eitaa logo
تجلّـــی بصیرتـ☀️
399 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
562 فایل
#هوالبصیر 💠کپی برداری از مطالب باذکرصلوات آزاداست اَللهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیڪَ‌الفَرج 👤 @Ya_zahra1111 خادم کانال 🤲 @Besuye_khoda ڪانال بسوے خدا 🎤 @navay_neynava ڪانال نواے نینوا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن 3⃣ 🍃خوف و پارسايى يحيى عليه السلام در خردسالى🍃 يحيى در همان خردسالى از پارسايان برجسته بود. هرگز دلبستگى به دنيا نداشت و همواره به خدا و آخرت می انديشيد. او در عصر پدرش زكريا به مسجد بيت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را ديد كه پيراهن مويين و كلاه پشمينه و زبر پوشيده اند و با وضع دلخراشى خود را به ديوار مسجد بسته اند و مشغول عبادت هستند، يحيى با ديدن آن منظره نزد مادرش آمد و گفت: براى من پيراهن مويين و كلاه پشمينه بباف تا بپوشم و به مسجد بيت المقدس بروم و با راهبان و علماى عابد بنى اسرائيل به عبادت خدا اشتغال ورزم. مادرش گفت: صبر كن تا پيامبر خدا پدرت بيايد و با او در اين مورد مشورت كنيم. صبر كردند تا حضرت زكريا آمد، مادر يحيى جريان را به حضرت زكريا خبر داد، زكريا به يحيى گفت: چه موجب شده كه به اين فكرها افتاده اى، با اين كه هنوز كودك هستى؟ يحيى گفت: پدرجان! آيا نديده اى افرادى را كه كوچكتر از من بودند، حادثه مرگ را چشيدند؟ يحيى بسيار گريه كرد، به گونه اى كه آثار سخت گريه در چهره اش آشكار شد، اين خبر به مادرش رسيد، او نزد پدرش يحيى آمد، از سوى ديگر زكريا نيز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكريا وقتى كه آن وضع دلخراش را از يحيى ديد فرمود: پسر جان! اين چه حالى است كه در تو می نگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسيله تو چشمم را روشن سازد. يحيى گفت: پدر جان تو مرا به اين كار و حال امر نمودى. زكريا فرمود: كى تو را چنين دستور دادم؟ يحيى عرض كرد: آيا نگفتى كه بين بهشت و دوزخ عقبه ای (گردنه)اى است كه جز گريه كنندگان از خوف خدا، كسى از آن عبور نمی كند؟ زكريا فرمود: حالا كه چنين است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غير از حال و شأن من است. يحيى برخاست و پيراهن موئين خود را از تن بيرون آورد، و به جاى آن دو نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت. يحيى آن قدر از خوف خدا گريه كرد كه اشكهايش جارى شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاى او خيس شدند، و قطره هاى اشكش از سر انگشتانش فرو می چكيد. زكريا وقتى كه حال و وضع پسرش يحيى را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد، و گفت: خدايا! اين پسر من است، و اين اشكهاى چشمانش می باشد، اى خدايى كه مهربانترين مهربانان هستى. ادامه دارد.... با استفاده از و زدن ^ در بالای صفحه میتوانید به قسمتهای قبل داستان حضرت یحیی و داستان پیامبران پیشین دسترسی پیدا کنید. 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 🌸 🌿 🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن 4⃣ 🍃وارستگى حضرت يحيى عليه السلام و گفتگوى او با ابليس🍃 زهد و پارسايى حضرت يحيى در سطح بسيار بالايى بود، هرگز در زندگى او دلبستگى به دنيا نبود، او ساده می زيست، غذايش بيشتر سبزيجات و نان جو بود، و به اندازه تأمين يك شبانه روز خود غذا نمی اندوخت. روزى داراى يك قرص نان جو گرديد، ابليس نزد او آمد و گفت: تو می پندارى زاهد هستى با اين كه براى خود يك قرص نان اندوخته اى؟ يحيى جواب داد: اى ملعون! اين قرص نان به اندازه قوت (و مورد نياز يك شبانه روز) من است. ابليس گفت: كمتر از قوت، براى كسى كه می ميرد كافى است. خداوند به يحيى وحى كرد، اين سخن ابليس را (كه سخن حكمت آميز است) فراگير. روز ديگرى ابليس نزد يحيى آمد، يحيى او را شناخت و به او گفت: هر چه دام و نيرنگ و وسائل فريب دادن را دارى براى من به كار گير. (تا ببينم می توانى مرا گول بزنى.) ابليس جواب مثبت داد و فرداى آن روز را براى اين كار تعيين كرد، يحيى در ميان كوخى كه داشت ماند و درِ آن را بست، چندان نگذشت ناگاه ابليس از سوراخى كه در ديوار آن كوخ بود وارد شد، يحيى او را در هيئت و قيافه اى بسيار عجيب ديد كه داراى زرق و برق و انواع وسايلى بود كه براى به دام انداختن انسانها به كار می گرفت، همه را با خود آورده بود، تا يحيى را به خود جذب كند. يحيى از او سؤالاتى كرد و از جمله پرسيد: چه چيزى از همه بيشتر چشم تو را روشن می سازد؟ ابليس گفت: زنها، آنها تله ها و دامهاى من هستند (توسط زرق و برق آنها، دلها را می ربايم و انسانها را گمراه می كنم.) هرگاه نفرينها و لعنتهاى صالحان در مورد من، مرا غمگين می كند، نگرانى خودم را وسيله آنها آرامش می دهم. يحيى پرسيد: آيا هيچگاه بر من چيره شده اى؟ ابليس گفت: نه، ولى تو داراى يك خصلت هستى كه مرا خشنود كرده (و اميدوار نموده كه بتوانم به وسيله اين خصلت بر تو راه يابم.) يحيى گفت: آن خصلت چيست؟ ابليس گفت: تو سير خورنده هستى، اميد آن را دارم كه از همين راه وارد شوم، و تو را از بعضى از شب زنده دارى، و نمازهاى شب باز دارم. يحيى به اين موضوع توجه و دقت مخصوص كرد، و به ابليس گفت: اءِنِّى اُعطِى اللهَ عهداً اَلّا اَشبع مِنَ الطَّعامِ حتّى اَلقاهُ؛ من با خدا عهد كردم هيچگاه تا آخر عمر، از غذاى سير نخورم. ابليس گفت: من هم با خدا عهد كردم تا آخر عمر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم. سپس ابليس از نزد يحيى رفت و ديگر هرگز نزد يحيى نيامد. به اين ترتيب يحيى مراقب بود كه هرگونه اعمال زمينه ساز نفوذ شيطان را از خود دور سازد. ..... دوستان عزیز با زدن روی و علامت^ در بالای صفحه میتوانید به قسمتهای قبل داستان دسترسی پیدا کنید. 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 🌸 🌿 🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن 7⃣ 🌼ياد مكرر امام حسين عليه ‏السلام از يحيى عليه‏ السلام‏🌼 زندگى يحيى از جهاتى شباهت به زندگى امام حسين عليه ‏السلام داشت، مانند اين كه: نام حسين همچون نام يحيى بى سابقه بود، و مدت حمل آن‏ها به هنگامى كه در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دوى آن‏ها قربانى هوسهاى طاغوت زمانشان شدند و سرشان بريده شد. امام سجاد عليه ‏السلام فرمود: ما در سفر كربلا همراه امام حسين عليه ‏السلام بيرون آمديم، امام در هر منزلى كه نزول مى ‏فرمود، و يا از آن كوچ مى‏ كرد، از يحيی و شهادت او ياد مى ‏كرد و مى ‏فرمود: وَ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللهِ اءنّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكريّا اُهدىَ اِلى بَغِىّ مَن بَغايا بِنِى اسرائِيلَ؛ از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه به سوى فرد ستمگر و بى ‏عفتى از ستمگران و بى عفت‏هاى بنى اسرائيل بردند. آرى، امام حسين عليه‏ السلام با اين بيان مى‏ خواست اشاره به شهادت خود كند، كه همچون يحيى عليه ‏السلام به خاطر نهى از منكر، سرش را جدا مى‏ كنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، يزيد پليد مى ‏برند. امام صادق عليه‏ السلام فرمود: مرقد حسين عليه ‏السلام را زيارت كنيد و به او جفا نكنيد كه او سيد و آقاى شهداى جوان، و سيد جوانان بهشت است، و شبيه يحيى عليه ‏السلام است كه آسمان و زمين براى مظلوميت حسين و يحيى عليهماالسلام گريستند. نيز روايت شده: جبرئيل به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: خداوند هفتادهزار نفر از منافقان را در مورد قتل يحيى عليه‏ السلام (توسط بخت النصر) كشت، و به زودى هفتادهزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دخترت، حسين عليه ‏السلام بكشد. در قسمت آخر حضرت یحیی با عاقبت بخت النصر با شما خواهیم بود. اعجاز القرآن الکریم 📚 📚 قصه های زیبای قرآن ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 🌸 🌿 🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن 2⃣ 🍂قوم سركش عاد🍂 حدود 700 سال قبل از ميلاد حضرت مسيح در سرزمين احقاف (بين يمن و عمان، در جنوب عربستان) قومى زندگى مى ‏كردند كه به آن‏ها قوم عاد مى‏ گفتند. زيرا جدشان شخصى به نام عاد بن عوص بود و حضرت هود نيز از همين قوم بود و عاد بن عوص، جد سوم او به شمار مى‏ آمد. قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نيرومند بودند، از اين رو به عنوان جنگاورانى برگزيده به حساب مى ‏آمدند. از نظر تمدن نيز نسبت به قبايل ديگر تا حدود زيادى پيشرفته ‏تر بودند و شهرهاى آباد، زمين‏هاى خرّم و سرسبز و باغ‏هاى پرطراوت داشتند. اين قوم در ناز و نعمت به سر مى‏ بردند و همچون شيوه بيشتر سرمايه داران و مرفهين بى درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوءاستفاده مى‏ كردند و از طاغوت‏ها و مستكبران عنود و سركش پيروى مى ‏نمودند و در ميان انواع خرافات و بت‏ پرستى و گناهان غوطه‏ ور بودند. طغيان، بى ‏بند و بارى، عيش و نوش و شهوت پرستى، جهل و گمراهى، لجاجت و يكدندگى در سراپاى وجودشان ديده مى ‏شد و هرگز حاضر نبودند كه از روش خود دست بكشند و در برابر حق تسليم گردند. ... . دوستان عزیز با استفاده از و زدن^ در بالای صفحه میتوانید داستان پیامبران قبلی را مطالعه کنید. 📚 📚 قصه‌های زیبای قرآن ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4 🌸 🌿 🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 یک دقیقه‌ کلیپ هیجانی👆 📗 کتاب "دَکَل"👇 گفتگوی بین یک روحانی و دانش‌آموزان دبیرستانی است که در قالب زیبا با محوریّت به تصویر کشیده شده است. 👈 مستند داستانیِ جذّاب که برای پاسخگویی به جوانان و یادگیری تکنیکهای دفاع از انقلاب بسیار مفید است. 📕 مشخصات: قطع رقعی،۳۴۰ صفحه، جلد شومیز، متنِ دو رنگ، نشر شهید کاظمی قم 💠 لینک معرفی و تهیه‌ی کتاب دکل 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3844341782C1d3396f3c3