🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_546
-وای ارشیا چکار میکنی؟ دیونه اگه یکی ببینه که خیلی اوضاع بی ریخت میشه.
ارشیا با بدجنسی خنید و گفت:
-خوب ببینه می گم زنمه.
ترنج خندید و سری تکان داد و گفت:بیا کارمو ببین.
و پوسترش را از آرشیوش بیرون کشید و روی میز او گذاشت.
ارشیا در حالی که هنوز دست او را در دست داشت به برسی کارش پرداخت و بعد از گرفتن چند ایراد کوچک کار هفته بعدش را هم یادآوری کرد.
ترنج پوسترش را توی آرشیوش برگرداند و گفت:
-نهار چکار می کنی؟
-می رم خونه و میام. صبح وقت یک کلاس دارم عصر یک کلاس دیگه. می خوای نهار بریم بیرون؟
-نه من هنوز کلاس دارم یک دونه هم عصر.
ارشیا حرفش را مزه مزه کرد و گفت:
-عصر با من نمی آی؟
ترنج نگاهش را روی میز انداخت و گفت:
-بیام؟ جایی کار نداری؟
ارشیا با انگشت روی دستش را نوازش کرد و گفت:
-چه کاری واجب تر از خانم خوشکل خودم.
ترنج لبخند کوچکی زد و دستش را به آرامش از دست ارشیا بیرون کشید و در حالی که از در بیرون می رفت گفت:
-پس ساعت شیش و نیم اولین ایستگاه.
ارشیا ذوق زده خندید و گفت:
طسر ساعت اونجام.
ترنج هم با لبی خندان از اتاق ارشیا بیرون رفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_547
رفت سمت کلاس بعدی.
مهتاب توی راهرو داشت کلافه با موبایل صحبت می کرد. در واقع صحبت نمی کرد بلکه با بی حالی به ور زدن های طرف دیگر گوش می داد.
ترنج که کلافگی مهتاب را دید جلو رفت و با ایما و اشاره پرسید:کیه؟
مهتاب هم لپ هایش را باد کرد و دستش را مقابل گوشی گرفت و گفت:
-کنه.
ترنج بیشتر از مهتاب داشت حرص می خورد. لبش را می جوید و دلش می خواست گوشی را از دست مهتاب بگیرد
و هر چه از دهنش در می آید بگوید.
فکری کرد و در عوض کمی به گوشی مهتاب نزدیک شد و بلند گفت:
-مهتاب بیا دیگه استاد اومد. این کیه نمی فهمه تو الان دانشگاهی. چقدر بی فکره.
مهتاب خنده اش گرفته بود. به ثانیه نرسیده بود خداحافظی کرد و تماس را قطع کرد و با سرخوشی زیر خنده زد.
-بابا ترنج دمت گرم خدا از زمین و آسمون برام ناجی می فرسته.
ترنج با بدجنسی خندید و گفت:
-فهمید؟
-آره زود خداحافظی کرد.
ترنج خنده اش را جمع کرد و گفت:
-چرا اینقدر بهش رو می دی؟
مهتاب هم خنده اش را خورد و غمگین به طرف کلاس به راه افتاد و گفت:
-من بش گفتم تا درسم تمام نشه نباید دور و بر من پیداش بشه. وگر نه هیچ وقت از من جواب مثبت نمی گیره. بعد
از اینکه درسم تمام شد بیاد در موردش فکر می کنم.
ترنج بازویش را کشید و با حرص گفت:
-خوب خره اینم یعنی یه بله ضمنی.
مهتاب برگشت و با بی حالی نگاهی به ترنج انداخت و گفت:
-فعلا دست از سرم برداره تا بعدم خدا بزرگه.
-الان چی می گفت؟
-یه مشت حرفای تکراری.
با هم وارد کلاس شدند و بعد از چند دقیقه استاد هم امد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_548
**
ترنج تند تند وسایلش را جمع کرد و از اتاق خارج شد ماکان با دیدن او گفت:
-کجا با این عجله؟
ترنج در اتاقش را بست و گفت:
-شرکت دیگه. چهارشنبه ها صبح کلاس ندارم.
ماکان یقه کتش را مرتب کرد و در حالی که از پله پائین می رفت گفت:
-گند نزنی به درسات ارشیا بیاد خر منو بچسبه.
ترنج هم دنبالش راه افتاد و گفت:
-تا حالا که مشکلی پیش نیامده.
-چون تا حالا تابستون بوده. بعدم ترم داره تمام میشه کم کم درسات سنگین تر میشه ممکنه مشکل پیش بیاد برات.
-نه حواسم هست.
مسعود میز صبحانه را چیده بود. و مشغول بود.
ترنج وارد آشپزخانه شد و به پدرش سلام کرد.
-سلام بابایی
-سلام ترنجه بابا.
ماکان نشست پشت میز ادای اوق زدن را در آورد. ترنج نشست کنار پدرش و گفت:
-این ماکان هیج وقت ادب یاد نمی گیره.
مسعود خان هم سر تکان داد و گفت:
-آره دیگه جای اینکه بگه بابا شما چرا من میز ومی چینیم می ره به قر و فرش می رسه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
۸آذرماه #سالروز_شهادت #دانشمند_هستهای #شهید_مجید_شهریاری گرامی باد . 🥀
تاریخ تولد: ۱۶/ آذر/۱۳۴۵
محل تولد: زنجان
تاریخ شهادت: ۸/ آذر/۱۳۸۹
محل شهادت: تهران
مزار شهید: امام زاده صالح تهران
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_مجید_شهریاری
شهید مجید شهریاری با کسب رتبه دوم در سال ۱۳۶۳ در آزمون ورودی دانشگاه صنعتی امیر کبیر در رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد. سپس در سال ۱۳۶۷ با کسب رتبه نخست در آزمون کارشناسی ارشد رشته مهندسی هستهای در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و در نهایت در سال ۱۳۷۷ موفق شد که دکترای خود را در رشته علوم و تکنولوژی فناوری هستهای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر دریافت کند. او پس از استعفاء از دانشگاه امیرکبیر به خاطر نبود بستر مناسب برای همکاری وی در سال ۱۳۸۰ به دانشگاه شهید بهشتی پیوست و در سال ۸۵ با راهاندازی دانشکده مهندسی هستهای دانشگاه شهید بهشتی به عضویت هیئت علمی آن درآمد.
۸ آذر 1389 زمانی که مجید شهریاری به همراه محافظ (راننده) و همسرش در حال عزیمت به جلسه ای در دانشگاه بود توسط یک موتورسیکلت و بمب دستی به شهادت رسید.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
جزئياتي از ترور #شهید_مجید_شهریاری را از زبان #دکتر_بهجت_قاسمي همسر اين شهيد بزرگوار مي خوانيم:
همسر اين شهيد بزرگوار در گفتگو با واحد مرکزي خبر ماجراي ان حادثه تلخ و فراموش نشدني را اينگونه توصيف مي کند . روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسه اي هست که من هم بايد بروم ، چون من يک طرح در دست اجرا داشتم که مدتي بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل مي شود . فرداي آن روز من خيلي خوشحال بودم . صبح روز بعد با دکتر از منزل بيرون رفتيم . بعلت آلودگي هوا و زوج و فرد شدن خودروها ، دکتر نمي توانست خودرو بياورد به همين دليل با خودروي من رفتيم و به پسرم محسن هم گفتيم با ما بيايد اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت ۱۰ صبح است و نيامد و اين لطف خدا بود که نيايد تا شاهد اين حادثه تلخ نباشد . دکتر و راننده جلو نشستند و من هم عقب ، دکتر مطابق معمول که بيشترين استفاده را از وقتش مي کرد در ماشين شروع به گوش کردن تفسير قرآن آيت اله جوادي آملي کرد ، حدود پانصد ، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بوديم که يک موتوري نزديک ماشين شد در همين حين راننده فرياد زد دکتر برو بيرون . دکتر پس از فرياد راننده گفت چي شده ؟ من چون کمربند نداشتم بلافاصله از ماشين پياده شدم راننده هم سريع پياده شد من رفتم در سمت دکتر را باز کنم تا دکتر سريع پياده شود که در همين حين بمب جلوي صورت من منفجر شد . بيهوش نشدم ، فقط حرارت اوليه انفجار را در صورتم احساس مي کردم . خواستم بروم به مجيد کمک کنم اما نمي توانستم حرکت کنم و فقط ميگفتم مجيد من . راننده آمد بالاي سر من به او گفتم برو مجيد را کمک کن اما راننده که آمد بالاي سر مجيد ، ديدم توي سر خود مي زند . يک نگاه به من مي کرد و يک نگاه به مجيد . ديدم کسي نبود کمک کند خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو ديدم مجيد بي سر و صدا سرش به سمت راننده بي حرکت افتاده فهميدم که مجيد شهيد شده در اين دقايق من فقط داد مي زدم و ناله مي کردم مجيد من .لحظه اي بعد فهميدم روي برانکارد نيروهاي امداد هستم ، بي اختيار تا ياد مجيد افتادم صحنه کربلا به ذهنم خطور کرد که سر فرزند زهرا (س ) را بريدند و چه بلاهايي که بر سر اهل بيت نياوردند اما مجيد من که خاک پاي انها هم نمي شود . پس از ان گفتم الحمدلله .
همسر و همرزم شهيد شهرياري گفت من چون نزديک بمب بودم خيلي صدمه ديدم و يکي از ترکشها تا نزديکي قلبم نفوذ کرده بود و واقعا معجزه الهي بود که خطر مرگ رفع شد ، پاي چپ من هم از ده جا شکسته و تکه تکه شده بود که پزشکان با پيوند عضله آن را ترميم کردند .
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دست خط #شهید_مجید_شهریاری پیرامون سابقه علمی خود .
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#معرفی_کتاب_شهدایی
کتاب : #او_مرگ_را_کشت
شهید دکتر مجید شهریاری دانشمند هسته ای به روایت دکتر بهجت قاسمی
(همسر شهید)
ناشر:روایت فتح
نویسنده:معصومه خسروشاهی
گزیده ای از متن کتاب :
فرشته گفت: «میخوام یه چیزی بهت بگم؛ یادته که راجع به آقای شهریاری و پیشنهاد ازدواج برای ایشون صحبت کردیم.» گفتم: «آره، چطور مگه؟» گفت: «آقای شهریاری به من گفتن که این پیشنهاد رو به خودت بدم.» سرم داغ شد. دعوایش کردم که «معلوم هست چی میگی؟! تو که منو میشناختی، چطور قبول کردی؟» فرشته دختر شوخ و شنگی بود. زد زیر خنده و ریسه رفت. گفت: «به من چه؟ دکتر این پیغام رو داده، من فقط پیغامرسونم.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#معرفی_کتاب_شهدایی
سِری کتابهای « #شهید_علم » روایتی جذاب و خواندنی از زندگی چند تن از شهدای دانشمند هستهای کشور است که ما را با سبک زندگی و مجاهدتهای این شهیدان والامقام آشنا میکند.
دفتر اول از کتابهای «شهید علم» مربوط به #شهید_دکتر_مجید_شهریاری است.
دانشمند عارف و استاد فرزانهای که قبل از شهادتش عدهای او را خیلی خوب میشناختند، و میدانستند غنیسازی 20درصد اورانیوم و بسیاری از پیشرفتهای علمی ایران در علوم هستهای مدیون تلاشهای اوست.
دفتر دوم از کتاب «شهید علم» که دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی آن را تنظیم کرده است و از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است، مربوط به #شهید_داریوش_رضایینژاد ، یکی دیگر از شهدای انقلاب است که در مسیر پیشرفت و عدالت ایران اسلامی به درجۀ رفیع شهادت نائل شد.
این سری کتاب توسط مجموعه نویسندگان و به همت #دفتر_نشر_معارف انتشار یافته است.
#شهدای_هسته_ای
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہۍ تنفس استڪبار را میبندد، آنقدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے #ترور کنند...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1232
🔰 شهید علم; روایت زندگی شهید مجید
شهریاری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_مهدی_جان💚
🌺تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
🌿ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
🌺ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
🌿ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ..
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خنده هـايت . . .
آنچنان جادو ڪند جانِ مرا
هر چه غـم آيد سـرم
هرگز نبينم آفتى !
#شهید_حجتاللهرحیمی 🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
طلاییه.mp3
4.98M
🎧 پادکست طلائیه
🔻 از هر طرف که حساب کنی اینجا وسط زمین است،آخر دنیاست
🎙گوینده: خادم الشهدا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
گـــر چه
میدانم نمی آیی ولـــی ،
هر دم ز شوق ســوی در میآیم
و هر دم نـــگاهی می کنم.
مادر است دیگر.....
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo