لقمان حکیم گوید: #حکایت
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم
•• شگفت زده شدم ••
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم
با خود گفتم:
در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#حکایت
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست، کره میگرفت؛ او کرهها را به یکى از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید. روزى مرد بقال به اندازهی کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازهی هر توپ کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمىخرم! تو کره را بهعنوان توپهای یک کیلویی به من مىفروختى، در حالى که وزن هر کدام از آن ۹۰۰ گرم است! مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی در خانه نداریم؛ بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را بهعنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
❣یقین داشته باش که: به اندازهی خودت برای تو اندازه گرفته میشود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat