eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ» آنها که (در مقام قرب) نزد پروردگار تو هستند، (هیچ گاه) از عبادتش تکبّر نمى ورزند و او را تسبیح مى گویند و تنها براى او سجده مى کنند. (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۲۰۶) https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا، به نیت از یک شهید امروز به نیابت از شهید علی امرایی ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️ سلامتی رهبر مون ♦️ عاقبت بخیری همه ما ♦️ وسلامتی همه عزیزان و دفع بیماری کرونا 🌹شهید نگاهی به دلم کن 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مصطفی چمران ساوه‌ای معروف به دکتر چمران و شهید چمران، فیزیک‌دان، سیاستمدار، وزیر دفاع ایران در دولت مهدی بازرگان و دولت موقت شورای انقلاب از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیان‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق بود.  تاریخ تولد: ۲ اکتبر ۱۹۳۲، تهران تاریخ مرگ: ۲۰ ژوئن ۱۹۸۱، دهلاویه 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️به یاد حاج قاسم عزیز 🔺عمر ما می‌گذره، تموم میشه، به سرعت هم تموم میشه؛ رئیس جمهور عالم هم باشیم می‌میریم؛ اما انتخاب راه درست خیلی مهمه... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگید مدافع بشار اسد ما مدافعان حرم هستیم، مدافع ناموس خودمون، مردم خودمون، امنیت خودمون صحبت های با 🌹شهید_عارف_کاید_خورده 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌷 " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از ما بود... " هویتش " بود! اما " دلش " را به زد... راز است.🌷 https://eitaa.com/piyroo 🌹💐🌴🌴🥀🌴🌴💐🌹
داستان غسل و کفنش توسط مادرش 👇👇👇
👇👇👇 11 شهریور 1396 | 23:34 🌸سردی آبی که بر روی می‌ریخت تا اعماق جانش نفوذ کرده بود. در آن اتاق همه چیز انگار در یک زمان خاص متوقف شده بود؛ همه چیز سرد و یخ زده بود به جز اشک‌هایش... 🌸حریم حرم: همه چیز با جزئیات شبیه زمان به دنیا آمدن فرزندش بود، به جز یک مورد؛ آن زمان فرزند گریه می‌کرد و مادر آرام بود و بعد از 20 سال این بار مادر گریه می‌کرد 😭و فرزند آرام بود. 🌸لحظه لحظه خاطرات آن روز در ذهنش تداعی می‌شد و همچون فیلمی طولانی از مقابل چشمانش می‌گذشت و وجودش را آتش می‌زد.احساس سرمای شدیدی می کرد؛ درست شبیه سرمایی که در اتاق زایمان هنگامی که او را به دنیا آورده بود داشت. 🌸درست مانند زمانی که  برای اولین بار صدای فرزندش به گوشش رسید؛ آن زمانی که شروع به گریه کرد؛ پرستار سریع نوزاد را برداشت تا در قنداقی بپیچاند. آخر او هنوز به سرمای دنیای جدید خو نگرفته بود، شاید هم هیچ وقت خو نگرفت. سپس او را به پدرش داد تا در گوشش اذان بگوید. 🌸انگار غافلگیری عادت او بود؛ اولین بار با زودتر آمدنش و بزرگ که شد با زودتر رفتنش. 🌸مادر هنگامی که اولین بار فرزندش را دید به حدی کوچک بود که می‌ترسید او را بغل کند. حتی از انگشتانش هم می‌ترسید. او را به سینه‌اش چسباند. نوزادش لحظه ای آرام و قرار نداشت. و اکنون جوانش را می‌دید که خاموش و بی جان گوشه‌ای افتاده است😔. سردرگم بود، نمی‌دانست دنیا سرد و بی رنگ شده بود یا او. 🌸کنار پسرش نشسته بود. سال از آن زمان می‌گذشت؛ احساس می‌کرد همه اتفاقت به اندازه یک چشم به هم زدن بود. همه سختی‌هایی که در این دوران کشیده بود در برابر چشمان بسته پسرش بر باد رفت. با دستانش چشمان پسرش را لمس کرد. دلش می‌خواست برای آخرین بار چشمان باز می‌شد و به او می‌نگریست تا بقیه زندگی‌اش را از همان یک نگاه توشه بگیرد. 🌸بیست سال زندگی از حسن یک قهرمان ساخته بود. سرش را به سر پسرش تکیه داد. در دلش با او حرف می زد و انگار حسن هم می‌خواست برای مادر از خاطرات روزهای جنگ بگوید. اینکه چگونه برای لحظه‌ای علی اکبر، قاسم وعباس شد و از حرم خانم زینب (س) دفاع کرد. 🌸یک نفر نزد مادر آمد و گفت که دیر شده و خواست که مادر اجازه بدهد تا پیکر فرزندش را ببرند. 🌸دستپاچه نگاهی به اطراف انداخت و گفت: چرا⁉️ من مادرش هستم. من اولین کسی هستم که او را بغل کردم؛ اولین کسی هستم که او را شستم؛ اولین کسی هستم که لباس بر او پوشاندم. 😭 🌸الان هم می‌خواهم آخرین کسی باشم که او را می‌شوید. آخرین کسی باشم که لباسش را می‌بندد. آخر او پسرک ناز پرورده من است.  دست را محکم گرفت و گفت:فقط یک نفر باید کمکم کند. 🌸همیشه چیزی برای جا ماندن هست. همیشه لحظه‌هایی در زندگی انسان خلق می‌شوند که دوست دارد بارها و بارها تکرار شود. حتی یادآوریش نیز به انسان لذت می‌دهد. در کنار پسرکش ماند. 🌸 صدای خنده‌های کودکی به گوشش می‌رسید درحالیکه کم کم به روی او آب می‌ریخت. صدای گام‌های کوچک پسرش را دوباره می‌شنید، مثل همان زمانی که حسنش تازه راه افتاده بود و می‌ترسید مبادا به زمین بخورد و پای او زخمی شود. اکنون اما اثر زخم‌های گلوله جگرگوشه‌اش جلوی چشمانش بود.😭 🌸سردی آبی که بر روی حسن می‌ریخت تا اعماق جانش نفوذ کرده بود. در آن اتاق همه چیز انگار در یک زمان خاص متوقف شده بود؛ همه چیز سرد و یخ زده بود به جز اشک‌هایش. اشک‌های سوزان، دل یخ زده‌اش را آب می‌کرد. 🌸زیر لب چیزهایی زمزمه می‌کرد و واژه ها همدم قلب پریشان او شده بودند. اینکار دلش را سبک می کرد و آرامشی بود برای دل بی قرارش. بوی کافور پخش شده بود. لباس سفید را بر حسن پوشاند. آن را خوب پیچید و با بغض فرو خورده اش گره زد. 🌸حالش کمی بهتر شده بود. از اتاق بیرون آمد و به دیگران نگاه کرد. به زحمت لبخندی به لب آورد و گفت: قهرمان را برایتان آماده کردم. آری! او مادری نبود که شهادت فرزند کمرش را خم کند. او می‌دانست که گاهی برای رسیدن به باورها باید از جاده عشق عبور کرد. در جلوی کاروان تشییع کننده فرزندش راه می‌رفت و پرچمی که پسرش برای برافراشته ماندن آن شهید شده بود را در دست داشت؛ درحالیکه فریاد می زد: «لبیک یا زینب» . 🌸اکنون دیگر دنیا را، مردمان را، زندگی را، همه و همه چیز را از نگاه فرزند شهیدش می‌دید! ❣(این بود قصه ناتمام مادر شهیدی که «لبیک یا زینب» در بند بند وجودش جاری بود.  مادر شهید مدافع حرم«حسن خلیل ملک» (ساجد) از رزمندگان حزب الله لبنان که در تاریخ ۹/۶/۲۰۱۳ هنگام دفاع از حرم عقیله بنی‌ هاشم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.❣ https://eitaa.com/piyroo
«همسایه آقا» به بازار آمد ... «همسایه آقا» روایت زندگی 🌹 شهید مدافع حرم (جاوید الاثر) است که به قلم نویسنده کتاب رفیق مثل رسول به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. این اثر حاوی خاطراتی از دوران کودکی شهید مدافع حرم علی آقا عبدالهی است که به چگونگی ورود وی به بسیج و سپاه پاسداران و نحوه پیگیری او برای اعزام به سوریه و قرارگیری در صف مدافعان حرم را روایت می کند. در این کتاب علاوه بر اعضای خانواده این شهید، با دوستان و برخی از همرزمان وی نیز گفتگو شده که در نهایت در قالب کتاب درآمده است.شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی، همزمان با ۲۳ دی‌ماه سال ۱۳۹۴ در مبارزه با عناصر تکفیری در منطقه خان‌طومان به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
روز دختر رو به این ناودونهای رحمت الهی تبریک میگم روز فرشته های مهربون روز دلسوزای بابا روز این گلهای لطیف معصوم مبارکتون روزتون جاداره این روز رو به همه دختر شهیدا تبریک بگم درسته باباشون شهید شده اما رهروان پدران شهیدشون این روز رو بهشون تبریک میگن دخترای خوب و معصوم رفیق شهیدم شهید مدافع حرم محمدبلباسی فاطمه خانم زینب خانم روزتون مبارکتون https://eitaa.com/piyroo
از خصوصیات اخلاقیش هر چه بگویم, کم گفتم. او از بچگی در خانواده ما, بلاتشبیه, مانند یک قرآن بود. صبح که می خواستم بلندش کنم, لحاف را از رویش پس نمی زدم, با یک بوسه بیدارش می کردم. طوری که گاهی وقت ها پدرش اعتراض می‌کرد و می‌گفت: " خجالت بکش زن, این دیگه بزرگ شده." ۳ ماه تعطیلات تابستان که می شد, می گفت: " من خوشم نمیاد برم توی کوچه و با این بچه‌ها بشینم, وقتمو تلف کنم. می خوام برم شاگردی." می گفتیم: " آخه برای ما زشته که تو بری شاگردی. بری شاگرد کی بشی؟" می‌گفت: " می رم شاگرد یه میوه فروش می شم." می‌رفت و آنقدر کار می‌کرد که وقتی شب به خانه می‌آمد, دیگر رمقی برایش نمانده بود. به او می گفتم: "آخه ننه, کی به تو گفته که با خودت اینطوری کنی؟" می گفت: "طوری نیست, کار کردن یه نوع عبادته, کیه که زحمت نکشه و کار نکنه؟" می‌گفت: "حضرت علی این همه زحمت می کشید! نخلستان ها رو آب می داد, درخت می کاشت, مگه ما به این دنیا اومدیم که فقط بخوریم و بخوابیم." این بچه آرام و قرار نداشت. یک وقتی هایی که من خانه نبودم, جارو را بر می داشت و خانه را جارو می کرد یا رخت ها را می شست. اخلاق و رفتارش طوری بود که همیشه همه ازش راضی بودند. https://eitaa.com/piyroo
توخط قدم میزدم که سید رادیدم کنج خاکریز نشسته بود و توی حال و هوای خودش بود از دور سلام کردم ، سرش را بلند کرد و جواب داد گفتم :سید تو فکر و خیالی !؟ گفت : اتفاقاً دنبال یکی می گشتم باهاش صحبت کنم . نزدیک شدم دیدم یک قاصدکی در دست گرفته و دارد با آن بازی می کند . گفتم : چیه یاد بچگیت افتادی ، قاصدک بازی می کنی !! گفت : محمد فکر کردی این قاصدک چقدر به راحتی از زمین بلند می شه؟ گفتم : بله ، چون خیلی سبکه . خندید و گفت : آره چون خیلی سبکه ، فکر می کنی اگر یک مثقال طلا به این ببندی به این راحتی به هوا میره و از زمین بلند میشه من گفتم : نه مسلماً چه طلا چه هر چیز دیگه ای به اون ببندی ، دیگه بالا نمیره . گفت : فکر می کنم روح ما هم مثل این قاصدکه ، یعنی هر مقداری به تعلقات دنیایی وا بسته تر بشیم ، روح ما سنگین تر می شه و به سختی از زمین کنده می شیم . "شهید موسوی نژاد" https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا