eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3.9هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
تو #یوسف نیستی ولی در من #یعقوب غمگینی است! که هر شب بوی پیراهن تو پیغمبرش می‌کند.... : پیراهنی که علی در عکس به تن دارد، همان پیراهنی است که مادر از او به یادگار نگهداشته است.... مادر در سفر #کربلا پیراهن علی را با خود می برد تا فرزندش را در این زیارت معنوی سهیم کند.... #شهید_علی_محمدی🌷 متولد ۱۳۴۹ شهادت ۱۳۶۷ در منطقه بانه به #شهادت رسید. صلوات 🌷 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🔰شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی سردار حاج قاسم سلیمانی 🌹 🍂نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به رسیدم، به نیابت از زیارت و دعا📿 کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در جمعیت زیادی👥 نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! 🍂من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که ، با همان چهره ملکوتی🌟 روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما کشیدم. 🍂از آقایی که چای☕️ پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند⁉️ به آرامی گفت: ایشان حاج قاسم سلیمانی است... 🍂و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین👌 تلفات آزاد کردند. آن هم با به مادر سادات حضرت زهرا (س)♥️ 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/piyroo 🕊
🔴 💠 دعوتنامه‌ها را خودمان نوشتیم. کارتهای را که توزیع می‌کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی، امام حسین، حضرت ابوالفضل، امام جواد، امام کاظم، امام هادی و امام عسگری علیهم‌السلام و دعوتنامه‌ها را به عموی آقا مرتضی که راهی بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه‌ای مخصوص نوشتیم. از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای خواندیم. 💠 چند شب قبل عروسی دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته‌اند، به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار شد و گفت: خوشا به حال شما! 🔴 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
سنگ مرقد مطهر امام حسین(ع) بر مزار سنگ جدید مزار مطهر حاج قاسم سلیمانی، سنگ سابق مرقد مطهر (ع) است که از به کرمان منتقل و پس از صیقل دادن امروز آماده شد. @piyroo
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنيتي لحظه على بابك 🔰آدم تا حسینی نشود نمي‌داند كه حسیني‌ها چه از حسین مي‌خواهند 🌟 🔹شهادت ذروه‌ی بلند تكامل انسانی است و خون شهید سبزینه‌ی حیات طیبه‌ی اخروی و تربت او دار الشفای آزادگان. شهیدان در جوار رحمت حق شاهدانِ محفل انس‌اند. 🔹 چرا باید برای آنها دلتنگ باشیم؟ برای خود دلتنگ باشیم كه اموات قبرستان عادات و تعلقاتیم و گمگشته‌های فراموشخانه‌ی نفس. 🍃 حسین سرسلسله‌ی شیداییان عشق است و شیدایی را به هر كسی نمي‌بخشند؛ شیدایی حق پاداش از خود گذشتگی است، اما خودپرستان مفتون شیطانند. 🍃 آن نیز جنون است، اما از آن جنون تا این شیدایی امانتداران امانت ازلی، فاصله از زمین تا آسمان است. شهدا كلیدداران كعبه‌ی شیدایی هستند و كعبه‌ی شیدایی كربلاست. 👈یكی گفته بود كه من نمي‌دانم اینها چه از حسین مي‌خواهند. آدم تا حسینی نشود نمي‌داند كه حسیني‌ها چه از حسین مي‌خواهند و حسیني‌ها هم راز خود را با هر نامحرمی در میان نمي‌گذارند: گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش. ┄┅══════┅┄ https://eitaa.com/piyroo 🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
‍ ‍ 🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 ‍ که برات میدهد 🌸🌿🌸 این گوشه ای ازقصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️😢🌷 بسم الله ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇💐 اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!  در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.  روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!! نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم. در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما علیرضا کریمی✋🌷 علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 منبع: کتاب مسافر کربلا https://eitaa.com/piyroo 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
نامه‌ای عجیب از شهید " " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: وقتی در با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... https://eitaa.com/piyroo 🕊
❣🍃❣🍃❣🍃❣ ⚜ ....جاده طولانی و ناهموار بود تا چشم کار می‌کرد بیابان بود و جاده ای که انگار انتها نداشت ، اتوبوس کهنه و فرسوده دائم داخل چاله های جاده می‌افتاد و چرت مسافران را پاره می‌کرد ، اما در چهره مسافران اثری از خستگی راه دیده نمی شد انتظاری خوش در چهره شان موج میزد🍃 اتوبوس به سمت می رفت . مرد و زنی دور از نگاه‌های دلسوزانه مسافرانی که زیر چشمی آنها را زیر نظر داشتند با هم حرف می زدند . درد در چهره زن موج میزد ،مرد سعی می‌کرد او را آرام کند.حال زن هر لحظه بدتر می شد ، زن بود و خستگی راه و جاده و هوای گرم و ......🍂 حالش را دگرگون کرده بود... پیش از غروب آفتاب به مقصد رسیدند چشمان زن سیاهی میرفت و همسرش سخت نگران و مضطرب بود. حالش بدتر شد همسرش او را با اصرار به دکتر برد بعد از معاینه پزشک گفت : متاسفانه به احتمال زیاد بچه شما در شکم مادر مرده ، علت آن هم بدی راه و تکان خوردن زیاد ماشین بوده است ...‼ 💔ضعف و کسالت و اوج خود رسید صحبتهای دکتر هر دو را پریشان کرده بود🍂 زن به فکر حرفهای اطرافیانش قبل از سفر افتاد که مانع از آمدنش شده بودند. اما عاشقانه همه خطرها را به جان خریده بود.. 🌸🍃 شب جمعه بود ، به همسرش گفت : علی اکبر !دلم عجیب هوای حرم را کرده این همه سختی کشیدم تا به اینجا برسم حالا اگر قرار باشد بچه ام را از دست دهم ؛ مرده و زنده بودن چه اهمیتی دارد !! 🔹مرد همسرش را به حرم می‌رساند زن با دلی شکسته و محزون مرقد را زیارت کرد💔 به ضریح چنگ زد و اشک ریخت و آقا را صدا کرد: اقا جان ! همه من را منع کردند ولی من آمدم نگران این بچه هستم.... به خاطر شما رنج راه را به جان خریدم ...من شفای این بچه را از شما می خواهم با دوا و دکتر کاری ندارم ..!! کم کم چشمان اشک آلود زن پر از خواب شد پلک هایش روی هم افتاد... در خواب بلند و باوقار را دید در حالی که نوزادی در دستانش گرفته بود به سوی زن آمد نوزاد را به زن داد و گفت : 🍃فرزندت را بگیر!🍃 زن دست هایش را بالا گرفت بچه را گرفت ناگهان از خواب بیدار شددر حالیکه دستانش هنوز به آسمان بلند بود ... حال عجیبی داشت ...💓 مسیر را پیاده تا خانه طی کردند. دلش گواهی می‌داد که فرزندش است روز بعد دوباره به دکتر رفتند ، بعد از معاینه متعجب و شگفت زده گفت : خدای بزرگ ! ‼ این یک ✨ است .... مدتی بعد از بازگشت آنها به ایران روز 🌟دوازدهم فروردین ۱۳۳۳ 🌟 بچه به دنیا آمد. نامش را 🌷🌷 گذاشتند. که قبل از به دنیا آمدن را زیارت کرده بود.... ، در امضا شد 🖌 روزی که می خواستند بدن او را در قبر بگذارند ؛ مادرش گفت : بانو جان ! تان را برگرداندم ... 🗓۱۲ فروردین روز تولد سردار بی سر شهید https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از میگذرد! باب جهـآد اصغر بسته شد، باب جهـآد اڪبر که بسته نیست✌️🏻🍃 ♥️ https://eitaa.com/piyroo
💠 💫زیارت بر شانه های پســر ✍مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته . شبی در خواب علی بهش می گه : روی شانه هایم بنشین تا ببرمت . مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود . علی نخی به دستش می دهد وسر دیگر نخ را به دست خود می گیرد . قبر امام حسیــن (ع) و امام علـی(ع) و بقیه را بهش نشان می دهد . مادر برای زیارت می رود وبر می گردد . باز بر شانه های دست پرورده شهیدش می نشیند وبه خانه باز می گردد .مادر از خواب می پرد. بوی عطــری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود .وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود . آری،راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید در حسرت زیارت یار بماند. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
📜چند سطری برای شلمچه و شهدایش ♻️شلمچه عجیب بوی می داد... شنیده بودم که بوی چادر خاکی می دهد... آنجا هر کسی به وضوح حس می کرد، به وضوح می دید که مادری هر شب آنجا می کند.. عطر عجیب پیچیده بود، مهر عجیب دل ها را آرام می کرد، سکوتش عجیب بود.. هوایش عجیب بود... و از همه چیز عجیب تر... غروب عجیب دل را به بازی می گرفت.. کافی بود سر بر بگذاری، کافی بود تنها به خاک های گرفته در مشتت نگاهی کنی، دیگر باران بود و چشمان تو، می بارید... اصلا بارش بارانش عجیب بود، عجیب.... 🎋حال تو ای گم کرده راه زندگانی به که رسیدی،پیشانی بر خاک بگذار و با تمام وجود ناله کن که کجایید ای 🕊 خدایی❣...یاد کن 🕊 شهرت را. یاد کن را که افتادند تا تو نیفتی! خم شدند که تو ایستاده بمانی! که تو ! به که پا گذاشتی، پایت را از روی خون بردار! زیر پایت خون است. شهیدی که راه حسین بن علی (ع) را رفته بود که ما حسینی باشیم و حسینی بمیریم 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
دارم به فکر می‌کنم..! کسی که اگر در زخم عمیق‌تری می‌خورد می‌شد و شاید ما قرار می‌گرفت. اما راهش گم گشت و مسیرش به رسید و دستانش به خون آغشته شد! به خودم فکر می‌کنم ...! که اگر را نشناسم، که اگر را نشناسم ...؟ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄