eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 الهه اشکاش شر شر می ریخت. دیگه رویی نداشتم تو صورت الهه نگاه کنم. بدون توجه به ماکان و ارشیا که خشکشون زده بود. دست الهه رو کشیدم و بردم طرف فرهنگ سرا. _الهه به خدا شرمنده ام. کتابو دادم دستش و دویدم طرف خیابون. دیگه دلم نمی خواست چشمم به چشم ارشیا بیافته. اونم باور کرده. اونم باور کرده من همچین دختری هستم. نگاهش پر از نفرت بود.وقتی رسیدم خونه از گریه و حرص فشارم افتاده بود. و به مامان گفتم: _دفعه دیگه خواستین گوش وایسین تا تهش خوب گوش بدین و بعدم مطمئن شین. مامان که از قیافه من وحشت کرده بود اومد طرفم و گفت: _ترنج چی شده؟ چی شده؟آبروم جلوی الهه رفت. واقعا فکر کردین من معتاد شدم. خدایا به کی بگم آخه رو چه حسابی همچین فکری کردین. مامان بدبخت مونده بود چی بگه. _خوب عزیزم همش خواب آلود بودی غذا درست نمی خوردی و بعدم اون تلفن. _ اینا شد دلیل؟ تا اونجایی که می تونستم داد می زدم: _واقعا دلایل منطقی تون همینا بود؟ در باز شد و ماکان اومد تو عصبانی گفت: _چه خبرته صداتو انداختی سرت. برگشتم طرف ماکان و با همون لحن داد زدم: _چیه؟ دیگه چی از جون می خوای؟ تو اصلا اون دختر بدبخت و می شناختی که اینجور بهش توهین کردی. من حالابا چه رویی تو صورتش نگاه کنم. ارشیا آروم وارد شد. دلم پر بود از همه شون. تمام حرصم و ریختم تو صدام: _واقعا آقا ارشیا شما دیگه چرا؟ اینه اون همه اعتقاد و مسلمونی. نفهمیده و نشناخته تهمت بزنین به دختر مردم. ارشیا دستی توی موهایش کرد و بدون هیچ حرفی از در خارج شد.نگاهم و گردوندم طرف ماکان هر چی نفرت داشتم ریختم تو صدام گفتم: _ازت متنفرم ماکان. حرفم تمام نشده بود که دست ماکان فرود اومد روی صورتم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مامان داد زد: _ماکان! با نفرت نگاش کردم و دویدم توی اتاقم. درست از همین نقطه زندگی من وارد مرحله دیگه ای شد. یک جور نیاز برای اثبات خودم. برای اینکه به بقیه بفهمونم من از جنس اونا نیستم. هر کار کردم تا خودمو از اونا و هر چه که بهشون مربوط میشه دورتر کنم.دلم نمی خواست مثل اونا باشم. می خواستم دور شم تا می تونم دور.برای همین رابطه مو با تمام دوستای گذشته ام به طور ناگهانی قطع کردم. موبایلم خاموش شد و به جاش یه شماره دیگه برای خودم خریدم که فقط الهه و دوستای تازه ام داشتنش.حتی به مامان اینا نگفته بودم موبایل دارم. با اینکه تا قبل از اون از رشته های هنری هیچ خوشم نمی امد با بابا صحبت کردم و گفتم می خوام جای نظری برم هنرستان. همه مخالف بودن ولی من فقط سکوت کردم و کار خودمو کردم.گرافیک و انتخاب کردم انگار می خواستم با ماکان و ارشیا رقابت کنم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 رفت و آمدم با الهه و بچه های فرهنگ سرا شخصیتم و هم کم کم عوض می کرد. خودمو به اونا نزدیک تر می کردم تا بیشتر از خانواده ام فاصله بگیرم. استاد مهران که این و فهمیده بود به کمک الهه و بقیه به طرز ماهرانه ای بدون اینکه بخوام روی من کار می کرد و همین باعث شده بود. که کم کم از تفکرات خانواده ام فاصله بگیرم.با مفاهیم دینی از نگاه جدید آشنا شدم. اولش فقط برای لج بازی با مامان بود که برای خودش طرز فکر خاصی داشت ولی کم کم دیدم واقعا توی این تفکرات دارم جا می افتم. همه حرفای استاد مهران برام تازگی داشت. ملاقاتم با استاد مهران تنها به همون کلاس ختم نشد.منو وارد یک سری جلسات هفتگی کرد که بچه هایی از جنس الهه و سامان توشون زیاد بود. اگرم نمی خواستم نیروی جمع منو وادار می کرد که به طرف عقاید اونا سوق داده بشم. تو جلسات هفتگی حرف از همه چی بود از موسیقی و هنر گرفته تا سیاست و دین. گاهی اشعار بزرگان خونده میشد و گاهش بچه ها با موسیقی مجلس و گرم میکردن. از همه بیشتر صدای دف مهدی بود که بهم آرامش میداد.همین هم باعث میشد ازبقیه با مهدی راحت تر باشم. همیشه بخاطر من دف میزد. احساس خوبی داشتم وقتی صدای دفشو می شنیدم. همین جمع ها منو به سمت موسیقی سنتی سوق میداد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 عشق،هر روز بہ تڪرار تو برمےخیزد اشڪ هر صبح بہ دیدار تو برمےخیزد اے مسافر بہ گلاب نگهم خواهم شسٺ گرد و خاڪے ڪہ ز رخسار تو برمےخیزد 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 شناسنامه حاج جای خالی برای مهر انتخابات نداشت؛ برای اینکه مکتب شهیدسلیمانی را بشناسید باید به برگ‌های شناسنامه‌ی او نگاه کنید. در شناسنامه‌ی حاج قاسم جای خالی برای مهر زدن نبود. او اصرار بر شرکت در همه‌ی انتخابات‌ها داشت. 📎روایت حبیب از زبان سرلشکر شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
این‌جمله‌هم [‌خیلی‌خیلی]‌ قشنگ‌بودتوی‌وصیت‌نامشون ^^ [دنیارنگ‌گناه‌دارددیگرنمی‌توانم‌زنده‌بمانم] شهید‌مارو‌هم‌دریابید نذارین‌توی‌دنیای‌پرازگناه‌غرق‌بشیم💔 نذارین بارگناهامون زیاد بشه🥀 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿 مردمان مسافر ڪاروان مرگند ، اما خود نمی دانند ، مرگـــــ ڪاروان دار سفر زندگی استـــــ و ڪجاوه ثابتـــــ می نماید اما ڪاروان در سفر استـــــ . 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا