eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها با اجازه از خداوند حسن کیست امشب رب هر بنده؟!حسن! میروم با ذوق در بند حسن "هو" نوشتم جای پسوند حسن آری آری این بود توحید من سجده کردم بر یکی! آن هم حسن! کاسه ی تقوایم امشب لب پر است گوشم از توصیه ی زاهد کر است جای ساغر خُم بیاری بهتر است این می از انگور نه! از کوثر است کیف کن امشب شب سلطانی است باده ی ناب علی مجانی است به به از این کوچه بوی نان رسید اولین فرزند آقاجان رسید برکت اسمش به هر دکّان رسید آی نوکرها خبر! سلطان رسید اولین باری که گفتم یا حسن دشت اول را گرفتم با حسن چینی خرد دلم را بند زد عقل و ایمان مرا پیوند زد یک حسن گفتم به کامم قند زد فاطمه بر صورتم لبخند زد یاحسن گفتم به ما مرهم رساند پول تو جیبی مارا هم رساند از علی تا درجمل رخصت گرفت دشت را آن جذبه و هیبت گرفت جان لشگر را به یک ضربت گرفت آن زن از ترس حسن لکنت گرفت کیف کرد آنجا علی، گفت این سخن تو معز المومنینی یا حسن! گرچه نوکر بیشتر دارد حسین عاشقانی خون جگر دارد حسین کشته مرده هر قَدَر دارد حسین.. دل به دست یک نفر دارد حسین.. ای حسینی ها حسین کربلا.. بوده خود از شیعیان مجتبی مجتبی یعنی امام کربلا سفره دار خاص ‌و عام کربلا پر شده از او تمام کربلا صلح او روح قیام کربلا تربت اعلی اگر شد مؤتمن.. چون به خاکش‌ خورده دستان حسن! رسم باشد بهر مردی با کرم.. سنگ قبری خوب و یک صحن و حرم پس چه شد آن نذرهای مادرم؟! پس چرا گنبد نداری دلبرم؟! دادِ ما درآمده از صبر تو کشت مارا داغ سنگ‌ قبر تو آفتاب این سمت ها اصلا نتاب وای از دست تو، وای ای آفتاب گاه تابیدی مکرر بر رباب گاه تابیدی سه روز بی حساب ما قیامت را چو هیات میکنیم از تو به زهرا شکایت میکنیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه رسیدی از ورای آسمان، شب را سحر کردی قدم بر خاک تا بگذاشتی، آن را گوهر کردی به دنیا آمدی اول گداها را خبر کردی قدومت را بنازم، ای که مولا را پدر کردی چگونه مدح تو گویم؟ فراتر از سخن باشی به این حسنی که می بینیم، باید هم حسن باشی به تصویر خیال من همیشه غرق لبخندی تویی که میزبان میهمانی خداوندی خدا که نیستی اما شبیهش بی همانندی برای فاطمه آمد چه فرزندی، چه فرزندی دل بی طاقت ما از سر بام تو می آید همیشه بعد نام فاطمه نام تو می آید چه ترسم از گرفتاری، که ایمانم حسن باشد که هستم ریزه خوار و برکت نانم حسن باشد جزامی فخر بفروشد که مهمانم حسن باشد نه تنها ما، پیمبر بر لبش جانم حسن باشد بگویم بی عدد هر وقت که زار و پریشانم حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم ردیف آورده ام در وصف حسن تو غزل ها را شنیدیم از کرامت های تو ضرب المثل ها را به عمرت فتنه ها دیدی و پی کردی جمل ها را بگیریم از خودت تفسیر أحلی من عسل ها را به غیراز قاسم تو مرگ در کام که شیرین است؟ حسین بن علی تنها سرش پیش تو پایین است نفهمیده کسی قبل از تو معنای کرامت را تویی آن کس که بردی از علی ارث امامت را و من در بند بند صلح تو دیدم شهامت را تو دنیا را به ما دادی، محبت کن قیامت را زِ صلح توست آقا جان، اگر نامی زِ دین باشد تو که سربند القابت، "مُعزُّ المومنین" باشد چگونه شکر گویم سایه‌ای که بر سرم داری فقط بر دوستانت نه، به دشمن هم کرم داری کسی که گفته بر تو ناسزا را محترم داری تو که اینگونه‌ای آقا، بگو آیا حرم داری؟ زمینِ مادری‌تان عاقبت آزاد خواهد شد بقیع آن روز با نام شما آباد خواهد شد نمی‌ترسیم ما از بزدلی‌ها بی‌وجودی‌ها که در تاریخ مانده بر تن شیعه کبودی‌ها نمی‌ترسیم از دندانِ خونخوار یهودی‌ها یهودی‌های پنهان گشته در پشت سعودی‌ها برای ما كه معلوم است حقّه بازیِ اين‌ها نمی‌ترسيم هرگز از ترقّه بازیِ اين‌ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به پیشگاه تو شعرم اگرچه بار ندارد ولى براى سرودن دلم قرار ندارد چه دیده اند گدایان؟ چرا که بر درِ خانه کسى به قدر تو چشم امیدوار ندارد هزار بار بیایم هزار بار بگیرم چرا که لطف کریمان یکى دو بار ندارد به لطف سفره ی پهن و شبانه روز به راه است محله اى که تو هستى اگر ندار ندارد کسى چنان تو تبهّر به خاک کردن دشمن على الخصوص براى شتر سوار ندارد و با دو تا پسرى که کشیده از تو زبانه برادر تو نیازى به ذوالفقار ندارد مطیع امر تو هستم که انتقام بگیرم چرا که نوکرتان از خود اختیار ندارد اگر که خاک نباشد مزار محترم تو براى سرمه ى چشمش کسى غبار ندارد به اشک و خون دل ما بقیع هم شود آباد گمان کنم که درختى به جز انار ندارد عزیز هر دل مومن تو اینقدَر که غریبى کسى براى جهاد از تو انتظار ندارد نشد شبیه به مشهد براى تو بنویسم مسیر قم به مدینه چرا قطار ندارد چه خوب شد دم رفتن به قحط آب نخوردى چه خوب شد که عیال تو شیرخوار ندارد بدون دل نگرانى برو خیال تو راحت به خانواده ات آقا کسى که کار ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روزی حسینی، حسنی دارم و بس در مملکت ری وطنی دارم و بس عشاق ره عشق سبکبال ترند من نیز فقط پیرهنی دارم و بس دوری مسافت نشود مانع من تا شوق اُویس قرنی دارم وبس حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید امشب هوس سوختنی دارم و بس دنیا تو اگر یوسف کنعان داری من نیز امام حسنی دارم و بس تا لطف حسن هست، خریداری هست تا زلف حسن هست، گرفتاری هست باید سر ما را به طنابی بزنند در مقدم خورشید جنابی بزنند عشاق نشستند سر راه کسی تا دست به حسن انتخابی بزنند باید که به جای چلچراغ و گنبد بالای بقیع، آفتابی بزنند حالا که در رحمت زهرا باز است زشت است اگر حرف عذابی بزنند آن طایفه ای که پسر زهرایند خوب است که در شهر نقابی بزنند ای یوسف کنعان علی ادرکنی ای ذکر حسن جان علی ادرکنی ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم مثل سگ کهف، استخوانی داریم هر جا کرم است سائلی در کار است ما با تو همیشه داستانی داریم تو واسطه می شوی که هنگام دعا این گونه خدای مهربانی داریم اصلا چه نیاز لیله القدری هست تا نیمه ماه رمضانی داریم ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر ما ترس نظر ز این و آنی داریم این قد رشید تو تماشا دارد لا حول ولا قوه الا . . . دارد ماییم و تقاضای نظر داشتنت یک شب ز محله ام گذر داشتنت ای یوسف ما به ازدحام عادت کن ماییم و تویی و درد سر داشتنت تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی قربان تو و چنین تبر داشتنت تو بانی کربلا شدی و حتی روزی حسین شد پسر داشتنت مبهوت شدند لشگریان جمل از یک تنه این همه جگر داشتنت ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی ای حیدر کرار جمل ادرکنی تو میوه هر سال جمل می گشتی پرواز پر و بال خودت می گشتی هر وقت مقابل علی می رفتی آیینه ی اجلال خودت می گشتی حیف است که با مردم دنیا باشی جا داشت فقط مال خودت می گشتی بهتر که همان پیش خدا می ماندی با مردم امثال خودت می گشتی گفتند: تو گوشواره ی زهرایی در کوچه به دنبال خودت می گشتی هیهات از آن دست بدی که بد زد دستی که میان کوچه تا آمد زد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در مدح تو باید که ببندیم دهان را وقتی که بریدند ادیبانه زبان را ای آینه ی حُسن خدا، یوسف مصری با آمدنت تخته کُند زود دکان را بازار سرِ زلف تو از بسکه شلوغ است انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را وصف مژه ها و خَم ابروت مرا کشت! زحمت نده صیاد دگر تیر و کمان را با تکه کلافی به وصالِ تو رسیدم زهرا به حسابم زده این سود کلان را تا سفره ی احسانِ کرم خانه تان هست سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را زرتشت مسلمان شده ی چشم خمارت انداختی از چشم همه دیر مغان را ما بهتر از این روضه، بهشتی نشناسیم بهتر که بچسبیم همین نقد جهان را با طشت نگو، کوچه ی غم خونجگرت کرد ترسم که به زینب برساند جریان را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دست کریم اهل حساب و کتاب نیست چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست دستی که آمده است در خانه ی کریم یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست اهل کرم زیاد، ولی در تمام دهر بخشنده ای چنان پسر بوتراب نیست تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست نور از کجا گرفته چنین تابناک، اگر خاک مسیر رد شدنت آفتاب نیست دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست بیش از نیاز کل وجود است جود تو دربین سائلان تو اصلا شتاب نیست از هر دری گدا برسد شاه می‌شود در خانه ی تو غیر کرم هیچ باب نیست دستش نمی‌رسد به امارت بدون شک بیچاره است هر که برایت خراب نیست فی الجمله عابران همه از حال می‌روند هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن با جبرئیل  نغمه زند بلبل چمن هر تار زلف حسن تو شخصیتی جداست در حال دلبری ز جهانند تن به تن در کارگاه خلقت زیبایی اش خدا جاری نموده از سر حسن تو فوت و فن قطعا دل بهشت برای تو می‌تپد وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن... از خیر مقدمت به همه فیض میرسد حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن سبز از سیادت تو شده عرصه ی فدک سرخ از خجالت تو شده خطه ی یمن چیزی کم از ملاحت چشمت نمی‌شود پلکی به هم بزن نظری کن به حال من می‌خواهم از خدا که بمیرم برای تو ای کاش روزی ام شود این دست و پا زدن با همکلامی تو قسم میخورم خوشم حتی اگر که لعل لبت تر شود به لن بختم سفید می‌شود ای خوب اگر بود نام تو بر لبم از قنداق تا کفن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت افطارِ علی بوسه ای از جام دو چشمت کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت در کوچه، دلِ مرده ی من منتظر توست تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی این شعله ی عشق است مگر زیر تنورت هر روز سبو می شکنم مست، ولی باز هر شب کرمی می رسد از دست صبورت چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم: دیوانه ی آقای جوانان بهشتم دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر طوفانی و چون برگ در اطراف مسیرت از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید به به! به شکوهت وسط این دو برادر از آخر صف سر زده تیغ تو به اول از اول صف کشته نگاه تو به آخر بی عشق علی؛ این چه مسلمانی نحسی است بگذار به خشم تو بسوزند، چه بهتر! راضی است علی پس همه اعمال دو عالم با ضربت یوم الجملت گشته برابر این نیزه هم از برکت دست تو کریم است در سفره ی آن هر دل بی عشق سهیم است این گونه اگر مست ترین مست جهانم شور حسن ابن علی افتاده به جانم جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید تا غرق شراب آیه ی تطهیر بخوانم در مأذنه ی میکده افزوده خداوند یک «اشهد انّ الحسن»ی هم به اذانم افتادم از آن رویِ پر از نور به سجده بند آمد از آن زلفِ پر از تاب زبانم خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب با دست کریمت بدهی لقمه ی نانم آنقدر لطیفی تو که از زهر زلیخا ای یوسفِ دل رحم! برایت نگرانم ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش ای صاحب صحنی که شراب است غبارش ای لولو ظاهر شده از قلب دو دریا شاهین نشسته به سر شانه ی طاها ای شیر که جنگاوری ات رفته به حیدر ای ماه که نازک دلی ات رفته به زهرا ای نیمه ی گمگشته ی ماه رمضان ها در روشنی ماه تمامت شده پیدا از روز ازل نور تو در عرش خدا بود تا سیر بیایند ملائک به تماشا آیینه ی ذاتی تو و معبود صفاتی گشتند به دور قد و بالای تو اسما ای سبزترین ساقی میخانه که سبز است از لطف غبار حرمت گنبد خضرا سلطان کرم نیست مگر نام تو، آخر در کوچه فقیری است کجا پس بزند در؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بر کویر سفره های سائلان باران تویی رحمت بی انتهای حضرت منان تویی آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین منم آنکه بوده خاندانش از ازل سلطان تویی جود و احسان تو را نازم که بین خانه ات سائلان هستند صاحب خانه و مهمان تویی هر کجا حرف از کریمان دو عالم می شود اولین نامی که هر کس می کند عنوان تویی ظاهرت هرگز ز مسکین بهتر و برتر نبود آن که قبرش نیز شد با سائلان یکسان تویی پاسخت بر ناسزای دشمنت لبخند بود خیرخواه مهربان خیل بدخواهان تویی شیر میدانی که با یک ضربه در جنگ جمل آن شتربان را زمین انداخت از کوهان تویی صلح تو فرقی ندارد با نبردت در جمل اتحاد کامل آرامش و طوفان تویی حال یک غمدیده را غمدیده می فهمد فقط بر دل پر درد مادر مرده ها درمان تویی یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر آن تو هستی آن تو هستی آن تو هستی آن تویی بعد از آن کوچه فقط روی لب تو آه بود غصه می خوردی از این که قد تو کوتاه بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با ذكر یا كریم همه یاكریم‌ها خواندند با تو یا علی و یا عظیم‌ها تا بوده‌ام همیشه فقیر تو بوده‌ام باشد حكایت من و تو از قدیم‌ها باید تمام مردم دنیا گدا شوند وقتی تویی كریم‌ترین كریم‌ها هم سرخوش‌اند از کلماتت فقیه‌ها هم جرعه‌نوش بادهٔ فضلت حكیم‌ها هم زنده‌اند از دم گرمت مسیح‌ها هم در تكلم‌اند به لطفت كلیم‌ها ای حاء و سین و نون شما ریشهٔ حسین ای مقصد خدا ز الف لام میم‌ها... حتی نوادگان حسن هم حسینی‌اند كرب‌و‌بلاست مرقد عبدالعظیم‌ها ما عاشقان قاسم و عبداللَه توایم بر ما نگاه كن پدر این یتیم‌ها من در بقیع حاجت خود را گرفته‌ام آن گوشه کز نگاه تو دارد شمیم‌ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه كريم بيرق و صحن و علم نميخواهد كنار فاطمه هرگز حرم نميخواهد برای دادن حاجت قسم نمی خواهد برای دشمن خود نیز کم نمی خواهد کریم بود و بدون سر و صدا بخشيد تمام بقعه خود را به كربلا بخشيد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آنکه را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نَخورَد خدا فقط به حسن اینچنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها غزلی از حرمت ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک است روی قبر تو، اما مثلا… گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد نور می‌گیرد از آن، گنبدِ خضرا مثلا چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان جنسِ هر پنجره‌اش هست، مُطلّا مثلا چقدَر پارچه‌ی سبز، گره خورده به آن می‌کنی باز، تمام گره‌ها را مثلا خادمانت همه دورِ سرمان می‌گردند ما عزیزیم، در این صحنِ مُعلّا مثلا تشنه‌ها مست شوند از مِیِ سقاخانه ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلا هیئتی شکل گرفته‌ست، میان حرمت نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو، حالا مثلا… مادری با پسرش رد شده از آن، اما… هیچ کس راه نبسته‌ست بر آنها مثلا دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود چادری خاک نخورده‌ست، در آنجا مثلا مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم وَ نپوشاند، رخ از دیده‌ی مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند، زیارت کردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا… @poem_ahl