eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
. خدایا‌ . پستےوناپایدارےروزگاررا . همیشہ‌درنظرم‌جلوه‌ساز . تا‌فریب‌زرق‌وبرق‌عالم‌خاڪے . مرااز‌یادتودور‌نڪند... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‹♥️🌱› • ! دلت را که بسپری دست شــُــهدا هوایت را به طرز عجیبی خواهند داشت! مواظب دلت هستند! +حواسشان جمعِ جمع است به تو!! درست موقعی که نیاز داری میاورندت به راه! با دعوتی به منطقه ای با تلنگری از جنس محبت های همیشگیشان! با....✨ https://eitaa.com/piyroo
بابک بسیار مسئولیت پذیر ومهربان بود. درزمانی که برادرش برای نامزدی در شورای شهر ستاد زده بود. وچند خانم آنجا فعالیت می کردند، بابک اجازه نمی داد آن ها شب تنها به خانه برگردند، شب ها تک تک آن هارا به خانه هایشان می رساند و می گفت آن ها در ستاد ما کار می کنند وخانواده آن ها می دانند که آن ها کنار ما هستند واگر آن ها را تنها راهی کنیم واتفاقی برایشان بیفتد مسئولیت آن ها با ماست. یا وقتی متوجه می شد دوستی مشکل دارد تا مشکل اورا حل نمی کرد آرام نمی گرفت این ویژگی بابک در خاطراتی که از او آمده دیده می شود. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
اینکه‌جواب‌کسیو‌که‌به‌خانوادت‌توهین‌ کرده‌رو‌ بدی‌،اسمش"غیرت‌"نیست،"نفهمیه"!🙂 اگه‌دعوا‌کنی‌یعنی‌انقدر‌نمی‌فهمی‌که‌با توهین‌ شنیدن،هیچ‌کس‌شبیه‌اون‌حرف‌و‌توهین‌ نشده‌ و‌فقط‌ارزش‌توهین‌کننده‌کم‌شده...🙃🌱 واگه‌توهم‌توهین‌کنی‌‌توام‌هم‌سطح‌همون‌میشی!🌈 https://eitaa.com/piyroo
|🎞🕯| 💥 {•بعضیا.🚶🏽‍♂! بندِ بازکردن.🤦🏽‍♀! رفتن جلو دوربین.🎥! واسه لایک.👍🏽‌!•} ...اما... [•بعضیاهم.☝️🏽! بند پوتینشونو بستن.🤞🏽! رو مین.💣! واسه خاک...!•] 「رِفـٰاقَــت ٺـٰا شَـهٰادت」 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان دست روی شانه ترنج گذاشت و او را در آغوش گرفت. -حالا چرا تلافی شو سر ارشیا می خوای در بیاری؟ -جدی می خوان بیان؟ -آره -مهرناز خانم خواسته نه؟ -نخ. ارشیا خودش به من گفت. ترنج ساکت شد و اشکش را پاک کرد. -من هنوز آمادگی ندارم. - اینارو به خودش بگو. ترنج خجالت زده بود. تا حااا با ماکان اینقدر راحت حرف نزده بود. - ماکان؟ -جانم؟ -من...نمی دونم چی بگم. ماکان به ترنج که عین لبو شده بود نگاه کرد و خندید و گفت: -عین نارنج شدی الان. ترنج خودش را از ماکان جدا کرد و سر به زیر نشست. ماکان دستش را گرفت و گفت: -هر چی دلت میگه. بعد هم روی موهای او را بوسید و رفت. *** ارشیا داشت از استرس می مرد. باورش نمی شد که دارد می رود خواستگاری ترنج. توی آینه پوزخند زد. عروس خانم ناراضی ما داریم کجا می ریم نمی دونم.برای بار هزارم خودش را توی آینه نگاه کرد. احساس می کرد کارش تا حدودی احمقانه است. ترنج او را در همه حالت و همه جوره دیده بود. پس این اداها برای چه بود.مادرش گفته بود حتما باید رسمی باشد و کت و شلوار بپوشد. تازه با هزار بدبختی از زیر زدن کروات در رفته بود. تازه احمقانه تر این بود که ترنج اصلا رضایتش را هم اعالم نکرده بود.آخرین بار خودش را توی آینه نگاه کرد و از اتاق خارج شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 پدرش منتظر توی سالن نشسته بود. با دیدن او لبخند زد. ارشیا هم خجالت زده جواب لبخند پدرش را داد. مهرناز و آتنا هم بعد از چند دقیقه آمدند. مهرناز خانم با هیجان قربان قد و بالای ارشیا می رفت. ارشیا کلافه گفت: - مامان بسه بریم دیگه. آتنا ریز ریز خندید و گفت: -چه هوله! ارشیا برگشت و رو به آتنا گفت: -تو رو خدا یه امشب و سر به سر من نذار. مهرناز خانم بازوی او را گرفت و گفت: -بریم بابا. اصلا از کجا که ترنج جواب مثبت بده بهت. ارشیا ایستاد و بازویش را از دست مادرش بیرون کشید: -مامان تو رو خدا حرفهای ناامید کننده نزن. آقا مرتضی هم بلند شد و گفت: -راست میگه ارشیا. شایدم جواب مثبت داد. بریم که دیر شد. ارشیا پوفی کرد وبه همراه بقیه از خانه خارج شدند. اینقدر استرس داشت که به سختی رانندگی کرد و تازه دسته گلی را هم سفارش داده بودند فراموش کرد. مجبور شدند دوباره برگردند و دسته گل را بگیرند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وقتی زنگ خانه اقبال را به صدا در آوردند. ارشیا احساس کرد توی کوره در حال پختن است. دانه های عرق تا روی پیشانی اش کش آمده بود. و تند تند با دستمال عرقش را پاک میکرد. آتنا نمی توانست خنده اش را کنترل کند و مهرناز خانم هی به او سقلمه می زد که نخندد. ماکان خودش در را باز کرد و به استقبال آنها رفت. با دیدن قیافه ارشیا او هم خنده اش گرفته بود. کنار گوشش گفت: -بابا کوتاه بیا. خوبه اینجا همه می شناسنت. ارشیا چشم غره ای به ماکان رفت و گفت: -تو یکی دیگه ولمون کن. از سر شب به اندازه کافی سوژه خنده بودم. ماکان و ارشیا پشت سر بقیه به طرف ساختمان اصلی می رفتند که ماکان گفت: -دیگه واسه چی؟ ارشیا باز عرقش را گرفت و گفت: -مامان گیر داده بود کراوات بزن. ماکان پخی زیر خنده زد ولی زود خنده اش را جمع کرد. ارشیا با آرنج به به پهلوی او زد و گفت: -مسخره نوبت منم میشه بهت بخندم. -آخه مامانت فکر کرده خونه کی می خواین بیاین. -به جان خودت دیوانه شدم. من اصلا این کت و شلوار مسخره رو هم نمی خواستم بپوشم. -پس با زیر پیرنی می خواستی بیای؟ -ماکان به خدا خفت می کنم.منظورم این بود. اسپرت می اومدم. بعد با لحن غمگینی ادامه داد: -ترنج که هنوز نگفته راضیه. ما همین جور زورکی اومدیم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1181 داستان عجیب دیدار رهبری با خانواده یک شهید یک داستان عجیب از دیدار خصوصی یکی از خانواده های شهدا با مقام معظم رهبری در سحر گاه در دیداردر گلزار شهدا https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ڪلبہ ڪوچڪے در قلبم، سالیانے‌ست منتظر و چشم بہ راه میهمانے‌ست میهمانے ڪہ با آمدنش، آرامشے عجیب را از سفر بہ سوغات مےآورد. ڪجایے اے میهمان ڪلبہ قلب‌هاے ما؟ سلام اے با خبر از حال همہ✋❤️ 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
.چہ‌مےجویـے؟ . آرامش؟ . آرامش‌نہ‌دربالش‌پراست . ونہ‌در‌قرص‌هاےآرامبخش . آرامش‌رادر‌لابہ‌لاےنگاه . و‌لبخند‌پر‌معناےشهدا‌بجوی 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهـید حمــید رضا مدنی: شـــیمیایی بود برای درمـــــان به انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم داشت گفت خون نزنید تـــوجه نکردند!! هرچه زدند بدنش نپذیرفت خون یک جواب داد پزشکش مسلمان شد گفت: ست! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo