eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
اقتدار ◽️همزمان با پاسخ قاطع سپاه پاسداران به دست‌یازی نیروی(دزدان) دریایی ارتش تروریستی آمریکا، بامداد امروز از دیوارنگاره‌ی جدید میدان ولیعصر(عج) با شعار "دو‌ پای دیگر قرض کنید" رونمایی شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻داشتیم میرفتیم سمت هلی کوپترها توی مسیر آقا مهدی باکری یک تسبیح مرگ بر آمریکا گفت میگفت آیت الله مشکینی فرمودند: ثواب کمتر از صلوات نیست... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
قافلہ رفت و در این معرڪہ ما ماندیم و مشتے خاطره! و لبخندهایی ڪہ اشڪ را هدیہ ی دیدگانمان میڪند... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من که نمی فهمم تو کی جدی هستی کی شوخی میکنی. -مامان من الان کاملا جدی میگم. بابا جون من زن می خوام با چه زبونی بگم. مسعود و سوری به هم نگاه کردند و سوری خانم گفت: -خوب من چند نفری مد نظرم هست هر وقت تو بخوای. نیش ماکان با بنا گوش باز شد: -کی هستن حالا؟ ** ترنج در را باز کرد و به ارشیا گفت: -بیا تو. ارشیا نگاهی به پله انداخت و گفت: -این ماکان خیلی داره موی دماغمون میشه. ترنج چادرش را گذاشت روی چوب لباسی و در حالی که روسری اش را بر می داشت گفت: -خوب چکار کنه یه دوست داشت یه خواهر حالا هیچ کدومو نداره. ارشیا نشست روی تخت و با لذت مشغول نگاه کردن ترنج شد که داشت دکمه های مانتویش را باز می کرد. ترنج مانتویش را هم به چوب لباسی آویزان کرد و خم شد و آرشیوش را از زیر تخت بیرون کشید. ارشیا با تعجب گفت: -جدی سوال داشتی؟ ترنج در حالی که زیپ آرشیوش را باز می کرد با خنده گفت: -نه ولی یک سوال می کنم که دروغ نگفته باشم. ارشیا دستش را کشید و ترنج توی بغلش افتاد. -بی خیال سوال. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج در حالی که می خندید گفت: -نکن ارشیا. ارشیا روی چال گونه اش را بوسید و گفت: -بت نگفتم اینجوری نخند. خنده ترنج بیشترشد. -بذار بپرسم. ارشیا هم خندید و درحالی که دوباره گونه اش را می بوسید گفت: -بپرس. ماکان در حالی که دست هایش توی جیبش بود از مقابل در اتاق ترنج گذشت و برای در شکلکی در آورد. صدای خنده های ترنج و ارشیا را به وضوح می شنید.رفت توی اتاقش و درش را محکم به هم کویبد. "هرهر. خجالتم نمی کشه. بی حیا. شیطونه میگه بزنم شل و پلش کنم. دیگه نیاد بیخ گوش من هر و کر را بندازه." بعد پرید روی تختش و دراز کشید و دست هایش را زیر سرش قالب کرد و به سقف خیره شد. واقعا احساس تنهایی می کرد. ارشیا بعد از چند دقیقه از اتاق ترنج خارج شد و و پشت در اتاق ماکان ایستاد و چند ضربه به در اتاق او زد. ماکان بی حال گفت: -بیا تو. ارشیا در را باز کرد و نگاهی به ماکان که بی خیال روی تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود انداخت. همانجا به دیوار تکیه داد و دست به سینه به او خیره شد. ماکان اول چیزی نگفت ولی وقتی دید ارشیا از نگاه کردن به او دست نمیکشد طلب کار گفت: -منو با ترنج اشتباه نگرفتی احیانا؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا ابرویی بالاداد و با بدجنسی گفت: -نبینم کسل باشی. ماکان بدون اینکه به او نگاه کند گفت: -حالا که می بینی هستم. بعد هم به پهلو چرخید و به ارشیا که همانجا دست به سینه به او زل زده بود نگاه کرد: -واقعا خسته شدم از این وضع ارشیا. منم دلم می خواد یکی باشه که دوستم داشته باشه. باید حس خوبی باشه. و آه پر افسوسی کشد و به جایی جلوی پای ارشیا خیره شد. ارشیا وفتی حال خراب ماکان را دید رفت و روی صندلی کنار تختش نشست و آرنج هایش را به زانوی هایش تکیه داد و گفت: -حرفای تازه می شنوم. ماکان روی تخت نشست و تمام وزنش را انداخت روی دست هایش که پشت سرش حائل شده بودند: -خودمم نمی دونم چه مرگمه. از این وضع خسته شدم. دیگه یک روز با این یک روز با اون برام چیز جالبی نداره. ارشیا با دقت به او گوش داد و بعد با لبخند گفت: -فکر کنم سرت به جایی خورده. ماکان پوفی کرد و با یک حرکت از جا بلند شد و رفت سمت کتاب خانه اش وخودش را مشغول یافتن کتابی کرد که خودش هم نمی دانست چی هست. ارشیا همچنان منتظر جواب بود. ولی ماکان انگار از گفتن طفره می رفت. ارشیا وقتی سکوت ماکان را دید گفت: -نگفتی! ماکان برگشت و به کتابخانه اش تکیه داد و با اخم به جلوی پایش خیره شد: -همش تقصیر توه. اصلا به چه حقی اومدی خواستگاری ترنج. ارشیا لپ هایش را باد کرد و سعی کرد چیزی نگوید تا به این دوست چندین ساله اش بربخورد و بعد از چند لحظه که آرام شد گفت: -مرد حسابی بعد از این همه وقت تازه به این فکر افتادی مخالفت کنی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
... ما اینجا جمع شده اییم برای ... جمع 70هزار نوکر ارباب مداحی پروفایل ،والپیپر ،استوری ڪلیپ ، همه حرفامون فقط از سیدالشهداست❤️↓ http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a هرکی عشقش امام حسینه اینجاس♥️ اگر شما هم عاشق‌امام‌حسین‌هستی‌ عضواین‌کانال‌شو شبا ڪه دلم میگیره میرم اینجا،آرومم میکنه:)♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 عاشق که شدی،خطا نباید بکنی حتی به خودت جفا نباید بکنی حالا که شدی چشم به راه مهدی جز بر نظرش کار نباید بکنی 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
در‌نگاهت‌چیزیست‌ڪھ‌نمیدانم‌چیست؟!. مثل‌آرامش‌بعداز‌یڪ‌غم... مثل‌پیداشدن‌‌یڪ‌لبخند:)... مثل‌بوۍ‌نم‌بعدا‌زباران... درنگاهت‌چیزیست‌ڪه‌نمیدانم‌چیست...! امااین‌راخوب‌میدانم، هرچھ‌ڪھ‌هست،من‌بھ‌آن‌محتاجم:)! 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید آتش‌نشان «بهنام میرزاخانی» ۳۳ روز از دامادی‌اش می‌گذشت، که در حادثه پلاسکو دچار سوختگی شد و به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.  مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست می‌آورد، راهی گلزار شهدا می‌شد. تفریحش زیارت شهدا بود. شب‌های قدر را در کنار آن‌ها احیا می‌کرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند. مادرش میگوید: فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت. 🕊بهنام عاشق شغل آتش‌ نشانی بود و همیشه می‌گفت، «آتش‌نشانی شغل نیست، عشق است.» 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💥اگه قبل از هر پیامکی برای شروع ۵ دقیقه به دل های شکسته بعدش و حق الناس ها و روز قیامتش🔥 فکر کنیم قید هر رو خواهیم زد🤚 ➕مولامون‌علی‌ (ع) میگه: عاقل ترین مردم کسیه که بیشتر،در عاقبت کارهاش فکر کنه.... همیشه به اخره تلخش😣 فکر کن تا شیرینی شروعش از بین بره 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
شلوار نظامیش رو آورد و گفت برام میدوزیش؟ گفتم مادر این شلوارت خیلی کهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن گفت:میدن ولی مامان هنوز کار میکنه یکم فقط پاره شده. بیت الماله! 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo