#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
صدها گره ی کور به کارم زده هجران
ای وصل کجایی! که کنارم زده هجران
محتاج کسیَ ام که به این در زده باشد
شاید سحری یار، به او سر زده باشد
با فقرِ گدا کار ندارند کریمان
از روسیهان عار ندارند کریمان
ای خیمه نشین! آمده ام از دل صحرا
با بار گناهم چکنم یوسف زهرا؟
من را طرف روضه و این خانه کشاندی
از برکت زهرا سر این سفره نشاندی
این کلبِ مُقرب شده، غربت نچشیده
«حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»
نامعتبرم جز تو خریدار ندارم
تا فاطمه دارم به کسی کار ندارم
زهرا یل خیبر شکن خانه ی مولاست
پس حبل متین، رشته ای از چادر زهراست
آن روز که در کوچه کنارش جدلی بود ...
حرزی که به بازوی خودش بست، علی بود
تسبیح خدا بوده فقط ذکر شریفش
زن بود و چهل مرد نبودند حریفش
هرچند که حوریه ی افلاک نشین بود
افتاد زمین ... حرف علی روی زمین بود
حالا علی است و غمِ نیلوفر خونی
مانده چه کند دور و بر بستر خونی
فرمود که یاسم وسط باغچه پژمُرد
این میخِ درِ خانه به تابوت علی خورد
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
این عرش و فرش باشد یک سر برای زهرا
قرآن برای زهرا ، کوثر برای زهرا
گردیده خلق پیش از ، حوا و آدم اصلا
زهرا برای حیدر ، حیدر برای زهرا
بیچاره بچه های آن خانه که نباشند
مرد و زنش کنیز و نوکر برای زهرا
دارد چه قدر دیدن ، کوری چشم دشمن
سنگ تمام خالق ، محشر برای زهرا
ما آمدیم دنیا دور سرش بگردیم
ما را بزرگ کرده ، مادر برای زهرا
از فاطمیه ها ما شرمنده ایم خیلی
ای وای جان ندادیم ، آخر برای زهرا
لعنت بر آن خلیفه ، لعنت بر آن چهل تن
واویلتا کشیدند لشکر برای زهرا
دین را خلیفه ی دین ، می برد دست بسته
چشم یهودی شهر ، شد تر برای زهرا
جای رسول خالی ، آتش ، غلاف ، سیلی
اجری نبود از این، بهتر برای زهرا
#محمدحسین_رحیمیان
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن
عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن
غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشهی راه است
نخی از چادرت میگوید از حبلُالمَتین بودن
بگو از خاطراتِ قدسیات، از دفترِ لولاک
بگو از سالهای با خدایت همنشین بودن
بگو از رازِ زهرا بودنت، از زینتُاللّهی
بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن
نمیفهمیم حتی معنی پایینترینها را
چگونه شأن تو میگوید از بالاترین بودن
هوای همنشینت هر دَم از فردوس میگوید
گلِ سجّادهات از رازِ فردوسآفرین بودن
که میگوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد
بگو از روزها همصحبتِ روحالامین بودن
بخند ای دلخوشیهای علی آیاتِ لبخندت
نمیآید به نورِ چهرهات اندوهگین بودن
خروشِ رودِ اشکت راهِ اقیانوس را حفظ است
شکایت میکند از پشتِ سدّ آستین بودن
قنوتِ خستهات "عَجّل وفاتی" میبرد بالا
گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت
با قیامش آسمان میرفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت
سجدهاش را بُرد آنجایی که جز مسجود نیست
سر به خاکِ سجدهدارِ مسجدالزهرا گذاشت
با صدای آب آب، از عرش، باران شد چکید
رفت بالای سرِ لبتشنهاش دریا گذاشت
باز تا نانآورش برگشت از شبگردیاش
مرهمِ اشکی به زخمِ شانهی مولا گذاشت
گرچه رویش سرخ بود از ردّ سیلیهای اشک
گوشهای هم جا برای خندهی حاشا گذاشت
در هجومِ سنگها، با آنکه بار شیشه داشت
پای اینکه نشکند آیینه، جانش را گذاشت
مشکِ اشکش را غمِ روز مبادا آب کرد
گریههایش را برای روز عاشورا گذاشت
چارده قرن است، میگردد زمین دنبال او
آرزوی تربتش را بر دلِ دنیا گذاشت
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
مادر تمام شد؛ غمِ حیدر شروع شد
آه این غزلمصیبت از آخر شروع شد
جبریل بعد از آیهی حُزنِ ختامِ وحی
با گریه گفت: روضهی مادر شروع شد
وقتی کلام آخرِ یاسین تمام شد
در عرش، ختمِ سورهی کوثر شروع شد
در با زغال، روضه به دیوار مینوشت
مقتل نبود، مقتل از این در شروع شد
وقتی که بابِ تیزی مسمار باز شد
فصلِ گریزِ کُندی خنجر شروع شد
مادر شکست، آینهاش ماند جای او
دورانِ مادرانهی دختر شروع شد
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
برای تابشِ ماهِ هلالِ مادرِ خانه
سه ماه، آب شده مثلِ شمع، دخترِ خانه
دوباره پنجره را خیس کرد، بارشِ روضه
نشسته اشکِ یتیمی به دیدهی ترِ خانه
تمامِ باغچه را زرد کرد، لشکرِ پاییز
برای چیدنِ گلبرگِ یاسِ پرپرِ خانه
درست، لحظهی آوارِ آتشِ در و دیوار
نوشتهاند، که خانه خراب شد سرِ خانه
ستونِ خانهی وحی و عصا؟! چه قصهی تلخی
شکسته زیر مصیبت، ستونِ دیگرِ خانه
بنای خانهنشینی نداشت، حیدر کرّار
میانِ جنگ، اگر رفت پشتِ سنگرِ خانه
نیاز نیست به روضه برای گریهی سادات
شدهست آینهی دِق برایشان درِ خانه
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد
آه، رفتی و تمام بدنم می لرزد
پهلوان تو زمین خورد، وَ از نا افتاد
غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری
کوه، پاشیده شد و بر روی دریا افتاد
دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد
مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت
این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد؟
بشکند دست کسی که... اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد
با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد
ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود...
که علی در وسط موج بلایا افتاد
با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم، ز هر صحبت و نجوا افتاد
با چه رویی به پدرجان تو این را گویم...
"پیش چشمان همه، ام ابیها افتاد"
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسن سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز
بالشی خیس، ز چشمان ترت هست هنوز
رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند
اثری از بدن مختصرت هست هنوز
ای پرستوی مهاجر سفرت کُشت مرا
کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز
رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر؟
شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز
راستی حال تو خوب است، خوشی بانویم؟!
اثر زخمِ همان میخ درت هست هنور؟
خوب شد پهلوی تو، درد نداری دیگر؟
با تو آن دردِ شدید کمرت هست هنوز؟
ناله های حسنت از همه جانسوزتر است
نیمه های دل شب نوحه گرت هست هنوز
زینبت زنده کند یاد تو را در خانه
اصلا انگار، که چادر به سرت هست هنوز
جای من هم به روی محسن مان بوسه بزن
پشت این در، اثری از پسرت هست هنوز
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است
پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است
کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست
خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است
آنقدر معجزهها از هنر تو دیدیم
که بنا کردن این دل، دل ویران هیچ است
سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست
پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است
خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد
گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است
ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم
وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است
مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده
نام زهراست به ما آبرویی بخشیده
زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند
در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند
نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست
اشتباه است تو را دختر اگر بنویسند
باز قرآن کریم است ندارد فرقی
جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند
قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه
بنویسم زهرا، مادر اگر بنویسند
بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم
از مقامات تو در محشر اگر بنویسد
به مقام تو اضافه نشود نام تو را
یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند
نه نبی، بلکه نبوت شده عزتمندت
نه علی، بلکه ولایت شده گردنبندت
عرش را دیدم جای تو به یادم آمد
قرب انگشت نمای تو بیادم آمد
در عبودیتِ تو، کُنه ربوبیت بود
باصفات تو خدای تو به یادم آمد
روحِ روح القُدست بود که فرمود: اقرا
در حرا نیز صدای تو به یادم آمد
خواستم روی نماز شب تو فکر کنم
ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد
قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرتبطاند
حرف «نون» بود و دعای تو به یادم آمد
غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی
لب خوشحال گدای تو به یادم آمد
گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست
درد دارم که دوای تو به یادم آمد
قبر تو گوهر دنیاست و دنیا صدف است
جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است
قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس
ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس
از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط
باعث گرمی بازار علی باشی و بس
بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت
تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس
خواستی میخ تو را بند کند تا شاید
مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
امشب به نخل آرزویم برگ پیداست
در چهره زردم نشان مرگ پیداست
امشب مرا در بستر خود واگذارید
بیمار بیت وحی را تنها گذارید
دوران هجرم رو به اتمام است امشب
خورشید عمرم بر لب بام است امشب
بیرون بَرید از خانه زینب را که حاشا
مادر دهد جان و کند دختر تماشا
گوئید مولا را که در مسجد نشیند
تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند
خجلت زده از اشک فرزندان خویشم
اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم
پیش حسن از اشک ماتم رخ نَشوئی
جان حسینم با علی حرفی نگوئی
چون روز آخر بود، کار خانه کردم
گیسوی فرزندان خود را شانه کردم
دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء؟
این آخرین راز و نیازم بود اسماء
آخر نگاه خویش را سویم بیفکن
میخوابم اینک پرده بر رویم بیفکن
بنشین کناری ناله از دل در خفا زن
بانوی خود را لحظه ای دیگر صدا زن
دیدی اگر خامُش به بستر خفته ام من
راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من
آیند چون اطفال معصومم به خانه
پرسند از مادر خبر داری تو یا نه؟
دیدند اگر خاموش و بی تاب است مادر
آهسته با آنها بگو خواب است مادر
چون سوی حجره کودکانم رو نهادند
یکباره روی جسم رنجورم فتادند
مگذار ساعتها تنم در بر بگیرند
مگذار آنان هم کنار من بمیرند
بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را
کآرند بالینم امیرالمؤمنین را
شبها برایم بزم اشک و غم بگیرند
در خانهی آتش زده ماتم بگیرند
از من بگو با زینب آزادهی من
برچیده مگذاری شود سجادهی من
من رفتم اما یادگاری زینب اینجاست
تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
قصد آن دارم اگر باز خدا يار شود
هستی ام پيشکش هستی دلدار شود
نيمه جانی به تن و نيمه نگاهي در چشم
تا مبادا که علي باز گرفتار شود
امر مولاست که من صبر نمايم ورنه
واي اگر فاطمه خود حيدر کرّار شود
کس نديدست تسلي دل غمزده اي
آتـش شعله ور و بوسه مسمار شود
کس نديدست کـه در داغ عـزيزي برپا
مجلس فاتحه بين در و ديوار شود
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
میخواستم به زور تبسم کنم نشد
فرقی نداشت خندهی ما تا گریستن
گفتند حق ماست صدای تو نشنویم
ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن
حال حسن شدهاست در این خانه تا به صبح
یا بینِ خواب نالهزدن یا گریستن
طوری گره زدند به کارم که چاره نیست
جز گوشهای نشستن و تنها گریستن
طوری گره زدند تو را پشت در به میخ
شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن
در هِق هِقات مواظب اوضاع خویش باش
خون میچکد زِ سینهی تو با گریستن
مرهم گذاشتیم و افاقه نمیکند
کارم شده به جای مداوا گریستن
مانند تو سه سالهی این خانه میشود
نان شبش زِ دوری بابا گریستن...
با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است
من را ببین کشانده کجاها گریستن
دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند
پای مرا کشید به دعوا گریستن
از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت
جانی نداشتم چه رسد تا گریستن
شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد
لو داد جای دخترکت را گریستن
تا گریهام گرفت مرا بیشتر زدند
تاثیر عکس داشت خدایا گریستن
تا قافله رسیدم از از وضع صورتم
شد باز کار قافلهی ما گریستن
من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت
دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن
#حسن_لطفی
@poem_ahl