فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️۶۰ گلوله برای حذف عمار!
شهید حسن آیت که در خط مقدم مبارزه با لیبرالها و جبهه ملی بود، زودتر از دیگران فهمید که بنیصدر در خط امام نیست و روی در برابر امام خواهد ایستاد!
وقتی نماینده مجلس شد، با اینکه چند روز بیمار بود، اما آن روز تمام اسنادش را جمع کرد تا به مجلس برود و علیه میرحسین موسوی اعلام موضع کند، اما پایش به مجلس نرسید! دکتر حسن آیت صبح ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ جلوی درب منزلش به ضرب ۶۰ گلوله به شهادت رسید و آن اسناد هم توسط ضاربان دزدیده شدند و تا امروز هم خبری از ضاربین و اسناد پیدا نشده است!
شهید حسن آیت: "اکنون اینان (لیبرالها) مشغول تدارک توطئه وسیعی برای واژگون ساختن جمهوری اسلامی ایران هستند."
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#مناسبت
✳️ ۱۴ مردادماه، سالروز عملیات غرور آفرین نصر ۷ را گرامی می داریم.
#سردشت
#بلفت_و_دوپازا
#هزار_و_سیصد_شصت_و_شش
▫️مراسم گرامیداشت شهدای این عملیات که همه ساله با حضور مردم شهیدپرور سردشت و کاروان های راهیان نور در محل یادمان بُلفت و دوپازا برگزار می شد؛ امسال بدلیل مقابله با شیوع ویروس کرونا و در راستای کمک به اهداف ستاد ملی مقابله با کرونا برگزار نمی گردد.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #آنونس | #نصر۷
🔻یادمان عملیات غرور آفرین نصر ۷
📍یادمان شهدای بلفت و دو پازا
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸💫🌸💫🌸
آقا ابراهیم هادی معلم ورزش بود و پولی را که از آموزش و پرورش دریافت میکرد.
چند برابر آن را خرج دیگران میکرد.
روزی یکی از از دوستان از آقا ابراهیم سوال میکند.
شما چطور حقوق کمی که از آموزش و پرورش دریافت میکنی ولی میبینم چند برابر حقوقت را خرج دیگران میکنی.
قضیه چیست⁉️
آقا ابراهیم نگاهی بهم انداخت و گفت..
روزی رسان خداست.
در این برنامه ها من فقط وسیله ام.
آقا ابراهیم ادامه داد.
من از خدا خواستم جیبم هیچ وقت خالی نماند.
و خدا هم از جایی که فکرش را نمیکنم
اسباب خیر را برایم فراهم میکند.
#روحت_شاد_داداش_ابرهیم.
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
همسرش میگفت:
صورت جذابے داشت
عاشق صورتش بودمـْ تو سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم علیرضا صورتت مال منہ مراقب امانتے من باش
پیکرشو کہ دیدم گفتم اینطورے مُراقب امانتیم بودے؟💔
#شهیدبے_سر
#شهیدعلیرضانوری
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از سرداری که برای خانواده شهدا پدری میکرد
🔺گزارشی مستند از ارتباط ویژه شهید سلیمانی با خانواده شهدا
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#بسم_رب_النور...
جهانیان هنوز معنای تمدن را نمیدانستند؛ که زن ایرانی در دوره هخامنشیان با آن حجاب مثال زدنی در تمام دنیا حجاب و ارزش زن را نشان داد...
هنوز اسلام محمد رسولالله ؛روی زمین فراگیر نشده بود که زن ایرانی منزلت و نجابت و حیای زنانه اش را میشناخت...
هنوز انسیه الحورا؛ اسوه زنان جهان پا به دامان پر برکت خدیجه کبری نگذاشته بود که زنان ایرانی با شال و چادرهای خاص و بلندشان؛ حجاب را در معنای واقعیش نشان دادند...
هنوز غربی ها برای منزلت زن تعریفی نداشتند که ایرانی ها جایگاه زن را با حجاب و حیای شرقی بی مثالش نشان جهان دادند...
پس حجاب هیچگاه تعریف اسلام؛ حداقل برای زن ایرانی نبوده!!!!
حجاب پوشش تحسین برانگیز بانوی ایرانی در تمام دوران تاریخی سرزمین ما بوده...این را تاریخ؛ با حیا و حجاب خاص شاهدخت ایرانی؛ شهربانوی نازنین ایران زمین؛تایید میکند...
زنی که حجاب و حیا و نجابت ایرانی وارش او را لایق همسری بزرگمردی چون حسین بن علی و مادری چهارمین امام پاکدل شیعیان کرد..
تاریخ و تاریخدانان نیز در اینکه حجاب از مشرق زمین و سرزمینی بنام ایران به جهان رسیده تردیدی نداشته اند...
حال باید دید چرا بانوی ایرانی به جایی رسیده که به تاریخ گهربار حجاب و عفاف در این سرزمین غنی پشت کرده است....!!!!
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید مدافع حرمی که عملیات داعش را در زمان اسارتش لو داد❗️👌
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#الگو_برداری_از_تلاش_های_شهیددردوران_جوانی 🌹
شهید در دوران تحصیلات جزو دانش آموزان ممتاز بود. 👌اولین اولویت زندگی اش حتی در ابتدایی ترین سالهای تحصیل، درس بود. شهید دانشجوی کارشناسی رشته مهندسی برق و الکترونیک بود، به گونه ای که شهید علاوه بر تلاشهای علمی و فنی در سطح دانشگاه، بلکه به موازات ایام تحصیل دانشجویی انجام پروژه های علمی ، تدریس در هنرستان ها ، آموزش خصوصی، ساخت و ابداع دستگاه های الکترونیکی را نیز در برنامه های خود داشت.✅
تا حدی که توانسته بود با استفاده از تجارب ایام تحصیل ، پشتکار و ذهن خلاقش در سالهای پاسداری اش بعنوان یه نیرو نخبه ، مخترع و پای کار ظاهر شود.💔
شهید مدافع حرم رضا کارگر برزی🌹
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💌پیامبراکرم صلی الله علیه و آله:
🔹روز #غدیر خم، برترین عید امت من است.
🗓 ۴ روز تا برترین عید امت پیامبر (ص)، #عید_غدیر باقیست...
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تاثیر شهادت یه سرباز در روستا
اثر شهدا در جامعه حتی بعداز شهادت🕊
با شهادت رضا جوانان روستا برای سربازی اقدام کردند.❗️
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_39
با تردید میگویم:مامان!
بہ صورتم زل میزند:بلہ!
صورتم را مظلوم میڪنم و آرام میگویم:میشہ با بابا حرف بزنے برم ڪلاس ڪنڪور؟!
مادرم سریع از روے صندلے میشود و همانطور ڪہ دستانش را در هوا تڪان میدهد میگوید:خدا خیرت بدہ میدونے نمیذارہ!
با ناراحتے میگویم:آخہ چرا؟!
_بہ دلیلِ چِ چسبیدہ بہ را! میدونے خوشش نمیاد تو اینجور محیطا باشے!
با لجبازے پاسخ میدهم:مگہ محیطش چطوریہ؟! چون مختلطہ و معمولا استاداش مردن؟ خب دانشگاهم همینہ،مدرسہ دخترونہ ڪہ نیس!
_فڪ ڪردے رضایت میدہ برے دانشگاہ؟!
_نہ! باید از خرداد ماہ دورہ بیوفتم تو مسجدا و پایگاهاے بسیج دنبال شوهر!
مادرم میخندد و میگوید:ڪوفت!
با بیخیالے میگویم:حوزہ علمیہ ے قمو یادم رَف! اصلا چطورہ برم آخوند شم؟!
با خندہ نگاهم میڪند:درد نگیرے! آخوند نہ! زنا طلبہ میشن!
خودم هم خندہ ام میگرد:حالا هرچے!
از تصور اینڪہ عمامہ روے سرم بگذارم خندہ ام میگرد،چہ بشوم!
خودم را در لباس روحانیون تصور میڪنم و سرم را روے میز میگذارم.
مادرم با نگرانے میگوید:چے شد آیہ؟! چرا گریہ میڪنے؟!
سرم را بلند میڪنم وقتے میبیند دارم از خندہ ریسہ میروم جدے میشود:فڪ ڪردم چت شد!
نمیتوانم جلوے خندہ ام را بگیرم با تحڪم ادامہ میدهد:پاشو برو مدرسہ ت دیر شد!
همانطور ڪہ بلند میشوم میگویم:داشتم خودمو با عبا و عمامہ تصور میڪردم.
مادرم هم خندہ اش میگرد:دیوانہ!
چادرم را مرتب سر میڪنم و بہ سمتش میروم.
در حالے ڪہ گونہ اش را میبوسم میگویم:خدافظ عشقم!
ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم و با سرعت بہ سمت در میدوم.
انگار پرواز میڪنم.
نمے دانند این "نشدن" چقدر برایِ من لذت بخش است!
_آیہ اگہ نمیتونے خودم برم!
همانطور ڪہ دڪمہ هاے مانتوے ڪرم رنگم را میبندم میگویم:وا مگہ چہ ڪاریہ نتونم؟! میخوام دوتا پارچہ بگیرم بیارم!
مادرم نگاهے بہ صورتم مے اندازد:آخہ تازہ از مدرسہ برگشتے خستہ اے!
_نہ!
_باشہ زود برو زود بیا!
_چشم.
شالِ قهوہ اے رنگم را از روے دستہ ے مبل برمیدارم:راستے مامان نورا ڪجاست؟!
بہ صفحہ ے تلویزیون چشم مے دوزد و میگوید:بیرون!
شالم را روے سرم مے اندازم:میدونم بیرون،ڪجایِ بیرون؟
دستم مے اندازد:هرجاے بیرون!
چادرم را روے سرم مے اندازم و میگویم:دستم انداختیا! موبایلتو میدے شاید لازمم شد!
انگشت اشارہ اش را بہ سمت ڪابینت میگیرد و میگوید:رو ڪابینتہ!
موبایل را از روے ڪابینت برمیدارم و خداحافظے میڪنم.
باید براے گرفتن پارچہ هاے سفارشے مادرم بہ محل ڪار پدرم بروم اما بهانہ است!
میخواهم بیرون بروم تا شاید آن پسرِ مرموز بہ سراغم بیاید!
خودش دیروز تماس گرفت و گفت باید حرف بزنیم.
امروز موقع رفتن و برگشتن از مدرسہ هر چقدر صبر ڪردم نیامد!
منتظرش هستم...
در حالے ڪہ بہ خودم و آب و هوا لعنت میفرستم وارد پاساژ میشوم.
هوا برعڪس چند ساعت پیش ڪمے سرد شدہ،همیشہ از سرما فرارے بودم.
مدام در دلم میگویم " چطورے میخوام تو این سرما برگردم"
و خودم هم خودم را سرزنش میڪنم"برف و تگرگ ڪہ نیومدہ ڪلا یہ بادہ!"
پاساژ ڪمے شلوغ است،چادرم را با دست میگیرم و آرام از بین جمعیت بہ سمت مغازہ ے پدرم میروم.
جلوے مغازہ مے ایستم،نفسے میڪشم و زیر لب میگویم:آخیش اینجا گرمہ!
_سلام خانم نیازے!
سرم را بلند میڪنم،بهنام شاگردِ پدرم است!
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم آرام جواب سلامش را میدهم،همانطور ڪہ داخل را با دقت براے یافتن پدرم نگاہ میڪنم میگویم:بابا نیست؟!
و سپس وارد مغازہ میشوم.
طاقِ پارچہ اے روے میز میگذارد و میگوید:نہ! قرار بود بار بیارن یہ مشڪلے پیش اومد پیش پاے شما رفتن!
آهانے میگویم و ادامہ میدهم:قرار بود بابا پارچہ ڪنار بذارہ ببرم.
_تو همون بارا بود!
بادم خالے میشود،یعنے براے هیچ در این هوا آمدم اینجا؟!
با حرص میگویم:یعنے پارچہ ها نیست؟!
متعجب نگاهم میڪند و سریع نگاهش را از صورتم میگرد:نہ دیگہ!
نفسم را با شدت بیرون میدهم:باشہ!
بهنام بہ پشتِ سرم نگاہ میڪند و میگوید:سلام آقاے عسگرے!
با شنیدن نامِ عسگرے با خود میگویم هرچہ باشد دوستِ پدرم است و باید احترام بگذارم،براے سلام ڪردن سریع برمیگردم:سَلا...
با دیدنِ هادے عسگرے سلامم نصفہ مے ماند.
جدے نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،لابد فڪر میڪند میدانستم اوست و سلام ڪردم!
بلوز توسے رنگے همراہ شلوار مشڪے تن ڪردہ،ڪالج هایش هم با بلوزش سِت است!
تعجب میڪنم،همچین مردانے زیاد در پسندِ پدرم نیستند!
بدون اینڪہ اجازہ بدهد سلامم را ڪامل ڪنم جدے میگوید:سلام!
سپس میرود!
از پشت نگاهش میڪنم،محڪم و باوقار قدم برمیدارد.
زیر لب میگویم:از خود راضے! نمیدونے من ازت فرارے ام آقا!
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #پارت_40
بہ سمت بهنام برمیگردم و میگویم:پس لطفا بہ بابا بگید من اومدم!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:چشم.
میخواهم از مغازہ خارج شوم ڪہ صداے زنگ موبایلِ مادرم مے آید،با عجلہ موبایل را از جیبِ مانتویم درمے آورم:بلہ!
_الو ڪبڪِ من ڪجایے؟!
صداے نوراست،با حرص میگویم:تا دیروز فنچ و گنجشڪ بودم امروز شدم ڪبڪ؟! چہ اصرارے دارے منو بہ خانوادہ ے پرندگان ربط بدے؟!
رو بہ بهنام میگویم:خدافظ.
نورا_هان؟!
_با تو نیستم!
از مغازہ خارج میشوم.
_پارچہ ها رو گرفتے؟
بہ سمتِ در خروجے قدم برمیدارم:نہ! مثل اینڪہ نیاوردن!
_هنوز تو پاساژے؟
مے ایستم:آرہ چطور؟!
_دارم میام اون ورا،همونجا بمون!
دوبارہ حرکت میڪنم:تو پاساژ نمیتونم بمونم.
بلند میگوید:وا چرا؟!
نگاهے بہ اطرافم مے اندازم و دستم را جلوے دهانم و موبایل میگیرم:ببین اینا ڪہ دیروز اومدن خواستگارے؟
_خب خب!
_پسرشون این وراس.
با هیجان بیشتر میگوید:خب خب تر!
_منو دید منم اونو دیدم...
اجازہ نمیدهد حرفم را ڪامل ڪنم:خب خب تر ترین!
_اِ بذار بگم! شاید فڪ ڪنہ من از این دختراے ندید بدیدم بخاطرہ این پسرہ موندم.
_نمیتونے برے یہ جایے همون نزدیڪیا؟!
از پاساژ خارج میشوم،مردد میگویم:یہ ڪافے شاپ این نزدیڪیا هَس،تو ڪوچہ ے رو بہ روے پاساژ ڪہ بن بستہ!
_اے بلا توام بلدیا! برو همونجا تا بیام حسابتو بذارم ڪف دستت.
با خندہ میگویم:باشہ فعلا!
_فعلا!
قطع میڪنم و موبایل را دوبارہ داخلِ جیبم میگذارم،از خیابان میگذرم و بہ سمت ڪافے شاپے ڪہ قبلا تنها آمدم میروم.
برعڪس پاساژ این سمت خلوت است،از پشت شیشہ نگاهے بہ داخل مے اندازم.
محیطش بد نیست!
وارد میشوم،دو پسر پشت یڪ میز نشستہ اند،با تعجب نگاهم میڪنند.
نگاهم را ازشان میگیرم،یڪے شان از قصد با صداے نسبتا بلند میگوید:مگہ این گونہ پیچام از این چیزا بلدن؟!
دیگرے با طعنہ پاسخ میدهد:داداش مگہ نشنیدے میگن هر چے عشقیہ زیر چادر مشڪیہ؟!
دستم را محڪم مشت میڪنم تا با این ها دهان بہ دهان نشوم.
_مثلا مظلومہ زبون ندارہ!
خونسرد بہ سمتشان برمیگردم:دارم،تو ارزش ندارے ڪہ بخاطرہ ت حرڪت ڪنہ!
بے توجہ پشت میزے مے نشینم،نگاہ متعجب و بدِ یڪ عدہ ڪمے آزارم میدهد.
دستم را زیر چانہ ام میگذارم تا رو بہ رویم را تماشا ڪنم ڪہ با دیدن ڪسے ڪہ پشت میز رو بہ رویے ام نشستہ شوڪہ میشوم!
هادے عسگرے ڪنارِ یڪ دختر!
لعنت میفرستم بہ این تصادف...
میخواهم نگاهم را ازش بگیرم ڪہ چشم در چشم میشویم!
حالت چهرہ اش عوض میشود،انگار جا خوردہ...
من هم مثلِ احمق ها بہ چشمانش زل میزنم!
آب دهانم را قورت میدهم و سرم را پایین مے اندازم.
جو برایم سنگین میشود،نڪند پیش خودش بگوید دارم تعقیبش میڪنم؟!
صداے ملوسِ دخترڪ بہ گوشم میرسد:هادے حواست بہ منہ؟
و صداے من من ڪنان هادی:آ...آرہ!
با خودم میگویم"حقِ قضاوت ندارے لابد آشنایے چیزشہ! اصلا شاید خواهرشه"
و انگار ڪسے قلقلڪم میدهم:اگہ خواهرش نباشہ چے؟!
پاسخ میدهم:با این آتو میتونم از خواستگارے احتمالے بعدے جلوگیرے ڪنم مخصوصا اگہ نورام بیاد!"
صداے دخترڪ با خندہ ملوس تر میشود:ڪجا رو نگا میڪنے؟!
لبم را بہ دندان میگیرم و دوبارہ سرم را بلند میڪنم،هم زمان دخترڪ صورتش را بہ سمتِ من برمیگرداند!
اولین چیزے ڪہ جلب توجہ میڪند چشمان آبے خوشرنگش هستند!
صورت سفیدش زیاد آرایش ندارد،ڪمے رژ لبِ صورتے زدہ و یڪ خطِ چشم سادہ!
ابروهاے مشڪے اش را پهن برداشتہ و تڪہ اے از موهاے مشڪے رنگش را یڪ طرفہ از زیر روسرے بیرون دادہ.
اولین چیزے ڪہ با دیدن صورتش میتوانے بگویے این است ڪہ صورت سفیدش با آن چشم هاے آبے و ابرو و موے مشڪے چقدر زیباست،خوش سلیقہ هم هست ڪہ تیپ تمام مشڪے سادہ اش خیلے شیڪ است!
و بیشتر از همہ ے این ها هیچ شباهتے بہ هادے عسگرے و خانوادہ اش ندارد...
پس درست حدس زدہ بودم،هادے دلش جاے دیگر است!
همینجا رو بہ رویم!
پیشِ دخترے ڪہ هیچ شباهتے بہ خانوادہ اش و من ندارد!
من نمیتوانستم موردِ پسندش باشم...
انگار یڪ نقطہ ے اشتراڪ داشتیم!
با صحنہ ے پیش رویم او شبیہ من نبود...
من شبیہ او نبودم...
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یا_امام_علی_النقی(ع)💚
ز سوے عرش رحمن ، نوید شادے آمد
بشارٺ اے محبان ، #امام_هادے آمد
ڪجایے یا بن زهرا بده #عیدے ما را
ڪہ روح #عشق و ایمان امام هادے آمد
#میلاد_امام_هادی(ع) مبارکبارد
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت746
⭕️ یک قیاس تلخ از سردار شهید حسن باقری!
کاش به اندازه معاندین، معنای اطاعت را یاد میگرفتیم.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهیدعباس_محرابیون_محمدی
در تاریخ 29/10/1326 در محمدیه نایین چشم به جهان گشود. پدر ایشان بنام محمد مشغول به کشاورزی و مادر ایشان بنام خدیجه سلطانی محمدی خانه دار بود. ایشان سومین فرزند از بین 5 فرزند خانواده(3پسر و 2 دختر) بود. تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی ادامه داد .در جوانی جهت امرار معاش و کمک به رفاه حال خانواده راهی تهران شد . در سال 1354 ازدواج نمود و صاحب یک فرزند پسر و دو فرزند دختر شد . با آغاز تظاهرات و راهپیماییهای ملت مسلمان ایران بر ضد رژیم شاهنشاهی در صف مبارزان قرار گرفت و به پخش اعلامیه و نوارهای صوتی سخنرانیهای حضرت امام خمینی (ره) مشغول شد . بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ضمن عضویت در هیات امنای مسجد و حسینیه محل سکونت به فعالیتهای فرهنگی و توزیع کالای اساسی مشغول گردید . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفته و عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد . آن عزیز سرانجام در تاریخ22/اسفند/1363 در محل شرق دجله عراق(هورالعظیم) در عملیات بدر مفقود الاثر گردید . پیکر پاک شهید پس از 11 سال در سال 1374 به وطن بازگشت و طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای محمدیه به خاک سپرده شد.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدعباس_محرابیون_محمدی در تاریخ 29/10/1326 در محمدیه نایین چشم به جهان گشود. پدر ایشان بنام محمد م
قسمتی از #وصیتنامه_شهیدعباس_محرابیون_محمدی
خداوند این نعمت انقلاب اسلامی را به ما عطا فرمود که ما را در معرض امتحان خودش قرار دهد و نشانه و آیت خودش حضرت امام خمینی (ره) را بر ما عطا کرد که فردا در روز قیامت هیچ عذر و بهانه ای نداشته باشیم و اگر خدای ناکرده در راه این انقلاب و مخصوصاً جنگ سستی کنیم خداوند بر همه ما غضب خواهد کرد.
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدعباس_محرابیون_محمدی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدعباس_محرابیون_محمدی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_غدیری_ام
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄