eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه چون بر بشر فلک ز ازل مهربان نبود هرگز نشاط و خرمی اندر جهان نبود یک بار آب خوش به گلوی کسی نریخت کاغشته او به زهر غم جان ستان نبود گشتند اولیا به بلا مبتلا همه اما کسی چو خسرو لب تشنگان نبود هابیل اگر ز ظلم برادر الیم شد جسمش به خاک بی‌سر و عطشان طپان نبود ایوب گر جراحت تن داشت بی‌شمار دیگر به فکر العطش کودکان نبود بر سینه زخم تیر و به دل داغ اکبرش یا پهلویش هدف به سنانِ سنان نبود گر بوالبشر به مرگ پسر گشت اشک‌بار با دردهای بدتر از این توأمان نبود یونس اگر به بطن سمک شد مقام او تیر بلا به صید تنش در کمان نبود روزی که گشت منزل یونس به کربلا اسمی ز ظلم کوفه و از کوفیان نبود شد سایبان به پیکر یونس ز آفتاب بر پیکر عزیز خدا سایبان نبود یعقوب را دو دیده ز هجران سفید گشت با آنکه هجر یوسف وی جاودان نبود یحیی شهید گشت گر از بهر زانیه تن در زمین و تیغ به کف ساربان نبود یا راس او به نوک سنان جایگه نداشت یا در تنور خولی دون میهمان نبود گر شد به طشت سر یحیای بی‌گناه دیگر کبود از زدن خیزران نبود (صامت) به هر کجا که نمود این عزا بپا یک دل نماند کز اثرش خون روان نبود @poem1401
سلام‌الله‌علیه ای سر دور از بدن! روزی تو سامان داشتی جا به دوش مصطفی با لعل خندان داشتی خضر را رهبر تو بودی، جانب «عینُ الحَیات» خود چرا در وقت مردن، کام عطشان داشتی؟ هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا «العطش» گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی اوفتاد آخر به دست اهرمن، انگشترت ای سلیمانی که عالم، زیر فرمان داشتی! روی اطفال یتیمت، گشت از سیلی سیاه با همه احسان که در حقّ یتیمان داشتی گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن، چرا روی خاک کربلا، پس جسم عریان داشتی؟ حُرمت مهمان‌نوازی، خولیا! این‌سان نبود رأس مهمان در تنور خویش، پنهان داشتی «صامتا»! تا خود جزایت چیست، در روز جزا کامشب اندر این مصیبت، چشم گریان داشتی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه تنی که داد به آغوش، جا رسولِ امینش به خاک کرببلا، چرخ سفله کرد مکینش ز بعد کشتن اکبر گذشت از سر دنیا وگرنه خون عدو می‌‌گذشت از سر زینش گذشت از سر و فرزند و مال و جان و برادر چو دید می‌نتواند گذشت از سر دینش به هر طرف که نظر می‌نمود، وقت شهادت نبود دادرسی، در تمام روی زمینش به غیر هلهلۀ کوفی و شماتت شامی نه لشگری ز یسار و نه همدمی ز یمینش بس است بهر شهادت، گواه روز قیامت سنان پهلو و پیکان سینه، سنگ جبینش چو خاتم از کف آن شه، به چنگِ اهرمن افتاد چه سود؟ این‌ که بُوَد ماسوا به زیر نگینش زمانه بست کمر آن ‌قَدَر به خصمی زینب که کرد عاقبت از بی‌کسی، خرابه‌نشینش کدام بحرِ گهر را رسد به سینۀ «صامت»؟ که لحظه‌لحظه زند موج، دُرّهای ثمینش https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه زینت دوش نبی خاک سیه جای تو نیست خیز کاین جای تو نیست به سر خاک سیه منزل و مأوای تو نیست خیز کاین جای تو نیست خاک عالم به سرم کز اثر تیر و سنان ای شه تشنه لبان جای یک بوسۀ من در همه اعضای تو نیست خیز کاین جای تو نیست شمر لب تشنه‌ چسان رشتۀ عمر تو گسیخت بی‌گنه خون تو ریخت مر ندید او اثر رنگ به سیمای تو نیست خیز کاین جای تو نیست قاصدی کو که فرستم دمی از کرب و بلا به بر شیر خدا در نجف باخبر از حال تو بابای تو نیست خیز کاین جای تو نیست شمر نگذاشت پس از قتل تو معجر به سرم ای شه خون جگرم کفنی بهر قد و قامت رعنای تو نیست خیز کاین جای تو نیست دادی ای شاه به میدان محبت سر خویش به ره داور خویش از خدا غیر خدا هیچ تمنای تو نیست خیز کاین جای تو نیست زین جفاها که کنی کای پسر سعد دغا به شه کرب و بلا مگر از دود دل فاطمه پروای تو نیست خیز کاین جای تو نیست ز غم بی‌کسی‌ات شد جگر سنگ کباب آخر از بهر ثواب یک جوی رحم چرا بر دل اعدای تو نیست خیز کاین جای تو نیست گر بگویم که ز داغ علی اکبر پسرت شده پر خون جگرت شاهدی بهتر از این چشم گهر زای تو نیست خیز کاین جای تو نیست نه برادر نه پسر تن به زمین سر به سنان ای شه تشنه لبان نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست خیز کاین جای تو نیست شمر نیلی کند از ظلم رخ دختر تو کودک مضطر تو مگر این سوخته دل دخت دل‌آرای تو نیست خیز کاین جای تو نیست تنت امروز چنین سرمه صفت می‌نگرم خاک عالم به سرم باخبر خواهرت از امشب و فردای تو نیست خیز کاین جای تو نیست به جز از چشم من و چشمۀ زخم بدنت جان به قربان تنت خون فشان چشم کسی بهر تماشای تو نیست خیز کاین جای تو نیست غیر زنجیر که در بستن ما بسته کمر ای شه تشنه جگر هیچ کس نیست که دربند سر و پای تو نیست خیز کاین جای تو نیست خسروا «صامت» محزون ز عزایت شب و روز گوید از ناله و سوز کارزوئی به دلم غیر تمنای تو نیست خیز کاین جای تو نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بود در شهر شام از حسین دختری آسیه فطرتی، فاطمه منظری تالی مریمی، ثانی هاجری عفّت کردگار، عصمت اکبری لب چو لعل بدخش، رخ عقیق یمن او سه ساله ولی عقل چلساله داشت با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت هاله برده ز رخ، رخ چو گل ژاله داشت لاله روی او همچو مه هاله داشت ژاله آری نکوست، بر گل نسترن شد رقیّه ز باب نام دلجوی او نار طور کلیم، آتش روی او همچو خیر النساء، خصلت و خوی او کس ندیده است و چون چشم جادوی او نرگسی در ختا، آهویی در ختن گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر گر چه می آمدی از لبش بوی شیر لیک چون وی ندید چشم گردون پیر دختری با کمال، اختری بی نظیر شوخ و شیرین کلام، خوب و نیکو سخن از نجوم زمین تا نجوم سما دید در هجر او تربیت ماسوی قره العین شاه، نور چشم هدا هم ز امرش روان، هم ز حکمش بپا عزم گردون پیر نظم دهر کهن بر عموها مدام زینت دوش بود عمّه ها را تمام زیب آغوش بود خواهران را لبش چشمه نوش بود خردیش را خرد حلقه در گوش بود از ظهور ذکا، وز وفور فتن بس که نشو و نما با پدر کرده بود روی دامان او، از و پرورده بود بابش اندر سفر همره آورده بود پیش گفتار او، بنده پرورده بود از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن دیده در کودکی، سرد و گرم جهان خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان کتف و کرده هدف، بر سنان سنان در خرابه چه جغد ساخته آشیان یا چه یعقوب و در کنج بیت الحزن از یتیمی فلک کار او ساخته رنگ و رخساره را از عطش باخته از فراق پدر گشته چون فاخته بانگ کوکوی او، شورش انداخته در زمین و زمان از بلا و محن داغ تبخاله را پای وی پایدار طوق و درگردنش از رسن استوار وز طپانچه بُدَش ارغوانی عذار گریه طوفان نوح، ناله صوت هزار نه قرارش بجان، نی توانش به تن در خرابه سکون ساخته در کرب شور اَیْنَ أبی؟ کار او روز و شب شامگاهان به رنج، روزها در تعب ای عجب ای سپهر از تو ثمّ العجب تا کجا دون نواز شرمی از خویشتن قدری انصاف و کن آخر از هرزه گرد عترت مصطفی وینقدر داغ و درد شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد تا که شد مبتلا اینقدر در فتن در خرابه شبی خفته و خواب دید آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید آنچه از بهر وی بود و نایاب دید یعنی اندر به خواب طلعت باب دید جای در شاخ سرو کرده برگ سمن شاهزاده به شه مدّتی راز داشت با پدر او بهر راه دمساز داشت ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت گشت و بیدار و ماند شکوه اش در دهن در سراغ پدر کرد و آن مستمند باز و چون عندلیب آه و افغان بلند عرش را همچه فرش در تزلزل فکند ساخت چون نی بلند ناله از بند و بند جامه جان ز نو چاک و زد در بدن زد درآن شب به شام برق آهش علم سوخت برحال خویش جان اهل حرم باز اهل حرم ریخت از غم به هم گشته هریک ز هم چاره جو بهر غم اُمّ کلثوم را زینب ممتحن ناله وی رسید چون به گوش یزید کرد بهرش روان رأس شاه شهید آن یتیم غریب چون سر شاه دید زد به سر دست غم وز دل آهی کشید همچو «صامت» پرید مرغ روحش ز تن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه زینب چو دید بر سر نی راس شاه را بر نُه فلک نمود روان پیک آه را از خاک و خون به نوک سنان دید منخسف آن رخ که کرده بود خجل مهر و ماه را گفتا به ناله‌ای که نمودی به عهد مهد روشن ز روی خویشتن عرش اله را جای تو بود بر سر دوش نبی چرا کردی سر سنان سنان جایگاه را شرط وفا نبود که تنها گذاشتی در دست اهل ظلم من بی‌پناه را آن ظلم‌ها که کرد پشیمان نمی‌کند ابن زیاد سنگدل دین تباه را سجاد غل به گردن و مسرور ابن‌سعد بین تا کجا رسانده فلک اشتباه را چون بر سر تو دسترسم نیست می‌کنم از بهر چاره بر سر خود خاک راه را آن یک به کعب می زندم دیگری به سنک آخر گناه چیست من بی‌گناه را از بعد خویش بی‌کسی من نظاره کن یک تن چسان شکستم من یک سپاه را بر باد داده خرمن صبرم جفای شمر آری چسان تحمل کوهست کاه را نه طاقتی که بر سر نی بنگرم سرت نی صبر کز رخ تو بپوشم نگاه را از گریه گر سفید شود چشم من چه سود نتوان نمود چاره بخت سیاه را محنت ز بس کشیدم و دیدم که برده است از یاد من مقدمه عز و جاه را از من گذشت ای سر پر خون مکن دریغ ز اطفال خویش مرحمت گاهگاه را «صامت» ز بس نموده محن جا به ملک تن ترسم اجل بهم زند این دستگاه را @poem_ahl