﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️#پارت_11
از پاساژ خارج شدم،ڪتاب را باز ڪردہ بودم و در فهرستش دنبال شعر "آفتاب مے شود" بودم!
همانطور قدم برمیداشتم،صفحہ را پیدا ڪردم.
شمارہ ے صفحہ را بہ ذهنم سپردم و ڪتاب را بستم.
احساس میڪردم امروز یڪ روز متفاوت است!
دلم میخواست بیشتر بیرون از خانہ بمانم.
تعریف ڪافے شاپ هاے این سمت را از بچہ هاے ڪلاس شنیدہ بودم.
پدر و مادرم میگفتند محیط ڪافے شاپ ها خوب نیست!
میخواستم خودم ببینم!
از یڪے از عابرها سراغ نزدیڪترین ڪافے شاپ را گرفتم.
با راهنمایے اش بہ سمت یڪے از ڪوچہ هاے داخل خیابان رفتم.
ڪافے شاپ را دیدم.
در ڪوچہ اے بن بست بود.
طرح ڪلبہ ے چوبے با رنگ قهوہ اے تیرہ،سر درش تابلویے تیرہ تر از نما آویزان بود ڪہ بہ خط لاتین نام ڪافے شاپ را نشان میداد.
در چوبے اش دو شیشہ بزرگ داشت،دستگیرہ را بہ سمت خودم ڪشیدم و وارد شدم.
دیزاین داخل با بیرون ڪاملا هم خانے داشت!
محیطے ڪم نور با دیوارهاے چوبے و میز و صندلے هاے چوبے طرح قدیمے!
روے دیوارها هم پر بود از قاب عڪس هاے سیاہ و سفید ایفل،پیزا و۰۰۰!
محیطش جالب بود اما با تیپ من زیاد هم خانے نداشت!
بدون توجہ بہ نگاہ بعضے دختر و پسرها میز خلوتے پیدا ڪردم و روے صندلے نشستم.
پسرے جوان با تیپ معمولے بہ سمتم آمد و گفت:خوش اومدید چے میل دارید؟!
منو روے میز بود،نگاهے اجمالے بہ منو انداختم.
دلم بستنے میخواست ولے نمیگفتند این دیوانہ است ڪہ در پاییز بستنے میخورد؟!
جنون داشتم دیگر!
دلم خواست چیزے شبیہ محیط سفارش بدهم.
_قهوہ ے فرانسہ!
یڪ بار هم در عمرم نخوردہ بودم!
امتحان ڪردن چیزهاے جدید را دوست داشتم.
پسر سرس تڪان داد و رفت.
پنج دقیقہ اے گذشت،ڪتابم را روے میز گذاشتم و باز ڪردم.
دنبال صفحہ ے مورد نظر بودم،دنبال "آفتاب مے شود"
بعد از دو سہ دقیقہ بہ صفحہ ے مورد نظر رسیدم.
آرام شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردن:
نگاہ ڪن ڪہ غم درون دیدہ ام
چگونہ قطرہ قطرہ آب مے شود
چگونہ سایہ ے سیاہ سرڪشم
اسیر دست آفتاب مے شود
نگاہ ڪن
تمام هستیم خراب مے شود
شرارہ اے مرا بہ ڪام مے ڪشد
مرا بہ اوج مے برد
مرا بہ دام مے ڪشد
نگاہ ڪن
تمام آسمان من
پر از شهاب مے شود
_خانم!بفرمایید!
با آمدن پسر جوان ساڪت شدم،فنجان و نعلبڪے سادہ ے سفید رنگ را روے میز گذاشت.
نگاهے بہ فنجان انداختم و گفتم:ممنون.
_نوش جان!
از میز دور شد.
خواستم دوبارہ مشغول خواندن بشوم ڪہ از پشت شیشہ ے در ڪافے شاپ نگاهم بہ ساجدے و پسرش افتاد.
ڪنار ماشینے ایستادہ بودند،مثل اینڪہ ماشینشان اینجا پارڪ بود.
پسر دستے بہ موهاے مشڪے اش ڪشید،چهرہ اش آرام بود.
در ماشین را باز ڪرد،داشت سوار میشد ڪہ صورتش را برگرداند انگار من را دید!
بدون توجہ سرم را پایین انداختم و بیت بعد را زمزمہ ڪردم:
تو آمدے ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️ #پارت_12
ڪلید را در قفل چرخاندم و در را باز ڪردم،نساء و نورا در حیاط فرشے پهن ڪردہ و نشستہ بودند.
نساء بہ دیوار تڪیہ دادہ بود و با نورا صحبت میڪرد.
با ذوق بہ سمتشان رفتم و رو بہ نساء بلند گفتم:سلام قوربونت برم!
سپس نگاهے بہ شڪم برآمدہ اش انداختم و گفتم:عشقہ خالہ چطورہ؟!
نساء دستش را بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:سلام آبجے ڪوچیڪہ! عشق خالہ شم خوبہ!
نورا با دست پس گردنے اے آرامے بہ من زد و گفت:من بوقم دیگہ!
دستم را بہ گردنم ڪشیدم و گفتم:آخ!خب چرا میزنے؟!
مانند بچہ هاے تخس گفت:بزرگترم دلم میخواد!
اخمے بین ابروهایم انداختم و گفتم:بزرگترے باید بڪُشیم؟!
_بعلہ!
نساء نگاهے بہ ما انداخت و گفت:شما دوتا بزرگ نمیشید؟!
من و نورا هم زمان باهم گفتیم:نہ!
نورا یڪ پس گردنے دیگر زد،با تعجب گفتم:این دیگہ چرا؟!
جدے گفت:هنوز ڪہ سلام نڪردے!
دستش را برد بالا ڪہ سریع بلند شدم،نساء شروع ڪرد بہ خندیدن!
تند گفتم:سلام،سلام،سلام،نورا خانم سلام!
نورا خندید و گفت:آفرین!دیگہ تڪرار نشہ!
همانطور ڪہ زیپ چادرم را پایین میڪشیدم گفتم:نہ بابا!
نورا نیم خیز شد و با چشمان ریز شدہ بہ من چشم دوخت:چے؟!
جوابے ندادم،چادرم را درآوردم.
نساء سیبے را جلوے بینے اش گرفت و مشغول بو ڪردنش شد همانطور بہ من چشم دوخت و گفت:ڪجا بودے؟
نورا بہ جاے من سریع جواب داد:مغازہ ے بابا!
چشمان نساء گرد شد:چے؟!
بے خیال شانہ اے بالا انداختم و گفتم:رفتم مغازہ ے بابا!
نساء با نگرانے گفت:واے چہ غوغایے راہ بندازہ!پس مامان ڪامل بهم نگفتہ!
خواستم چیزے بگویم ڪہ مادرم از داخل خانہ گفت:شما یڪم این چَموشو نصیحت ڪنید!
نورا جدے بہ من نگاہ ڪرد و گفت:چَموش نصیحت شو!
سپس بلند رو بہ خانہ گفت:مامان نصیحتش ڪردم!
نساء بلند خندید و با مشت آرام بہ بازوے نورا ڪوبید.
مادرم با سینے چایے وارد حیاط شد،با لبخند پررنگے گفتم:سلام!
چپ چپ نگاهم ڪرد و گفت:علیڪ سلام!ڪار خودتو ڪردے؟!راحت شدے؟!
خونسرد گفتم:بعلہ!
مادرم در حالے ڪہ سینے چاے را روے فرش میگذاشت گفت:میبینید چقد چِش سفید شدہ؟!
_مامان خانم چشاے من قهوہ ایہ!
نورا دقیق بہ چشمانم نگاہ ڪرد و گفت:آرہ مامان چشاش قهوہ ایہ نہ سفید!
مادرم نشست روے فرش و با حرص گفت:آفرین!مسخرہ بازے دربیار!
نساء گفت:اے بابا!بہ جاے این حرفا...
سپس شروع ڪرد بہ دست زدن،ادامہ داد:آے نعنا...نعنا...نعنا،مامان خانم میشہ تنها!
مادرم با نگرانے براے نساء چشم و ابرو رفت!
فهمیدم چیزے شدہ!
ڪنجڪاو پرسیدم:چیزے شدہ؟!
مادرم سریع گفت:نہ چے بشہ؟!فقط بابات زنگ زد هرچے حرص داشت سرِ من خالے ڪرد!
نساء و نورا نگاهے بہ هم انداختند و چیزے نگفتند!
مشڪوڪ نگاهشان ڪردم.
_میرم لباسامو عوض ڪنم.
بہ سمت در ورودے رفتم،ڪفش هایم را درآوردم و وارد شدم.
صداے مادرم در حالے ڪہ سعے مے ڪرد آرام صحبت ڪند آمد:چیزے بهش نگیدا!شب مصطفے بیاد واویلاس!
پشت در ایستادم،گوش هایم را تیز ڪردم.
نساء گفت:آیہ با ما فرق دارہ نمیذارہ!
مڪثے ڪرد و ادامہ داد:انگار صداے ما سہ تاس!جسارتشو دارہ!
یڪ چیزهایے بہ ذهنم رسید.
نورا آرام گفت:آرہ ولے اگہ زیادے بخواد اینطورے باشہ خیلے اذیت میشہ!
بعدها بہ یقین رسیدم ڪہ مرغ آمین همیشہ بالاے سرِ نورا بود و حتے براے جملات غیر دعایے اش آمین میگفت۰۰۰!
همانطور ڪہ قاشق را در ڪاسہ ے سوپم مے چرخاندم بہ تلویزیون چشم دوختہ بودم.
نورا یڪ ساعت پیش همراہ خانوادہ ے طاها براے تفریح رفت باغچہ ڪوچڪ خانوادہ ے طاها در ڪرج،قرار بود چند روز بمانند.
یاسین صندلے ڪنارم نشستہ بود،ڪاسہ ے سوپش را بہ لبانش چسابندہ بود و مدام هورت میڪشید.
سرم را برگرداندم و نگاهش ڪردم،متوجہ نگاهم شد.
در حالے ڪہ با چشم هاے درشت قهوہ اے اش نگاهم میڪرد ڪاسہ را از لبانش جدا ڪرد،دور دهانش ڪثیف شدہ بود،لبخند بزرگے زد و گفت:صداے دهنم اذیتت میڪنہ آبجے؟
میدانست از صداے دهان بیزارم!
سرم را تڪان دادم و گفتم:نہ داداشے!
پدرم بے توجہ مشغول غذا خوردن بود،این آرام بودنش بعد از ماجراے ظهر ڪہ بہ مغازہ رفتم عجیب بود!
باید داد و بیداد میڪرد!
مادرم مدام بہ من و پدرم نگاہ میڪرد،مطمئن شدم چیزے شدہ ڪہ مادرم خبر دارد.
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
چه اشتراک زیبایی؛ هر دو در کودکی به امامت رسیدند. اما چه وجه تمایز دردناکی! یکی در جوانی جام زهر نوشید و دیگری ۱۱۸۰ سال است که منتظر یاری شیعیانش است.
این است روایت تاریخ جریان امامت که همیشه از سمت شیعیان مورد بی مهری قرار گرفته است.
#شهادت_مظلومانه_امام_جوادعلیه_السلام_رامحضرامام_زمان_وشماعزیزان_تسلیت_عرض_میکنیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت731
فیلم دیدهنشده از سردار قاآنی در دوران دفاعمقدس
خاطرهای شنیدنی از نحوه برخورد رزمندگان با اسرای عراقی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#30تیرماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
دهم شهریور 1345، در شهرستان قائم شهر به دنیا آمد. پدرش محمدموسی و مادرش شمسی نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. و کارگر بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی و یکم تیر 1367، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای روستای آهنگرکلا تابعه زادگاهش به خاک سپردند.
#وصیتنامه
#روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
چونيقين دارم كه اين راه راهي جز حق نيست، پس آن را به تا ظهور حضرت مهدي رهبري امام خميني ادامه دهيد.
قسم به خورشيد وروشنايي خورشيد، قسم به ماه و درخشندگي ماه كه حق پيروز است؛ چون خدا وعده داده است. پس تو اي غواص ،با امواج دريا و تواي نيروي هوايي، با قطرات باران و تو اي متفكر، با قلمت و تو اي بسيجي، با گلولهي آتشينت و تو اي شهيد با قطرات خونت بنويسكه حق پيروز است.
شما را به تقوا سفارش ميكنم و سخنم اين است كه راه شهيدان را ادامه دهيد.
#خاطرات
#روحانی_شهیدعبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلائی
چهره ايشان براي بچهها نور بود در جمع كه حضور پيدا ميكرد چهرهاش بسيار نوراني بود لبهايش هميشه خندانبود ما بچهها شوخي ميكرد وقتي كه سنگر ميساختيم شوخي ميكرد نوع شوخي هايش نشان ميداد كه دربشهادت بسوي ايشان باز شده است.
نقل از همرزم شهيد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدروحانی_عبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلایی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدروحانی_عبدالعلی_یوسفی_آهنگرکلایی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ»
اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا
و پیامبرش را اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچى نکنید در حالى که (سخنان او را) مى شنوید.
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۲۰)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهید_محمد_مسرور🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
"شهـــادت" دَرد دارد ...
دردِ کُشتنِ نفس !!
قبل از اینکه با دشمن بجنگی؛
باید با نفست بجنگی !!!
شهادت را به اَهلِ درد میدهند ...
روزتون شهدایی🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•◇▪•
📋 #حدیث_نور✨
🏴 امام جواد عليهالسلام :
🍃 أفْضَلُ الْعِبادَةِ الاْخْلاصُ.
🍃 با فضيلتترين و ارزشمندترين عبادتها آن است كه خالص و بدون ريا باشد.
📚 بحارالانوار / ج ۶۸، ص ۲۴۵
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⚫صلوات خاصه امام جواد علیه السلام
✅ صلوات بر حضرت جوادالأئمّة علیه السلام، منقول از حضرت عسکری علیه السلام
توصیه می شود این صلوات را در روز شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام، به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بخوانیم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، عَلَمِ التُّقَى، وَ نُورِ الْهُدَى، وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ، وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ.
اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ، وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى، وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ، إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.» (جمال الاسبوع، ص491)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
◼️داستانی از امام جواد (ع)
🔴 پيدا كردن كار ، براي ساربان شترچراني بود ، بي كار مانده بود ، و در مدينه به دنبال كار مي گشت او تنها اميدي كه داشت به امام جواد ( ع ) بود و چنين فهميده بود كه اگر به در خانه او برود ، نااميد نمي شود ، در اين مورد با ابوهاشم جعفري ( ره ) كه يكي از آشنايان امام جواد ( ع ) بود ، صحبت كرد كه اگر به حضور امام جواد ( ع ) رفتي ، بگو سارباني بي كار مانده و دنبال كار مي گردد برايش كار پيدا كن .
ابوهاشم ( ره ) مي گويد : به اين قصد به حضور امام جواد ( ع ) رفتم ديدم با جماعتي مشغول غذا خوردن است ، فرصتي بدست نيامد تا در مورد سفارش ساربان ، صحبت كنم .
امام جواد ، ( ع ) رو به من كرد و فرمود : بيا جلو از اين غذا بخور ، كاسه غذا را جلو من گذاشت و فرمود : بخور ، در همين هنگام بي آنكه من در مورد ساربان سخني بگويم ، يكي از غلامان خود را صدا زد و به او فرمود : ( سارباني هست كه با ابوهاشم ( ره ) نزد ما مي آيد ، او را پيش خود نگهدار و براي او كاري معين كن ، تا مشغول گردد ) .
ابوهاشم ( ره ) مي گويد : همراه آن حضرت به باغي رفتيم عرض كردم : ( من اشتياق زياد به خوردن گل دارم ، براي من دعا كن تا اين عادت زشت را ترك كنم ، آن حضرت سكوت كرد ، و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسيد : ( اي ابوهاشم خداوند آن عادت را از تو برداشت ) .
عرض كردم : ( آري ، اكنون به قدري از گل نفرت دارم ، كه آن را از همه چيز بدتر مي دانم ).
📚اقتباس ازاعلام الوری، ص 334
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹🍃🌹🍃
🔻خاطره بسیار جالب از #شهید_غیرت💖... 👇
🔸علی قائل به این بود که امر تربیت نیاز به سیر و زمان⏱داره.
به این نبود که یه جوون با #وضع خراب داخل خیابون ببینه بعد بهش بگه این چه وضعیه، چرا داری این طوری میگردی و...
♦️میرفت با طرف مقابل #رفیق میشد
انقد توی دل 💓این جوون، دانشآموز، پیرمرد و... جا میگرفت که طرف خود به خود سیره زندگیش عوض میشد.
🔹دغدغه داشت این جوون هایی که داخل خیابون هستن این بچه ها رو آشنا و مأنوس کنه با امام #رضاو میدوید، نفس میزد، پول 💴خرج میکرد، چقدر زحمت میکشید برای همین #تحول✨جوانان .✔️
#شهید_علی_خلیلی 🌷
#مربی_مجاهد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo