💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💢#شرح_دعای_روز_دوازدهم💢
💢#آیت_اللہ_مجتهدی_تهرانی_ره
⬅️ «اَللّهُمَّ زَينّی فيهِ بِالسّتْرِ وَالعَفافِ»
خدايا روزی كن مرا در ماہ رمضان و بہ دو چيز زينت بدہ #ستر و #عفاف
↫ #ستر يعنی اينكہ گناهان مردم را مخفی كنم، بہ ما چہ ارتباطی دارد كہ فلانی عيب دارد؟
خوش بہ حال بندهای كہ بہ عيب خودش میپردازد و بہ عيب ديگران كاری ندارد
اگر رفيقت هم عيب دارد بہ كسی نگو
در ادامہ دعا عفاف آمدہ است...
↫ #عفاف يعنی اينكہ گناہ نكنيم و عفت نفس داشتہ باشيم كہ گناہ نكردن است.
پس بيان نكردن گناہ ديگران و داشتن عفاف اولين دعايی است كہ در اين روز از خدا میخواهيم.
⬅️ «وَاسْتُرنی فيهِ بِلباسِ القُنوعِ وَالكَفافِ»
خدايا من را بہ دو چيز مستور كن:
يكی لباس قناعت و ديگری كفاف
↫ #كفاف يعنی اينكہ زندگی را بگذرانيم، اگر مال و ثروت زياد داشتہ باشيم گرفتار میشويم و اگر دستمان پيش كسی دراز باشد ذليل میشويم پس از خدا بخواهيم كہ بہ اندازہ كفاف زندگی بہ ما بدهد.
↫ #قناعت هم بہ انسان عزت میدهد و كسی كہ قناعت دارد خدا او را عزيز میكند.
⬅️ «وَاحْمِلنی فيهِ عَلى العَدْلِ وَالإنْصافِ وامِنّی فيهِ مِن كلِّ ما أخافُ»
خدايا من را عادل كن و كاری كن انصاف داشتہ باشم و خدايا از هر چہ كہ من از آن میترسم من را امان دہ.
اگر كسی ما را تهديد میكند بہ ما ايمنی بدہ كہ كسی نتواند بہ ما تعرض كند.
⬅️ «بِعِصْمَتِكَ يا عِصْمَةَ الخائِفين»
بہ عصمت و حفظ و نگهبانی خودت ای كسی كہ خائفين و ترسناكان را نگهداری میكنی، ای كسی كہ هركہ بہ تو متوسل میشود از او نگهداری میكنی
✨خدايا دربارہ ما اين دعاها را مستجاب بفرما!
🔺تصاویر مهاجمان حمله تروریستی شب گذشته مسکو
🔸همه مهاجمان شهروندان تاجیکستان هستند.
@kayhan_online
🔰 دستگیری تروریستهای مهاجم در نزدیکی مرز اوکراین
🔸هر چهار تروریستی که در تالار شهر کروکوس مردم را کشتند در منطقه بریانسک نزدیک مرز اوکراین بازداشت شدند.