eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج دوباره کش آمد روی اپن و با بدجنسی خندید و گفت: -به این میگن نهایت خودشناسی. همه از این حرف ترنج خندیدند. مسعود نگاه پر سوالی به سوری خانم انداخت و با اشاره پرسید چه خبره که سوری خانم شانه ای بالا انداخت. ماکان هم منتظر جواب بود. خیلی وقت بود که ترنج اینقدر سر حال نبود. حالا هم داشت با دقت میز شام را میچید. وقتی دید همه هنوز سر جایشان ایستاده اند انگشتش را گاز گرفت و گفت: -اینقدر بم نمی آد آشپزی کنم؟ مسعود کتش را روی دستش انداخت و گفت: -تقریبا جز صحنه های نادر طبیعته. مثل عبور ستاره هالی مثلا. -بابا کاری نکنین که امشب شام بهتون ندم. -نه بابا جان جریمه اش خیلی سنگیه.پس بدوین تا یخ نکرده. بعد هم به کمک سوری خانم غذا را کشید و وسط میز گذاشت. شام در فضایی کاملا شاد صرف شد. انگار ترنج برگشته بود به سالهای پر از نشاطش. -اعتراف کنین شام به این خوبی نخورده بودین. مسعود گفت: -واقعا همین طوره. ماکان هم تائید کرد. -واقعا باورم نمیشه اینقدر استعداد داشته باشی. می دونم من کلا هنوز کشف نشدم. اینا که چیزی نیست. آخر شب هم کنار ماکان نشست و با اینکه فردا اول وقت کلاس داشت با هم چیپس خوردند و یک فیلم ترسناک تماشا کردند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان که اصلا فیلم برایش مهم نبود مهم ترنج بود که انگار بعد از مدتها با او آشتی کرده بود. -وای ماکان من حالا چه جوری تنهایی بخوابم تو اتاقم. -می ترسی؟ -ها؟ نه بابا. ماکان پراند: -می خوای بیای تو اتاق من؟ ترنج لبش را جوید و گفت: -می رم متکامو بیارم. و به طرف پله دوید. چشمهای ماکان گرد شده بود. این واقعا ترنج بود؟ ترنج با متکا و پتویش برگشت و تا وارد شد گفت: -به جون داداش من رو زمین می خوابم تو رو تختت راحت باش. ماکان راحت روی تختش لم داد و گفت: -دقیقا منم همین تصمیم و داشتم. ترنج در حالی که روی زمین دراز می کشید و پتویش را رویش می کشید گفت: -جنبه تعارفم نداره این داداشی ما. ماکان در حالی که می خندید از جا بلند شد و گفت: -شوخی کردم بیا بالا بخواب. نه دیگه گفتم جون داداش. نمی شه. لوس نشو پاشو بیا. دیگه داری اصرار می کنی چکار کنم. و سریع روی تخت پرید. ماکان با خنده روی زمین دراز کشید و گفت: -یه سوال ترنج 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -هوم؟ -تو که قبلا از این اسکلت و این چیزا اینقدر تو اتاقت پر بود حالا چرا از این فیلمه ترسیدی؟ ترنج به پهلو چرخید و سرش را به آرنجش تکیه داد و گفت: -این یه رازه. و نیشش تا بنا گوش باز شد.ماکان هم به پهلو چرخید و رو یه ترنج گفت: -راز؟ ترنج خندید و گفت: اوهوم.می گم به شرط اینکه ازش سواستفاده نکنی. ماکان با ابروهای بالا رفته گفت: -قول نمیدم. ترنج خوابید و گفت: - پس منم نمی گم. -خیلی خوب بابا بگو کشتی مارو. -خوب آخه اسکلت و خون واین چیزا که ترس نداره. روح ترس داره. این فیلمه همش روح داشت. ماکان از این حرف ترنج به خنده افتاد. -بی مزه چرا می خندی؟ -وای ترنج کاش این رازو یه سه چهار سال زودتر می فهمیدم. اونوقت تلافی همه بلاهایی که سر خودم و اون ارشیا آورده بودی یه جا در می آوردم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🥀 ❤️| امام محمدباقر علیه السلام: الْمَهدي وَ اصْحابُهُ... يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ 🌱حضرت مهدی«عج» و اصحاب او امر به معروف و نهی از منکر میکنند! https://eitaa.com/piyroo
روایت ماجرای درگیری از زبان خود شهید علی خلیلی، قبل از شهادتش در گفتگو با خبرگزاری فارس در مورد ماجرای منجر به زخمی شدنش در جریان امر به معروف و نهی از منکر گفته بود: نیمه شعبان دو سال پیش به نظرم ساعت دوازده شب بود که می‌خواستیم دو نفر از دوستانم را به خانه‌‌شان در خاک سفید برسانم که دیدیم پنج، شش نفر در حال اذیت دو خانم هستند و به زور می‌خواستند وی را سوار ماشین کنند. دوستان من به دلیل پایین بودن سنشان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم و یکباره چاقویی که نمی‌‌دانم از کدام سو، نثار ما شد. من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتور سواری بلد بود آن‌ها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت. من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند؛ ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر تا نیم ساعت دیگر مریضتان را به یک بیمارستان مجهز نرسانید وی جان به جان آفرین تسلیم می‌کند. «دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمی‌کرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند». وی با بیان اینکه ضارب نیز به دلیل در اختیار داشتن شماره پلاک اتومبیلش به زندان افتاد گفت که مدت زیادی گذشت و ما چهار الی پنج ماه بعد به دادگاه رفتیم که سردار نقدی نیز حضور داشتند و من دیدم وکیلی گرفته‌اند و خود ایشان پیگیر کارها بودند. در دادگاه یکی از آن افراد به سه سال زندان و بقیه نیز که همدست بودند به شصت الی هفتاد ضربه محکوم شدند اما همه آن‌ها به قید وثیقه آزاد هستند. البته ناگفته نماند دکتر دستجردی نیز تشریف آوردن و هزینه بیمارستان را حساب کردند. وی معتقد است که اسم کارش را امر به معروف نمی‌گذارد بلکه آن اقدام را دفاع از ناموس می‌داند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است. شهید خلیلی در پایان با تاکید بر اینکه جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، خاطرنشان کرد: من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر لبخند آقا رفتم و دفاع کردم." بعد از زخمی شدن خلیلی دادگاهی تشکیل شد و در دادگاه ضارب به سه سال زندان و پرداخت دیه محکوم شد. طلبه شهید علی خلیلی در مدت کمتر از سه ماه از صدور حکم یعنی 8 خرداد سال بعد رضایت قطعی و بدون قید و شرط خود را از ضارب اعلام کرد. خلیلی بعد از تحمل دردهای فراوان ، در فروردین سال ۹۲ به فیض شهادت نایل شد. https://eitaa.com/piyroo
متن نامه که ۱۵ روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشته است : سلام آقا جان! امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند… من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم. اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد! ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید… یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی! من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است. آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد. بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی https://eitaa.com/piyroo
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست... همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوه‌ایش پیداش می کردیم. 😇 عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨ مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح. اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻 📝 به نقل از: محسن عابدی ♥️💌 یه روز به آقا گفتم: برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچه‌ها پیتزا🍕 بدم😋 گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟ گفتم: آره.🙃 همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچه‌ها...📲 جمعشون کرد دور هم. بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقه‌ای دل‌هامون کربلایی شد و تمام.🌅 با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨ به همین راحتی...😌 اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد... هرجا دلش می‌رفت❣، بچه‌ها رو دورهم جمع می‌کرد و به یکی هم می‌گفت بخون. همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری می‌شد خودش بود ...💦 ✨به روایت از: حسین رزمی✨ 💞🌸 🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمی‌گذارد بلکه آن اقدام را  می‌داند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است. 🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر رفتم و دفاع کردم. 🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️ رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!! 🌹🍃 پدر شهید ⬇️ ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم . 🌹🍃 مادر شهید ⬇️ روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد. 🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. . 📝🔗 🍃✨🍃✨🍃✨🍃 دغدغه این رو داشت که این جوون‌ها و بچه‌هایی که تو خیابون هستن، این بچه‌ها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨ و می دوید دنبال این، پول خرج می کرد، زندگی می گذاشت، نفس می زد، چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ... وقتی بچه ها با می‌گشتند و می‌رفتند حرم و می‌آمدند، واقعا تاثیر می‌گرفتند.🌱🌸 حتی خود بنده وقتی با می‌گشتم، می‌رفتیم حرم، می‌گفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛 دیگه السلام علیک ... شروع می‌شد، گریه هم شروع می‌شد ...☔️ واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار آقا باشند ...💫🌠 🍃✨🍃✨🍃✨🍃 📝🌼 💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. .👤. از زبان دوست شهید خلیلی 🌼💚 قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار می‌کرد؛ 🥊 ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕 درعین حال نمی‌تونست ورزش رو ول کنه!☺️ با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪 قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣 منتها همیشه به ما روحیه می‌داد!💫 خودش نمی‌تونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق می‌کرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻 تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂 الآنم هروقت می‌ریم باشگاه بدنسازی همش یادش میفتیم...😌 به نقل از: گمنام https://eitaa.com/piyroo
صـدا زد:مـامـان! مـادرش اومـد گفـت:ایـن سِـرُم رو از دسـتـم درمـیـاری؟ مے خـوام بـرم دستـشویے! مـادرش ڪمڪ ڪرد،رفـت وضـو گـرفـت گفـت:مـامـان بغـلم مے کـنـے؟؟ مـادرش بغـلش کـرد...... تـمـوم شـد پــــروازڪـرد....🕊 ❣شهید علی خلیلی ❣ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
علت ️ وحشت تل‌آویو از رئیس‌ جمهور شدن رئیسی چیست ؟ کلیپ در کانال هست خوشحال میشیم ما رو همراهی کنین ☺️ https://eitaa.com/joinchat/1583743046C6bdb879e18
🌿⃟🌻¦ یه کانال اوردم مخصوص دخترای باحیا وچادری🧕🏻📿' ➜ '~🌸https://eitaa.com/joinchat/486473857C044bbe8fae 💎فلسفه حجاب 💎حجاب از نظر قران 💎حجاب از نظر شهدا 💎حجاب ازنظر معصومین ع 🌹پاتوق خواهرایی از جنس فرشته هر دختر باعقیده ای به این کانال احتیاج داره🌼` 《♥️https://eitaa.com/joinchat/486473857C044bbe8fae با این کانال زهرایی شو💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 🌹 اے دل می‌دهم خوش روزگارے می‌رسد 🌿هم درد و غم طے می‌شود هم می‌رسد 🌹گر ڪارگردانِ جهان باشد مهربان 🌿این ڪشتیِ طوفان زده هم بر می‌رسد 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹لحظه شهادت شهید منوچهر سعیدی شهید مدافع‌حرم به علت گرمای داخل کانتینر، بالای سقف کانتینر در منطقه‌ عملیاتی الرمادی کشور عراق خوابیده بود. ساعت ۲بامداد، سه‌خودروی انتحاری گروه تکفیری داعش از سه‌طرف به سوی نیروهای مدافع حرم حمله کردند؛ نیروهای فاطمیون دوخودروی گروه داعش را منهدم کردند اما تروریست‌ها خودروی سوم را نزدیک کانتینر منفجر کردند. منوچهر سعیدی و تعدادی از نیروهای فاطمیون در آن حمله انتحاری گروه تروریستی داعش در حالی که پیکر آنها سوخته بود، به شهادت رسیدند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
می گفت : اگر مـــا محکم بہ ولایت فقیہ بچسبیم و در تمام ڪارهـایمان دین را شاخص قرار دهـیم بقیہ مسائل حل شدنی است شیرازی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بهش‌میگفتن . . . «امیدجان‌میشه‌کمتر‌بری‌هیئت؟!» اشاره‌میکنه‌به‌پسرش‌و‌میگه: «اگه‌علی‌رو‌یه‌نفر‌ازتون‌بگیره‌ چه‌حالی‌میشید؟! » میگن:«خب‌معلومه‌طاقت‌نمیاریم!» میگه:«امام‌حسین‌ع‌و‌هیئت‌رو‌ از‌من‌نگیرید‌چون‌طاقت‌نمیارم...» امید اڪبری🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo