشرفت‌های علمی ایران در علوم هسته‌ای مدیون تلاش‌های اوست. دفتر دوم از کتاب «شهید علم» که دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی آن را تنظیم کرده است و از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است، مربوط به ، یکی دیگر از شهدای انقلاب است که در مسیر پیشرفت و عدالت ایران اسلامی به درجۀ رفیع شهادت نائل شد. این سری کتاب توسط مجموعه نویسندگان و به همت انتشار یافته است. https://eitaa.com/piyroo