eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و عشـــق، شروع ماجرای لبخند های شماست که با روز ، آغاز می شود... 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#معرفی_شهدا #شهیدجاویدالاثر_ازشهدای_خانطومان #شهید_محمد_بلباسی🌹 تاریخ تولد: 1358 تاریخ شهادت: 1395
🌹شهید بلباسی پیکرش نیامد امام کتابش آمد کتابی به اسم *(برای زینِ اَب)* 🎀زینب چهارمین فرزند اوست که بعد از شهادت پدر به دنیا آمد *و هرگز طعم پدر را نچشید*🖤 هر وقت بهش میگفتند بیا کفن بخریم و ببریم حرم برای طواف ،طفره میرفت و میگفت *دو کفن ببریم پیش یک بی کفن؟؟؟*🖤 غذا که به بچه ها نمیرسید غذای خودش را نمیخورد و به دوستانش میداد از زبان همسرش↓ شنیده‌ام که قرار است مقتل تو تفحص شود، شاید نیزه شکسته ها را کنار بگذارند و پیکر رنجورت از دندان گرگ ها را بیابند، سخت می شود تو را از گودال برگرداند عزیزم، کاش بوریا داشته باشند... خواستم بگویم محبوبه هنوز روی حرفت حرف نمی آورد، حرف آخر را تو بزن، خواستی بیایی، بیا، قدمت روی چشم، به تو حق می دهم دامن دختر رسول الله، زهرای اطهر را به خاک سرد ترجیح دهی، ولی مرد مومن! *بچه ها دلشان پدر می خواهد* کاش می شد یک توک پا میان بوریا می آمدی و باز می رفتی، قدر یک نگاه، قدر یک لبخند....".🖤 محمد به همراه تعدادی در منطقه خان طومان سوریه به فیض شهادت نائل آمد و هرگز پیکرش بازنگشت🕊🕋 پرپر شده اند لاله، عباسی ها🖤 مشتاقی و کابلی و بَلباسی ها🖤🕊 شادی روحشان صلوات🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
احمد تشنه شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت: نمی خواهم به غیر از شهادت وارد آن دنیا شوم. یک روز قبل از حادثه با احمد رفتیم دفتر عزیز جعفری. احمد بعد از آنکه جزئیات سقوط هواپیمای سی 130 ارتش را تشریح کرد، رو به من کرد و گفت: جعفر برایم دعا کن شهید شوم. با دل گرفتگی گفتم: تو حالا حالا ها باید خدمت کنی . وقتش که برسد شهید می شوی... عزیز جعفری خطاب به احمد گفت: دعا کن شهید شویم؛ اما نه با هواپیما و ماشین. احمد گفت: من فقط شهید شوم؛ حالا به هر طریق که باشد قبول است. فردا وقتی اخبار ضد و نقیض سقوط هواپیمای احمد را شنیدم، زنگ زدم به سردار رشید. گفت: احمد رفت پیش شهیدحسین خرازی ؛ در نوزدهمین سالگرد عملیات کربلای پنج. "شهیداحمدکاظمی" https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
تو این اوضاع کرونایی و ماه ضیافت؛ بیایید باشیم🌷 🍃محمد کفشی داشت، که پاره نبود ولی از ۵ قسمت پاشنه بسیار سائیده شده بود و تقریباً از بین رفته بود.. بهش گفتم: پاشنه کفشت خراب شده و ناجور است!کفشی برای خودت بخر. گفت: نه کفشم سالم است و هنوز پاره نشده.. 🌱در حوزه هم بچه ها وضعیت شان همین طوری است اگر من کفش نو بپوشم آن کفش نو من را آزار می دهد.!! زیرا بچه های دیگر قدرت خرید این کفش را ندارند. 🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
💠علامه حسن زاده آملی: من هر وقت در هر جا به عکس یک شهید می رسم می گویم: السلام علیک یا ولی الله و به عکس چند شهید میرسم می گویم: السلام علیکم یا اولیا الله 💐 ۱۷ اردیبهشت ماه شهدای مظلوم خانطومان گرامی باد. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6050816919504683285.mp3
1.46M
🍃هوای مجنون، طلاییه... 🎤 مجتبی_رمضانی شهدا؛ به ما نفس دادند... دوست شهید من؛ الگوی من 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔸رفته بوديم سر‌یلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین آمده بودند استقبال‌مان. افراد را من به آنها معرفی می‌كردم. موقع معرفی گفتم: 🔹ايشان بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی‌كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌‌ی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه می‌گفت، تندتند می‌نوشتند📝 🔸احمد راجع به بحث‌های نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند. 🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد 🌹شهید_احمد کاظمی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
از پاسداران لشکر 3 حمزه نیروی زمینی سپاه پاسداران و اصالتا اهل ارومیه بود. از وی یک پسر 2 ساله به نام «امیررضا» یادگار مانده است. پیکر شهید روز شنبه 31 تیرماه در ارومیه تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد. 💢وصیت نامه کوتاهی از این شهید به یادگار مانده است که آن را در ادامه می‎خوانیم: «وصیت نامه اینجانب یاسین قنبری از جمیع حق جویان و عدالت خواهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ارومیه، از دوستان و آشنایان به خصوص خانواده گرامی‌ام و همسر و مادر گرامی و مهربانم حلالیت می طلبم، اگر خداوند قبول کند و از تقصیرات این بنده حقیر گذشت و راضی نشد در بستر مرگ طبیعی بمیرم بلکه شهادت که راه سرخ محمد و آل محمد است نصیب این بنده حقیر نماید، زمان شهادتم گریه نکنید که آن وقت دشمن فکر می کند ضربه ای زده.عزیزانم و سروران گرامی بدانید که شهادت مرگی است که من خود انتخاب کرده ام نه مثل مرگ طبیعی که انتخابم کند.از تمامی کسانی که این وصیت نامه را می خوانید می خواهم که همیشه پیرو خط رهبری و حامی اسلام و قرآن باشید و نگذارید که نامحرمان بر اسلام و ایران حکومت کنند. و از تمام عزیزان و سروران گرامی تقاضا دارم مقایسه کنید دوستان انقلاب اسلامی چه کسانی هستند و دشمنان چه کسانی هستند آنوقت حقانیت جمهوری اسلامی برایتان ثابت می گردد. در آخر شهادت می دهم خداوند مهربان خالق زمین و زمان و یگانه و بی همتاست محمد مصطفی(ص) آخرین پیامبر اوست.امانت من نزد شما فرزندم امیررضا است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
شهادت،مهمانی خداوند است وشهید مهمان خداست. درحال تدارکات سفره افطار قبول باشه حاج حسین https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
همیشه نباید درختانی🌳 داشته باشد که از پایینش جریان دارند گاهی ست و زائرانی👥 که از زیر پایشان جاری ست❣ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
مکالمات_شهید_باقری،_همت_متوسلیان.mp3
979.3K
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیت‌المقدس 📢 صوت | مکالمات شهید باقری، ... متوسلیان از طریق بی‌سیم📞 🔹در حین‌ عملیات بیت‌المقدس و در جریان پاتک‌های شدید دشمن🚷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
چقدر قشنگ شهید کاظمی ...گفت... من دوست دارم روزی شهید بشم که از شهادت خبری نباشه !♥️ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت665 🔴فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت زینب را در خواب دید و به او گفت که شما هم انتخاب شدید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی و حملات مکرر و مداوم رژیم بعث عراق به مناطق مختلف شهر مریوان، موجب شد که این خانواده نوپا در مدت یک سال و نیم که از زندگی مشترکشان می گذشت، هر چند ماه در یک منطقه ساکن شوند؛ مدتی در مریوان بودند و بعد از آن راهی نیکجه شدند، سپس در شهر اورامان استقرار یافتند و در نهایت رهسپار روستای قلعه جی شدند. زمانی که بانو حدیقه خود را برای جشن سال نو و تعطیلات عید آماده می کرد، رژیم بعث عراق با حمله شیمیایی به روستای قلعه جی، عید آنان را به عزا تبدیل کرد؛ در روز بیست و هشتم اسفندماه سال 1366 مردم بی دفاع این روستا، هدف گازهای شیمیایی اهدایی استکبار جهانی به صدام ملعون قرار گرفتند و تعداد زیادی از زنان و کودکان آن آسمانی شدند. بانو حدیقه به دلیل عشق و علاقه ای که به فرزندش داشت، در گیر و دار انفجارهای پی در پی، فرزندش را در آغوش می گیرد و از روستا خارج می شود و راه روستای بوریدر را در پیش می گیرد، غافل از اینکه به شدت آسیب دیده است. وقتی به روستا بوریدر می رسد علی رغم وخامت وضعش، برای اینکه خانواده اش را ناراحت نکند چیزی به آن ها نمی گوید، اما شدت جراحات وارده در نیمه های شب عرصه را بر بانو حدیقه تنگ می کند، به همین دلیل والدینش را مطلع می سازد. والدینش مقدمات انتقال او را به بیمارستان را فراهم می کنند ولی دست تقدیر این اجازه را نمی دهد و بانو حدیقه نیز همچون ده ها گل دیگر در بوستان پایداری و مقاومت پرپر می شود و به مهمانی خوان پر تنعم الهی می رود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی
🔰خواهر شهیده حدیقه مردوخی نقل می کند: عصر روز بیست و هشت اسفندماه، خواهرم به همراه همسر و فرزندش دارا به روستای بوریدر آمدند. از دیدنشان بسیار خوشحال شدیم، از اینکه در این شرایط جنگی دور هم جمع شده بودیم خدا را شکر می کردیم. با حدیقه روبوسی کردم، احساس کردم حالش خوب نیست، رنگش پریده بود و به سختی نفس می کشید. از او پرسیدم: چیزی شده؟ چرا رنگت پریده؟ در جوابم گفت: چیزی نیست صدام روستای قلعه جی را بمباران شیمیایی کرد، ما هم آن جا بودیم، من بلافاصله دارا را زیر دوش حمام گرفتم تا آسیب نبیند، بعد هم سریع راه افتادیم و به اینجا آمدیم. گفتم: خودت چه؟ مسموم نشده ای؟ گفت: نه مشکلی ندارم. اما احساس کردم آسیب دیده است، خیلی مراقبش بودم، تا دیر وقت دور هم نشستیم، حدیقه با اینکه خیلی تحت فشار بود، اما چیزی بروز نمی داد، دوست نداشت شادی دور هم بودن خانواده را به هم بزند. خوابیدیم، نیمه های شب صدای نفس های حدیقه که به سختی بالا می آمد بیدارم کرد. بلند شدم، دیدم خواهرم به شدت تنگی نفس دارد. گفتم: حدیقه حالت خوب نیست. گفت: چیزی نیست، کاری نکنید پدر بفهمد و نگران شود. هر لحظه که می گذشت نفس کشیدن برایش سخت تر می شد. من وقتی وضع حدیقه را دیدم، موضوع را به پدر گفتم، پدر بلافاصله نزد یکی از همسایه ها رفت تا از او بخواهد با ماشینش حدیقه را به بیمارستان مریوان انتقال دهیم. اما تا پدرم برگشت، حدیقه آسمانی شد و به مهمانی خدا رفت و فرزندش را برای همیشه تنها گذاشت. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄