#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
آمدی آخر پدر چشم انتظاری ها بس است
چونکه هستی در کنارم گریه زاری ها بس است
باز هم من با توام پس بی قراری ها بس است
بارها گفتم به تو نیزه سواری ها بس است
حمد لله آمدی و آرزو بر دل نماند
خواندهام امن یجیب الحق که بیحاصل نماند
تو به فریادم برس از غصه ها افسرده ام
گریه کردم آنقدر که سکسکه آورده ام
اخرش از خواهرت هم حوصله سر برده ام
مثل عمه شاخه نه؛ غنچه گلی پژمرده ام
دختران شام دورم حلقه هرشب میزدند
بی ادبها چنگ بر رویم مرتب میزدند
نیمه شب بود که وحشت به جانم چیره شد
زجر از راه آمد و برحال زارم خیره شد
مشت زد بر گونه هابم تا نگاهم تیره شد
سیلی و شلاق و تهمت ، پشت هم زنجیره شد
زیر یاد سیلی اش قلب مرا محنت گرفت
من زبانم از همان شب بود که لکنت گرفت
خیزران میزد مرتب بر لب ودندان تو
وقف میشد دائما هر آیه قرآن تو
گاه گاهی چوبه اش میخورد بر چشمان تو
گریه کردم آنقدر برداشت دست از جان تو
ماجرای مجلس دربار پیرم کرده است
ازدحام کوچه و بازار پیرم کرده است
#محمد_کیخسروی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مجلس_شام
رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا
قرآنِ زینب، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا
گفتی زن همسایه هم او را ندیده بود
عمه شده با شمر و خولی آشنا حالا
افتاده ردّ پنچه اش بر گونه های من
آیا به گوش ت خورده اسم زجر تا حالا؟
هر بار اسمت را صدا کردم کتک خوردم
انداخته با مشت، دندانِ مرا حالا
بابا از آن مجلس شرابش قسمتِ ما شد
گریه کند قسمت، به سرنوشت ما حالا
چشم عمو را دور دیدند و میان ما
دنبال کلفت بود آن یک لاقبا حالا
بازار نه، دربار نه، برده فروشان نه
اصلا خودت خوبی، عزیز مصطفی، حالا!
تو آمدی جانم به قربانت چرا با سر؟
تو آمدی جانم به قربانت چرا حالا؟
پیش خدا بودی، دوباره آمدی پیشم؟
این بار من را هم ببر پیش خدا حالا
#محمد_کیخسروی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_کاظم سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_کاظم سلاماللهعلیه
این زخمها روی تنم دارد اذیت میکند
زنجیرهای گردنم دارد اذیت میکند
طوری شکسته استخوان پای من که دائما
در حال سجده رفتنم دارد اذیت میکند
یکی دو روزی هست که لب پر شده دندانم و
هنگام یارب گفتنم دارد اذیت میکند
راه گلویم را گرفته خون جاری از لبم
بد جور سرفه کردنم دارد اذیت میکند
مانند زهرا مادرم سر باز کرده زخمم و
چسبیده بر پیراهنم، دارد اذیت میکند
با پا به پهلویم زد و با تازیانه بر سرم
در موقع جان کندنم دارد اذیت میکند
هی ناسزا به مادرم میگوید این مرد یهود
اینگونه حتی مردنم دارد اذیت میکند
#محمد_کیخسروی
@poem_ahl