#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#شام
#ترکیب_بند ۹
مرا تا شامیان دیدند در شام
به اشکم فاش خندیدند در شام
تمام شهر را بستند آئین
بساط سرخوشی چیدند در شام
به فرقم سنگ ها از چار جانب
به جای لاله باریدند در شام
به جای تسلیت برگرد سرها
زنان شام، رقصیدند در شام
به گردم هجده خورشید خونین
فراز نی درخشیدند در شام
خدا داند که زند های یهودی
به فرقم خاک پاشیدند در شام
تمام طایران گلشن وحی
به سان جوجه لرزیدند در شام
زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز
لباس عید پوشیدند در شام
کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود
که بهر ما پسندیدند در شام
دل شب بر دل من گریه کردند
یتیمانی که خوابیدند در شام
بود بیتی ز سوز سینۀ من
که حتی خلق بشنیدند در شام
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مجلس_شام
#خرابه_شام
#شام
#ترکیب_بند ۱۰
به محمل ماه تابان را که دیده؟
به نی مهر درخشان را که دیده؟
میان خندۀ اهل جهنّم
به دامن، اشک رضوان را که دیده؟
درون طشت، ذکر حق که گفته
به زیر چوب، قرآن را که دیده؟
به پای صوت روح افزای قرآن
نشاط می گساران را که دیده؟
کنار سفرۀ رنگین قاتل
سر خونین مهمان را که دیده؟
زبانم لال بین می گساران
ولیّ حّی سبحان را که دیده؟
دهن خشک و لب از خون جبین تر
شکسته دُرج دندان را که دیده؟
به لبخند عدو گرد سر دوست
نگاه چشم گریان را که دیده؟
دل شب گوشۀ ویرانۀ شام
وصال روح و ریحان را که دیده؟
به غیر از من که از غم پیر گشتم
به دل، داغ جوانان را که دیده؟
به جای لاله، چون من، بلبلی زار
پر از خون، باغ و بستان را که دیده؟
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#ترکیب_بند ۱۱
اگر چه داغ روی داغ دیدم
اگر چه طعنه از دشمن شنیدم
اگر چه سفید از غصّه مویم
اگر چه چون هلال از غم خمیدم
اگر چه سر زدم بر چوب محمل
اگر چه ناله از دل برکشیدم
اگر چه با نگاهی اشک آلود
دل از هجده عزیز خود بریدم
اگر چه پا به پای چند صیاد
به دنبال غزالان می دویدم
اگر چه از گلوی پاره پاره
به مقتل خم شدم، گلبوسه چیدم
اگر چه دور از چشم حسینم
به روی خاک زندان آرمیدم
خدا داند چو در راه خدا بود
به چشمم غیر زیبائی ندیدم
من از روزی که چشم خود گشودم
بلای دوست را بر جان خریدم
دلم خوش بود در باغ ولایت
به هجده لالۀ سرخ و سفیدم
بریز ای اشک چون باران به دامن
بسوز ای دل به گل های امیدم
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#شام
#ترکیب_بند ۱۲
دریغ از لاله های پرپر من
ز هفتاد و دو خونین اختر من
دریغ از آن عزیزانی که خفتند
به خون در پیش چشمان تر من
خودم دیدم سر پاک حسینم
جدا شد پیش چشم مادر من
خودم دیدم که در خون دست و پا زد
به روی دست بابا اصغر من
خودم دیدم یکی پیرهن، شد
ز تیر و نیزه، جسم اکبر من
خودم دیدم که پامال خزان شد
گل من، یاس من، نیلوفر من
خودم دیدم که هجده سر چو خورشید
همه گشتند بر گرد سر من
خودم دیدم که سرها گریه کردند
بر احوال دل غم پرور من
خودم دیدم که افتاد از سر نی
سر محبوب از جان بهتر من
به آن بلبل که در شام خرابه
دل شب پر زد و رفت از بر من
بخوان این بیت را میثم هماره
ز سوز سینۀ پر آذر من
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۱
طوفان خون، ز چشم جهان جوش می زند
بر چرخ، نخل ماتمیان، دوش می زند
یا رب شب مصیبت آرام سوز کیست
امشب که برق آه رَهِ هوش می زند؟
روشن نشد که روز سیاه عزای کیست
صبحی که دم ز شام سیه پوش می زند؟
آیا غم که، تنک کشیده ست در کنار
چاک دلم که خندهٔ آغوش می زند؟
بسی نوشداروی دل غمدیدگان بود
آبی که اشک بر رخ مدهوش می زند
ساکن نمی شود نفس ناتوان من
زین دشنه ها که بر لب خاموش می زند
گویا به یاد تشنه لب کربلا حسین
طوفان شیونی ز لبم جوش می زند
تنها نه من، که بر لب جبریل نوحه هاست
گویا عزای شاه شهیدان کربلاست
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۲
شاهی که نور دیدهٔ خیرالانام بود
ماهی که بر سپهر معالی تمام بود
شد روزگار در نظرش تیره از غبار
باد مخالف از همه سو بس که عام بود
آب از حسین بُرّد و خنجر دهد به شمر
انصاف روزگار ندانم کدام بود؟
آبی که خار و خس، همه سیراب از آن شدند
آیا چرا بر آل پیمبر حرام بود؟
خون، دیده ها چگونه نگرید بر آن شهید
کز خون به پیکرش کفن لعل فام بود
دادی به تیر و نیزه تن پاره پاره را
زان رخنه ها چو صید مرادش به دام بود
آن خضر اهل بیت به صحرای کربلا
نوشید آب تیغ، ز بس تشنه کام بود
تفتند، زآتش عطش آن لعل ناب را
سنگین دلان مضایقه کردند آب را
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۳
ای مرگ زندگانی ازین پس وبال شد
جایی که خون آل پیمبر حلال شد
مهر جهان فروز امامت به کربلا
از بار درد، بدرِ تمامش هلال شد
شاخ گلی ز باغ امامت به خاک ریخت
زین غم، زبان بلبل گوینده لال شد
افتاده بین به خاک امامت ز تشنگی
سروی کزآب دیدهٔ زهرا نهال شد
تن زد درین شکنج بلا تا قفس شکست
بر اوج عرش، طایر فرخنده بال شد
شبنم به باغ نیست، که از شرم تشنگان
آبی که خورد گل، عرق انفعال شد
از خون اهل بیت که شادند کوفیان
دلهای قدسیان، همه غرق ملال شد
آن ناکسان، ز رویِ که دیگر حیا کنند
سبط رسول را، چو سر از تن جدا کنند؟
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۴
خونین لوای معرکهٔ کارزار کو؟
میدان پر از غبار بود، شهسوار کو؟
واحسرتا، که از نفس سرد روزگار
افسرده شد ریاض امامت، بهار کو؟
زان موجها که خون شهیدان به خاک زد
طوفان غم گرفته جهان را، غبار کو؟
اشکی که گرد محنت خاطر برد کجاست؟
آهی که پاک بِسترد از دل غبار کو؟
تا کی خراش دیده و دل، خار و خس کند
آخر زبانهٔ غضب کردگار کو؟
کو مصطفی؟ که پرسد ازین امّت عنود
کای جانیان، ودیعت پروردگار کو؟
کو مرتضی؟ که پرسد ازین صرصر ستم
بود آن گلی که از چمنم یادگار، کو؟
ای شور رستخیز قیامت، درنگ چیست؟
آگه مگر نیی که به عالم عزای کیست؟
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۵
ای دل چه شد که از جگر افغان نمی کشی؟
آهی به یاد شاه شهیدان نمی کشی؟
سرها جدا فتاده، تن سروران جدا
در کربلا سری به بیابان نمی کشی؟
در ماتمی که چشم رسول است خون فشان
از اشک، غازه بر رخ ایمان نمی کشی؟
کردند بر سنان سرِ آن سروران تو
لخت جگر به خنجر مژگان نمی کشی؟
دستت رسا به نعمت الوان عشق نیست
تا آستین به دیدهٔ گریان نمی کشی
هامون، چرا نمی کنی از موج اشک پُر؟
این فوج را به عرصهٔ میدان نمی کشی؟
شرمی چرا نمی کنی از خون اهلبیت؟
ای تیغ کین، سری به گریبان نمی کشی؟
داد از تو، ای زمانهٔ بیدادگر که باز
شرمنده نیستی ز ستمهای جانگداز
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۶
نخل تری به تیشهٔ عدوان فکنده ای
از پا، ستون کعبهٔ ایمان فکنده ای
از تشنگی سفینه آل رسول را
در خاک و خون، به لجّهٔ طوفان فکنده ای
ای خیره سر، ببین که سر انور که را
در کربلا، چو گوی به میدان فکنده ای
از خنجر ستیزهٔ هر زادهٔ زباد
بس رخنه ها به سینهٔ مردان فکنده ای
شرمت ز کرده باد، که گیسوی اهل بیت
در ماتم حسین، پریشان فکنده ای
آتش به دودمان رسالت زدی و باز
خصمی به خانوادهٔ ویران فکنده ای
دامان خاک تیره، ز خون شد شفق نگار
طرح خصومتی به چه سامان فکنده ای!
جانهای مستمند، نگردند شادکام
قهر خدا اگر نکشد تیغ انتقام
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۷
خون از زبان خامه حزین، این قدر مریز
دستی به دل گذار، در این شور رستخیز
خامش نشین دلاکه به جایی نمی رسد
با روزگار خصمی و با آسمان ستیز
آسودگی محال بود در بسیط خاک
مرّیخ دشنه دارد و رامح سنان تیز
تن زن در این شکنج تن و صبر پیشه کن
گیرم که پای سعی بود، کو ره گریز؟
عبرت تو را بس است ز احوال رفتگان
زندانی حیات بود، یوسف عزیز
یا رب به جیب پاک جوانان پارسا
یا رب به نور سینهٔ پاکان صبح خیز
یا رب به اشک چشم یتیمان خسته دل
یا رب به خون گرم جگرهای ریز ریز
کز قید جسم تیره، چو جان را رها کنی
حشر مرا به زمرهٔ آل عبا کنی؟
#حزین_لاهیجی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند
می آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لا به لای آتش و خون جمع کرده ام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده ام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه ی احلی من العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزه ها تلاوت خورشید، دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان
من بی نیازم از همه، تو بی نیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی
تا می رسی به مرقد عباس، یا فرات
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار می کشم
آن یوسفم که ناز خریدار می کشم
بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بی شیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حجّشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر می زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می زدند
از حلق های تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید
کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
بگذار بی شمار بمیرم به پای یار
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
پیداست منظری که در آن روز انتقام
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
یارب، سپاه نیزه، همه دست شان تهی ست
بی توشه اند و همرهی کاروان کنند
با مهر من، غریب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
با پای سر، تمامی شب، راه آمدم
تنهایی ام نبود، که با ماه آمدم
ای زلف خون فشان توام لیله البرات
وقت نماز شب شده، حیّ علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشک های تشنه وضو می کند، فرات
طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمه ی حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا
از دست رفته دین شما، دین بیاورید
خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید
دست خداست، این که شکستید بیعتش
دستی خدای گونه تر از این بیاورید
وقت غروب آمده، سرهای تشنه را
از نیزه های بر شده، پایین بیاورید
امشب برای خاطر طفل سه ساله ام
یک سینه ریز، خوشه ی پروین بیاورید
گودال، تیغ کند، سنان های بی شمار
یک ریگزار، سفره ی چرمین بیاورید
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست
فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید
خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند
دست بریده، جانب ام البنین برند
خون می رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما
آن زخم های شعله فشان، هفت اخترند
یا زخم های نعش علی اکبر شما ؟
آن کهکشان شعله ور راه شیری است
یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد ”نور” و ”واقعه” در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب می زدید
زان پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می کنی
بر نیزه، شرح سوره ی احزاب می کنی
در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی ”کنار درک تو، کوه از کمر شکست“
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست